گزارش «اعتماد» از جشنواره كن 2025
سرد با فيلمهاي معمولي
لادن موسوي
بالاخره آخرين فيلمهاي بخش مسابقه هم به نمايش گذاشته شدند. حالا ديگر زمان بحث و تبادل نظر داوران است تا جوايز را بين فيلمهاي مختلف تقسيم كرده و در مراسم اختتاميه كه در كاخ جشنواره يا همان سالن معروف «لويي لوميير» برگزار ميشود به برندگان خوش شانس امسال اهدا كنند. درباره تقسيم جوايز اما خوب است بدانيد كه داوران حق دارند تا جوايز را بهطور تكي و فقط به يك فيلم يا بهطور اشتراكي به دو فيلم بدهند. نكته ديگر اين است كه يك فيلم ميتواند يك يا چندين جايزه را از آن خود كند. مثلا پارسال فيلم موزيكال «اميليا پرز» ساخته «ژك اوديار» جايزه ويژه هيات داوران و جايزه بهترين بازيگر زن را همزمان كسب كرد. جالب اما اينجاست كه فيلمي كه نخل طلا را به دست ميآورد، نميتواند جايزه ديگري ببرد. اين جايزه كه بزرگترين و مهمترين جايزه جشنواره كن محسوب ميشود، از نظر جشنواره آنقدر بزرگ است كه فيلمي كه آن را از آن خود ميكند ديگر احتياج به جايزه ديگري ندارد و البته از طرف ديگر فيلمي كه نخل طلا را ميبرد، يعني از همه نظر بهترين فيلم جشنواره بوده و ديگر دليلي براي دادن جايزه ديگري به آن، بهطور جداگانه وجود ندارد. جشنواره امسال اما آن شور و حرارت هر ساله را نداشت كه به دليل آب و هوا نبود. اتفاقا امسال از آن سالها بود كه آب و هواي كن با ما ياري كرد و غير از همان يك روز باراني كه فيلم «جعفر پناهي» به نمايش درآمد، هوا گرم و آفتابي بود. اين كم حرارتي از نظر من به دليل فيلمهاي امسال بودند كه اگر مجموعا بخواهم در نظر بگيرمشان، معمولي بودند و فيلمهاي متفاوتي كه هيجانزدهام كنند، به تعداد انگشتهاي يك دست هم نرسيدند. برخي سالها هم اينگونهاند... از اينها اما اگر بگذريم، امروز برايتان از چند فيلم آخري كه نمايش داده شدند و هنوز از آنها برايتان ننوشتهام، ميگويم.
«ارزش احساسي» - ژواكيم ترير
يكي از همين فيلمهاي متفاوت و خوب كه به نظرم از كانديداهاي جدي نخل طلاي امسال محسوب ميشود، آخرين فيلم «ژواكيم ترير» است كه به شدت منتظر ديدنش بودم. اين فيلمساز پنجاه و يك ساله نروژي در سال ۲۰۲۱ هم با فيلم جذاب و متفاوت «بدترين آدم روي زمين» در جشنواره كن حضور داشت و «رنات رينسوه» براي بازي در اين فيلم جايزه بهترين بازيگر زن را به دست آورد. او امسال هم دوباره با همين بازيگر و البته ديگر بازيگران معروفي مثل «استالن اسكارزگارد» و «ال فانينگ» به جشنواره كن بازگشته است. اين فيلم روايتگر داستان زندگي دو خواهر به نامهاي «نورا» و «اگنس» است كه پس از درگذشت مادرشان، با بازگشت ناگهاني پدرشان، «گوستاو» كه بعد از طلاق، سالها يادي از آنها نكرده بوده، روبهرو ميشوند. كارگرداني مشهور كه سالها پيش خانواده را ترك كرده بود. «گوستاو» با هدف جبران گذشته و احياي رابطه با دخترانش، فيلمنامهاي نوشته و نقش اصلي آن را به «نورا» كه بازيگر تئاتر تقريبا معروفي شده، پيشنهاد ميدهد. «نورا» اما اين پيشنهاد را رد ميكند. در ادامه، «گوستاو» اين نقش را به «ريچل كمپ»، بازيگر جوان هاليوودي ميسپارد. اين تصميم، زخمهاي قديمي خانواده را باز ميكند و تنشهاي پنهاني را به سطح ميآورد. فيلم با تركيب خاطرات، واقعيت و هنر، به بررسي روابط پيچيده خانوادگي، تاثيرات گذشته بر حال و نقش هنر در التيام زخمها ميپردازد. «نورا» با بازي درخشان «رنات رينسوه»، تلاش ميكند هويت خود را دوباره از نو تعريف كند و با گذشته و زخمهاي التيام نيافتهاش روبهرو شود. «ارزش احساسي» درامي احساسي و عميق است كه «ژواكيم ترير» توانسته در آن با كارگرداني دقيق و استادانهاش از سينما و هنر بهطور كلي، به عنوان معجزه و قدرتي شفابخش صحبت كند. در «ارزش احساسي» نه تنها «رنات رينسوه»، بلكه تمام بازيگران فيلم فوقالعادهاند. «ال فانينگ»، اين بازيگر معروف هاليوودي در نقش «ريچل كمپ» كه به نسبت نقش كوتاهي است، بهترين بازي دوران كارياش را ارايه كرده. «ارزش احساسي» با مونولوگ «نورا» درباره خانه پدرياش، به عنوان سمبل مكاني كه خانواده در آن گرد هم قرار ميگيرند، شروع شده و با فيلم در فيلمي احساسي به پايان ميرسد. به نظرم اين فيلم يكي از شانسهاي اصلي نخل طلاي امسال است ولي نه تنها به دليل درست، دقيق و بهجا بودن و تكتك المانها و چينش دقيقشان. تمام اينها البته وجود داشتند. براي اين حرفم اما دليل ديگري دارم. «ارزش احساسي» فيلمي درباره سينماست و تمركزش بر زندگي يك بازيگر و در كارگردانش است. اينها به نظرم براي داوراني كه سر كردهشان خودش بازيگر است و در ميانشان سه بازيگر و چهار كارگردان وجود دارند، بايد به شدت جذاب باشد. اينكه حدس من تا چه اندازه درست است را تا ساعاتي ديگر متوجه ميشويم.
«مادران جوان» - ژان پير و لوك داردن
آخرين فيلم برادران «داردن» درباره پنج دختر نوجوان: «جسيكا»، «پرلا»، «ژولي»، «نايما» و «آريان» است كه در يكي از مراكز حمايت از مادران جوان در «ليژ»، در كشور «بلژيك» زندگي ميكنند. هر كدام از اين دختران با چالشهايي مختلف چون ترك تحصيل، مواد مخدر، روابط خانوادگي پيچيده و فقر مواجهند. اين مادران كم سن و سال تلاش ميكنند تا با كمك مسوولان اين سازمان، آيندهاي بهتر براي خود و فرزندانشان بسازند... برادران «داردن» كه وارد دهه هفتم زندگي خود شدهاند، امسال هم به عادت خودشان سراغ سوژهاي اجتماعي و انساني رفتهاند. اين دو برادر هميشه سعي در مطرح كردن داستانهايي دارند كه كسي سراغشان نميرود. آنها سعي در زير نور بردن آدمهايي دارند كه كسي سراغي از آنها نميگيرد و اين تلاش و هدفشان قابل تحسين است و احترامبرانگيز. اين دو اينبار هم به سادگي، با دوربيني بيادعا و نگاهي واقعگرايانه و بدون هيچگونه قضاوتي، به مسائلي مانند، مادر-نوجوان بودن، فقر، مشكلات خانوادگي، مواد مخدر و ... ميپردازند و از كار سخت و طاقتفرسا، اما بياندازه مهم مشاوران و مددكاران اجتماعي ميگويند. اين دو برادر كه جزو معدود كارگرداناني هستند كه توانستهاند دو نخل طلا را از آن خود كنند، بيست سالي است كه به دنبال نخل طلاي سومند. امسال هم اما فكر نميكنم كه اين اتفاق برايشان بيفتد و طلسم بردن نخل سوم را كه هيچ كس تا به حال موفق به انجامش نشده را بشكنند!
«تاريخ موسيقي» - اليور هرمانوس
داستان اين فيلم در سال ۱۹۱۷ آغاز ميشود، جايي كه «لايونل» (با بازي «پل مسكال»)، پسر جواني از كنتاكي، با استعداد در موسيقي و داراي «سينستزيا» (توانايي درك موسيقي از طريق رنگ و طعم)، در كنسرواتوار موسيقي بوستون با «ديويد» (با بازي «جاش اوكانر»)، دانشجوي موسيقيشناسي، آشنا ميشود و رابطهاي عاشقانه بينشان شكل ميگيرد. پس از پايان جنگ جهاني اول، اين دو تصميم ميگيرند تا به مناطق روستايي سفر كرده و آهنگهاي محلي (فالك) را ضبط كنند. در طول اين سفر، رابطهشان عميقتر ميشود، اما زمان و خانوادههايشان آنها را از هم جدا ميكنند. فيلم آخر «اليور هرمانوس» اگرچه به آرامي و با موسيقيهاي زيبا و بازيهاي عميق بازيگرانش آغاز ميشود، اما اينگونه ادامه پيدا نميكند. در ادامه فيلم تماشاگر را از دست ميدهد، چون نميتواند احساسات عميق شكل گرفته بين اين دو كاراكتر را به خوبي و آنطور كه بايد و شايد انتقال دهد. فيلم انگار كه «ريميك» (بازسازي) فيلم «بروكبك ماونتين» اثر «انگ لي» است، اما با پس زمينه موسيقي «فالك». متاسفانه «هرمانوس» نتوانسته به عمق شخصيتهاي خود دست پيدا كند. «تاريخ موسيقي» فيلمي است كه بر پايه كاراكترها بايد جلو برود. رابطه اين دو اما، چه از نظر احساسي و چه از نظر فيزيكي در سطح باقي مانده و احتياط كارگردان در اين دو زمينه، «تاريخ موسيقي» را به فيلمي ولرم و كم هيجان تبديل كرده است.
«مغز متفكر» - كلي رايكارد
«جاش اكانر» امسال با دو فيلم در جشنواره كن حضور دارد. بعد از «تاريخ موسيقي» او در نقشي متفاوت در «مغز متفكر» حضور پيدا كرده. داستان اين فيلم در دهه ۱۹۷۰ ميلادي ميگذرد. «جيمز-بلين موني»، بيكار و همسر و پدر دو فرزند، در تلاش براي يافتن راهي براي تحقق آرزوهاي مبهم خود، تصميم ميگيرد با كمك دو همدست ناشي، چهار تابلوي نقاشي از «آرتور داو» را از يك موزه محلي سرقت كند. نگهداري و فروش اين آثار هنري اما به مراتب دشوارتر از خود سرقت ميشود. با فروپاشي برنامهها، «جيمز» مجبور به فرار ميشود و زندگياش به تدريج از هم ميپاشد... «كلي رايكارد» امريكايي سعي در ساخت فيلمي درام، با پس زمينهاي كمدي دارد. او سعي كرده فيلمي متفاوت از فيلمهاي ژانر سرقت بسازد و بيشتر روي كاراكترش تمركز كند و شكستن و از بين رفتنش را كمكم و به آرامي به نمايش بگذارد. مشكل اصلي فيلم اما همين زيادي آرام بودن آن است. گاهي ده دقيقه زمان صرف ميشود تا ببينيم كه «جيمز» تابلوهاي سرقت شده را، يكييكي، به زير شيرواني برده و مخفي ميكند كه در آخر ديوانهكننده است... بهطور كاملا شخصي هم نظرم اين است كه بازي «اكانر» چه در اين فيلم و چه در «تاريخ موسيقي» شل و يخ و با فاصله است و تماشاگر را با خود به آن شكلي كه بايد، همدل نميكند. «مغز متفكر» فيلم بدي نيست و تلاش «رايكارد» براي تمركز روي شخصيت خودشيفته پرسوناژ اصلي فيلمش به جاي هيجانات سرقت قابل تقدير است، با اينكه نتيجه فيلمي متوسط است كه چراي بودنش در بخش مسابقه اصلي جشنواره كن، مانند فيلم «تاريخ موسيقي» سوالي بيجواب است!
«رومريا» - كارلا سيمون
«مارينا»، دختر ۱۸ سالهاي كه در كودكي يتيم شده، براي تكميل مدارك بورسيه دانشگاهي خود به شهر «ويگو» در سواحل اقيانوس اطلس اسپانيا سفر ميكند. او بايد از پدربزرگ و مادربزرگ پدرياش كه هرگز آنها را نديده، امضايي دريافت كند كه نشان ميدهد فرزند پدرش است. در اين سفر، «مارينا» با بستگان پدرياش آشنا ميشود. خانوادهاي كه به دليل گذشتهاي پر از درد و شرم، تمايلي به بازگشت به خاطرات را ندارد. پدر «مارينا»، مردي معتاد بوده كه بر اثر ايدز درگذشته و خانوادهاش تلاش ميكنند اين بخش از تاريخ را به فراموشي بسپارند. «مارينا» اما با استفاده از دفترچه خاطرات مادرش و دوربين فيلمبرداري تلاش ميكند گذشته را بازسازي كرده و هويت خود را بيابد... «كارلا سيمون»، كارگردان اسپانيايي كه براي نمايش اين آخرين فيلم خود، حامله بود و با شكمي برآمده به تماشاي فيلم در كنار تماشاگران نشست، سعي در ساخت فيلمي درباره بازيابي هويت دارد. فيلمي كه بر اساس مونولوگ ميگذرد. مونولوگهايي كه از دفتر خاطرات مادر «مارينا» خوانده ميشوند. «رومريا» سومين اثر بلند اين كارگردان جوان اسپانيايي است كه تا به اينجا در جشنواره برلين، با دو فيلم قبليش خوش درخشيده بود. او با اين سومين فيلم بلند، براي اولينبار به جشنواره كن آمده و در رقابت با بزرگان قرار گرفته است. برخلاف قريب به اتفاق منتقدان، من اين فيلم را دوست نداشتم و نتوانستم با آن ارتباط برقرار كنم. بازخواني دفتر خاطرات مادري از طرف دخترش، با تصاوير مثلا آماتور و روابط خانوادگي سردرگم، چيزي نبود كه نظر من را به خود جلب كند. اينها را ميگويم با اينكه حدس ميزنم كه اين فيلم يكي از جوايز امسال را از آن خود كند، چون همانطور كه قبلا برايتان گفتم نقد فيلم، جداي از مسائل فني، چيزي احساسي و شخصي است و منتقد از نگاه خود و رابطه يا عدم رابطهاش با فيلم مينويسد. بنابراين جداي از اينكه «رومريا» از نظر بصري فيلم زيبايي است، از نگاه من خستهكننده و يكنواخت بود و چيزي از نظر احساسي و شخصي به من اضافه نكرد... فردا با آخرين گزارش از هفتاد و هشتمين جشنواره كن در كنارتان خواهيم بود.