فصل نقض قوانين
امید مافی
تابستان براي كودكان زودتر از موعد مقرر از راه رسيده و نفسهاي گرم و روزهاي بلندش را به رخ ميكشد.حالا ديگر مدرسهها پنجرههاي خاطرات را ميبندند تا كودكان بازيگوش رها شوند.رها همچون پروانهاي كه ساعتي پيش از پيله تنهايي گريخته است. تموز فصلِ نقضِ قوانين است و بچهها سر بر بالش آرامش تا لنگ ظهر ميخُسبند و خوابهاي رنگي ميبينند.آنسوتر كفشهاي خاك گرفته مدرسه در تراس چرت ميزنند و دفترهاي شصت برگ و صد برگ خميازه ميكشند. گزافه نيست اگر بنويسيم بچههاي زمين به دقيقه آسمان، مالكالرقاب بيچون وچراي اين سياره نسيان زدهاند و پرواز بادبادكها، تعقيبِ ابرهاي ناشناس و شنا در حوضچه تابستان به كسب و كارشان بدل شده است. به عبارت ديگر كوچهها، كتابِ اجتماعي كودكان سربههوا ميشوند.كتاب بيشيرازهاي با فصلهاي شيرينِ دوچرخهسواري، الكدولك، قايم موشك و وسطي لابد! اينجا تابستانِ غنچهها بوي ريواس و طعم توتفرنگي ميدهد، مزه دلهرههاي شيرينِ شنا در استخرهاي كمعمق و صداي زنگِ دورگردي كه بستني قيفي ميفروشد. آواي طربناكي كه محال است از ياد مردان و زنان آتيه برود.تموز موسمي است شورآفرين كه ساعتها به وقت بستنييخي و نانخامهاي به دستِ كودكان ميچرخد و يك دقيقه ميتواند به درازاي يك قصه باشد و يك عصر به درازاي تمام عصرهاي بيخوابِ فصل فصاحت. بي مداهنه زيباترين تصويرِ تابستان لحظههايي است كه بچهها كودكي ميكنند و بيفكرِ فردا و بيحسرت ديروز و غرق در لحظه حال روي ابرها رژه ميروند. تموز يادگار گذرايي است از عمرِ آدمي. يادگاري كه سالها در خاطرات يشمي رسوب ميكنند.پس دنيا هميشه مدرسه نيست. دنيا، همان شنهاي ساحلي است كه زير پا فرو ميريزند و تكه فالودهاي كه در دهان آب ميشود.راستي كاش ميشد برگشت به كودكي و همپاي طفلان مام ميهن، ابرها را جاگذاشت و در جايي فراتر از آسمان هفتم، روي سقف آشيانه خدا دم گرفت و ضرب گرفت و دستافشاني كرد.