ابتذالِ شر!
محمدرضا واعظ
هانا آرنت، فيلسوف برجسته آلماني در كتاب مشهورش «آيشمن در اورشليم: گزارشي در باب ابتذال شر»، پرده از حقيقتي هولناك برداشت: شر نه همواره از سر آگاهي و خباثت كه گاه از دلِ بيتوجهي، بيتفكري و سطحينگري برميخيزد. آرنت نشان داد كه چگونه شرّي كه به ظاهر پيشپاافتاده و مبتذل به نظر ميرسد، ميتواند به تدريج جامعه را از درون تهي كرده و مرزهاي اخلاقي و حقيقت را به سادگي محو كند. آنچه اخيرا درباره عليرضا بيرانوند، دروازهبان تيم ملي فوتبال ايران و باشگاه تراكتور رخ داد، شايد در نگاه نخست، يك حاشيه ساده رسانهاي باشد؛ اما با نگاهي عميقتر، ميتوان آن را از همين منظر فلسفي و نقادانه بررسي كرد. ماجرا از جايي آغاز شد كه بيرانوند در يك برنامه ورزشي تلويزيون اعلام كرد دانشجوي مقطع دكتري فيزيولوژي در دانشگاه آزاد واحد خرمآباد است. بلافاصله پس از انتشار اين خبر، روابط عمومي دانشگاه آزاد در واكنشي رسمي اعلام كرد كه دانشگاه آزاد خرمآباد در اين رشته اصلا مقطع دكتري ندارد و بيرانوند حتي هنوز پاياننامه كارشناسي ارشد خود را هم دفاع نكرده است. در واكنش به اين تكذيب رسمي، بيرانوند با انتشار يك استوري كوتاه در اينستاگرام اعلام كرد كه در واقع «دانشجوي كارشناسي ارشد» است و تنها در آزمون اوليه دكتري پذيرفته شده است. آنچه در ظاهر يك خطاي ساده يا حتي يك سهلانگاري بيضرر به نظر ميآيد، دقيقا همان چيزي است كه آرنت از آن با عنوان «ابتذال شر» ياد ميكند. شرّي كه بيهياهو و در قالب رفتاري بيتفكر و سطحي رخ ميدهد. بيرانوند با بيتوجهي به مسووليت اخلاقياش در گفتار عمومي، عملا در دام ابتذال افتاد و آن را به امري عادي و روزمره بدل كرد. اين اتفاق، هر چند كوچك، نشانهاي هشداردهنده از عادي شدنِ بيدقتي و سهلانگاري نسبت به «حقيقت» در فضاي اجتماعي است. اما اين فقط يك مساله فردي نيست. در پسِ اين رفتار، بحراني عميقتر قابل تشخيص است؛ بحراني به نام «مدركگرايي». در جامعه امروز ايران، داشتن عنوان «دكتر» به نشانهاي از منزلت اجتماعي و پرستيژ تبديل شده است. در چنين فضايي، «مدرك دكتري» ديگر لزوما نشاندهنده سطحي عميق از دانش و توانمندي پژوهشي نيست، بلكه به ابزاري براي كسب اعتبار ظاهري بدل شده است. وقتي يك فوتباليستِ مشهور، بدون طي كردن مراحل علمي و تحصيلي لازم، به راحتي مدعي تحصيل در مقطع دكتري ميشود، بيش از آنكه دروغي ساده گفته باشد، بر موج اجتماعي مدركگرايي سوار شده است كه دانشگاه را نه نهادي براي كسب دانش و خرد، بلكه يك «مركز خريد مدرك» ميبيند. اما اين بحران صرفا محدود به انگيزههاي فردي نيست. ريشههاي عميقتر آن را بايد در نظام آموزشي ديد كه به شدت فشل و ناكارآمد شده است.
اگر آرنت در نقدش به جامعه معاصر بر اين نكته تاكيد ميكند كه شرّ ابتذاليافته، شرّي است كه در بيتفاوتي و بيتوجهي عادي شده، آنگاه ميتوان گفت آنچه در فضاي آموزشي و رسانهاي ايران رخ ميدهد نيز مصداق بارزي از همين «ابتذالِ نهاديشده» است. اين ابتذال از آنجا شكل ميگيرد كه «مدرك» به عنوان يك كالاي مصرفي عادي شده است و سلبريتيها، برخي سياستمداران و چهرههاي رسانهاي به سادگي و بدون مسووليت از آن استفاده ميكنند. در چنين فضايي، حقيقت، دانش و اعتبار علمي روزبهروز بيشتر قرباني ميشوند. در نهايت، ادعاي بيرانوند نه يك حاشيه بياهميت كه نشانهاي از ابتذال فراگير و نهاديشدهاي است كه در لايههاي عميق جامعه رسوخ كرده است. اين اتفاق نشان ميدهد چگونه جامعهاي كه در آن تفكر، دقت و مسووليت اخلاقي كمرنگ شده، ميتواند به سرعت به وضعيتي دچار شود كه دروغ و بياعتنايي به حقيقت، قاعده باشد نه استثنا و درست در همين نقطه است كه بايد با نگراني به هشدار آرنت گوش سپرد: خطر بزرگ شرّ در جامعه ما نه از كساني كه عامدانه دست به اعمال شرورانه ميزنند، بلكه از كساني ناشي ميشود كه بدون تفكر، بدون دغدغه و با بيتفاوتي به حقايق بنيادين زندگي اجتماعي، اين چرخه شرّ را تداوم ميبخشند.