ژست موسيو شيطان
شهرام شهيدي
موسيو شيطان از اول صبح براي بقيه ژست گرفته و رفته تو قيافه. از عمو حسام ميپرسم چشه؟ جواب ميدهد: اوهوكي. شما واقعا خبر نداري يا مثل برخي خودتان را زدهايد به ندانستن. ميگويم: نه واقعا نميدانم. چيزي شده؟ عمو حسام ميگويد: بله كه شده. روباه پير دوباره سر و كلهاش پيدا شده. ميپرسم: روباه پير؟ در مركز تجاري ما؟ توي تاريكخانه فكسني ما؟ عمو حسام بادي در غبغب مياندازد و ميگويد: هووووووم. مشدي واقعا از مرحله پرتيها. روباه پير يعني همان سفارتخانه انگلستان قرار است امروز طي مراسم باشكوهي بازگشايي شود. خب؟ ميگويم: خب؟ اصلا حالا به اين موسيو شيطان ما چه ربطي دارد كه رفته تو قيافه؟ عمو حسام گفت: مشدي كجاي كاري؟ اين موسيو از الان شيطانياش گل كرده و فكر كرده سفارتخانه باز شود براي او هم آب و نان دارد. ميگويم: اين موسيو از اولش هم توهم ميزد. نكند حالا جوگير شود بلند شود برود مراسم معارفه سفير جديد بريتانيا؟ فكر كند خبري است؟ عمو حسام جواب ميدهد: شما واقعا يا تو كما بودي يا پادشاه هفتم را خواب ميديدي. مرد حسابي نميداني دو طرف گفتهاند فعلا نه سفير معرفي ميكنند نه ويزا به شهروندان هم ميدهند؟ جواب ميدهم: عموحسام جان سفارتخانه بيسفير به چه درد ميخورد؟ بعد اين موسيو شيطان اين را ميداند كه ديگر برايمان ژست نگيرد؟ يكهو خانم باجي ميپرد وسط بحث و ميگويد: ورپريده ميداند. فكر كنم دور برش داشته، انتظار دارد او را سفير بريتانيا كنند. براي خودش شعار هم درست كرده. نخستين سفير بومي بريتانيا. ميگويم: هيييييس ! ديگر اين را با صداي بلند نگوييدها. ببينيم اين موسيو علايم ديگري دال بر جنون بروز نداده؟ چيزي گفته كه شما اين استدلال را ميكنيد؟ خانم باجي ميگويد: بله كه ميگويد. راه ميرود و ميگويد به زودي دبيركل تعيين ميكنم. ميگويم خانم باجي جان، سفير و سفير كبير داريم اما در سفارت دبيركل نداريمها. عمو حسام ميگويد: ددم واي. پس من اشتباه فهميدهام. ديروز ميگفت چرا زمان بازگشايي سفارت با زمان تاسيس يك حزب سياسي همزمان شده. صداي ناشناسي در تاريكخانه پيچيد: چه بهانه خوبي. به زودي از اين حزب نوپا بابت همزماني تاسيساش با سفر سفير بريتانيا به ايران شكايت ميكنيم.
كه بود؟ ما نميدانيم. تازگي تردد آدمهاي ناشناس به تاريكخانه زياد شده .