درباره فيلم دايناسور به كارگرداني مسعود اطيابي
كدام شوخي؟ كدام خنده؟
فرزانه متين
در سالهاي گذشته تنها ژانري كه بيشتر توانسته براي سينما منفعت مالي داشته باشد، فيلمهاي كمدي است كه همان سينماي گيشه چهار سال اخير محسوب ميشود. كمديهاي اين سالها، فقط با هدف فروش ميلياردي در گيشه توليد ميشوند و فيلمنامه نميتواند اين هدف را پوشش بدهد. اغلب آنها، به گفته سازندگانشان، مأمني براي آسودن از رنج جامعه و ساعتي فكر نكردن به مشكلات زندگي است. غافل از اينكه همين فيلمها، تصويري ارايه ميدهند كه ميتواند مخرب باشد. در بيشتر فيلمهاي كمدي، زندگيهاي لوكسي را ميبينيم كه شايد نظير آن را در زندگي واقعي هرگز نيابيم؛ خانههاي بزرگ، تفريحاتي مثل اسبسواري، سفرهاي خارجي، هداياي گرانقيمت، پوششها و آرايشهاي نامتعارف، درآمدهاي نجومي و... كه در دسترس عموم مردم نيستند. از سويي برخي از اين آثار دست روي فقر، بيكاري، حاشيهنشيني، قهوهخانه رفتن، لات بودن... گذاشتهاند اما هر دوي آنها فاقد يك پيام تر و تميز است و با اضافه كردن حركاتي شبيه رقص و لگدپراكني و شوخيهاي جنسي، موقعيتهايي را به وجود ميآورند كه مخاطب را بخندانند در واقع چنگ به هر ريسماني ميزنند كه در اين سينما حضور داشته باشند.
با همه اين تفاسير، برخي دليل تسلط اين دست از آثار هجو را، نبود فيلمهاي اجتماعي خوب ميدانند كه حتي در صورت ساخت به دليل نداشتن فضاي تبليغات در ميان حجم بالايي از تبليغات فيلمهاي كمدي كه تقريبا اكثر آنها مبتذل هستند، گم ميشوند. سليقه و ذائقه مخاطب هم در ميان اين تعداد بالا از اين محصولات بالطبع در اين سالها تغيير كرده است.
اين روزها كه «رها» و «زيبا صدايم كن» و «بيسر صدا» از آثار اجتماعي خوب روي پرده سينماست اما با اين حال شاهد آن هستيم كه فيلمهاي نازلي چون «دايناسور» به كارگرداني مسعود اطيابي همچنان جزو صدرنشينهاي سال جاري است و بيش از ۱۴۰ ميليارد فروش داشته و در اين دو ماه اخير در حال حاضر فتح گيشه را به خود اختصاص داده است.
اطيابي از كارگردانان پركار سالهاي اخير سينماي كمدي ايران است و براي نوروز هم فيلم كمدي دايناسور را روانه اكران كرده كه همچنان در حال اكران است. پژمان جمشيدي كه شاهكليد فيلمهاي هجو محسوب ميشود، پنجمين همكارياش را با اطيابي در فيلم وي داشته است كه تقريبا كنار هم قرار گرفتن اين كارگردان با اين بازيگر پرحاشيه، تبديل به يك فرمول ثابت شده است.
دايناسور يك فيلم كمدي بسيار ضعيف در مورد يكي از تاريكترين معضلات اجتماعي يعني مواد مخدر است. زماني كه تلويزيون در دهه ۶۰ و اوايل ۷۰ به سريالسازي براي آگاهي جامعه ايران با اين معضل روي آورد با اين هدف كه به مخاطب بفهماند اعتياد چه بلايي بر سر خانوادهها ميآورد كمتر كسي فكر ميكرد بعدها اين سوژه تبديل به موتيف اصلي آثار كمدي شود. امير برادران در مقام نويسنده دايناسور، فيلمنامهاي بر پايه معضلات مواد مخدر صنعتي و غيرصنعتي در قالب كمدي نوشته كه اطيابي هم آن را به تصوير كشانده است كه شايد ميخواستند به عواقب آن بپردازند كه نه تنها موفق نبودهاند بلكه هيچ پيام معناداري غير از شلنگ تخته انداختن بازيگران در اين فيلم نميبينيم.
پژمان جمشيدي، امير جعفري، نگار فروزنده، يوسف تيموري و سوسن پرور در اين دايناسور هنرنمايي كردهاند.
قصه درباره فردي معتاد به هروئين و ترياك به نام رضا دايناسور با بازي پژمان جمشيدي است كه براي فرار از اخراج كارش مجبور است كه گواهي عدم اعتياد را به كارفرمايش نشان دهد. او با روشهاي گوناگوني كه دوستش جلال با بازي امير جعفري ميگويد، تلاش ميكند تا آثار مواد را از بدن خود پاك كند اما در روز آزمايش اتفاقاتي ميافتد كه زندگي همه را بههم ميريزد.فيلمنامهاي كه ابتدايي، كليشهاي و حتي قابل پيشبيني است و حتي از اول هم نيازي نبود كه فيلمنامه درباره آن نوشته شود بلكه قصه با يك صفحه كاغذ، هم اين داستان بيكيفيت ساخته ميشد. فيلم مذكور مانند اكثر آثار كمدي انسجام ندارد و از روايت منطقي برخوردار نيست. در واقع فيلم چند پاره است. بين فريادها و الفاظ ركيكي كه بين رضا و جلال رد و بدل ميشود، چند خطي هم ديالوگ وجود دارد كه به بدترين و ابتداييترين شكل از زبان بازيگران ادا ميشود.
پژمان جمشيدي كه در آثار كمدي نقشهاي متفاوتي را بازي كرده از يك فرد احمق در فيلم خوب، بد، جلف تا يك فرد مذهبي در فيلم ديناميت، نتوانسته از پس شخصيت يك معتاد سطحي برآيد و فقط با تغيير لحن صدايش ميخواهد نشان دهد كه معتاد است و در يك تيپ فرو نرفته است، از سوي ديگر امير جعفري كه در دو سال اخير در سريالهاي نمايش خانگي مرداب و جنگل آسفالت، يك چهره كاريزماتيك و حتي ضد قهرماني سمپاتيك را داشته در دايناسور گويا، روح بيك ايمانوردي و تقي ظهوري در او حلول كرده است و به سبك فيلمفارسيهاي پيش از انقلاب بازي ميكند. جلال، فردي است كه از قرصهاي صنعتي استفاده ميكند و دايم در حال صحبت كردن با پشههاست و هميشه پشت رضا را خالي ميكند. شوخيها كيفيت لازم را ندارند و به ندرت باعث خنده ميشوند حتي فيلم، موقعيت خندهداري را هم فراهم نميكند. قصه به شدت داراي ضعف ساختاري، شخصيتپردازي سطحي، تكراري و قابل پيشبيني است. دايناسور با اينكه دست روي يكي از معضلات ريشهدار در جامعه گذاشته حتي به صورت طنز هم نتوانسته مفيد باشد، اينكه دختر رضا هم ساقي مواد مخدر است چون بيست سال پدر بالاي سرش نبوده، مضحك است چه بسا كه خيلي از فرزندان از داشتن پدر يا مادر محروم بودهاند اما آيا همگي خلافكار شدهاند يا به دنبال مواد رفتهاند؟ تعميم دادن اين موضوع به كل جامعه، غيرقابل باور و ابلهانه است. دختري كه خاطرهاي از پدرش ندارد، ناگهان ساقي مواد ميشود و پدر معتاد ميخواهد او را از چنگال مافياي مواد مخدر نجات دهد، بيشتر به آثار هندي شباهت دارد تا يك فيلم پر و پا قرص كمدي. در كل اينكه چرا به رضا، دايناسور هم ميگويند، در فيلم براي مخاطب مشخص نيست. سينماي ايران اين روزها گرفتار مرض ارقام و اعداد شده است. همه منتظرند كه ببينند كدام يك از آثار هجو، ركورد آن يكي را ميزند و اين چرخه تكراري آثار كمدي است كه چند سالي است كه در آن غوطهور هستند و حالا دستاندركاران دايناسور به دليل ركوردزني در ميان ساير آثار كمدي اكران شده خوشحال هستند و اينگونه است كه كيفيت فداي كميت ميشود.