• 1404 جمعه 23 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6065 -
  • 1404 چهارشنبه 21 خرداد

نقد روان‌شناختي فيلم «زيبا صدايم كن» ساخته رسول صدرعاملي

زيباي ناتمام

ساره بهروزي

فيلم «زيبا صدايم كن» از فيلم‌هاي جشنواره فيلم فجر ۱۴۰۳ به كارگرداني رسول صدرعاملي، در ادامه‌ دغدغه‌هاي پيشين او براي به تصوير كشيدن زيست نوجوانان ساخته شده است. كارگرداني كه با آثاري چون من «ترانه ۱۵ سال دارم»، «دختري با كفش‌هاي كتاني» و «ديشب باباتو ديدم آيدا» همواره نگاهي مهربان، دغدغه‌مند و اجتماعي به نسل نوجوان داشته، اين ‌بار نيز تلاش مي‌كند از طريق روايتي پدر - دختري، بحران‌هاي عاطفي، هويتي و رواني نوجوانان را نمايش بدهد. اما با وجود موضوع مهم و نيت شريف فيلمساز، فيلم به شكلي ناهماهنگ ميان سانتي‌مانتاليسم، اغراق و روان‌شناسي سطحي گرفتار مي‌شود و از پرداختن دقيق به عمق روان شخصيت‌ها بازمي‌ماند.

زيبا با بازي ژوليت رضاعي دختر 16 ساله‌اي است كه پدرش خسرو (با بازي امين حيايي) 9 سال است در آسايشگاه رواني بستري است و مادرش نيز او و پدر را در كودكي ترك كرده است. زيبا در حالي بزرگ شده كه نه خانه‌اي دارد و نه خانواده‌اي حامي. او حكم رشدش را گرفته و مي‌خواهد براي استقلال بيشتر، اتاقي اجاره كند و از خوابگاه برود. چون پزشك معالج اجازه ورود پدر را به جامعه امضا نمي‌كند او به مناسبت تولد دخترش، از آسايشگاه مي‌گريزد تا يك روز كنار او باشد. اما اين بازگشت موقت، از نظر روايي، اثر قابل لمسي بر روان و مسير دختر ندارد و همه ‌چيز در سطح باقي مي‌ماند.

در اين بستر، صدرعاملي تلاش مي‌كند تا بحران بلوغ را با بحران غيبت والد همزمان كند و رابطه‌ آسيب‌ديده‌ پدر و دختر را به مركز داستان بياورد.

از منظر روان‌شناختي، زيبا در سن بحراني نوجواني قرار دارد؛ دوره‌اي كه طبق نظريه‌ رشد رواني - اجتماعي اريكسون، به مرحله‌ «هويت در برابر سردرگمي نقش» شناخته مي‌شود. اريكسون معتقد است نوجوان در اين سن با دو پرسش اصلي مواجه مي‌شود: من كه هستم؟ و چه مي‌خواهم باشم؟ براي رسيدن به يك هويت سالم، نوجوان نيازمند حمايت عاطفي، فرصت آزمون نقش‌هاي مختلف و فضا براي تجربه است. اما زيبا از اين امكانات تقريبا هيچ ‌كدام را در اختيار ندارد. نه خانواده‌اي كه با او گفت‌وگو كند، نه محيطي كه در آن تجربه‌گرايي نوجوانانه‌اش را تمرين كند. با اين ‌حال، شخصيت او به‌ گونه‌اي طراحي شده كه گويي از اين مرحله گذر كرده و به مرحله‌اي فراتر رسيده است. زيبا نه‌تنها دچار سردرگمي يا تعارض دروني نيست، بلكه تصميم‌گيرنده‌اي بالغانه، حمايتگر، مهربان، منطقي و حتي خردمند است.

در نظريه‌ اريكسون، خِرد مرحله نهايي رشد (در دوران ميانسالي و پيري) است؛ زماني كه فرد به زندگي خود نگاه مي‌كند، از مسيرش رضايت دارد و به تعادلي دروني دست مي‌يابد. در حالي كه نوجوان موفق، فقط به «وفاداري» به خود و اهدافش مي‌رسد، نه به تعادل يك بزرگسال يا خرد يك سالمند. اما در فيلم، زيبا به شكل غيرقابل‌باوري نه‌تنها هويت فردي‌اش را كامل پيدا كرده، بلكه به درك عميقي از تنهايي، فقدان و حتي گذشت رسيده است. مخاطب با چه پيش‌زمينه‌اي مي‌تواند اين بلوغ را باور كند؟ آيا ممكن است دختري كه از سه ‌سالگي رها شده، نه از مادر زخم بخورد، نه از پدر دل‌چركين باشد و نه از عمويي كه حتي او را نمي‌پذيرد، كينه به دل داشته باشد؟ چطور اين همه خرد و كنترل از دل انكار و طرد ‌زاده شده؟ اين شخصيت نه فقط رشد يافته، بلكه از بحران رواني عبور كرده و تبديل به منجي پدر، آشتي‌دهنده‌ خانواده و سامان‌دهنده‌ زندگي خويش شده است. اينجا دقيقا جايي است كه فيلم به اغراق رو مي‌آورد و از بستر واقع‌گرايانه‌اش فاصله مي‌گيرد.

نقص ديگر در رفتارهاي پدر است. مردي كه سال‌ها در آسايشگاه بوده، اما با فرار از آن، ناگهان به شخصيتي نمادين، مداخله‌گر و شجاع تبديل مي‌شود. نجات دختران از گشت ارشاد، تشر زدن به پسر املاكي، دزديدن موتور و آموزش موتورسواري به زيبا و در نهايت، صعود نمادين به بالاي تاوركرين، همه در جهت خلق يك «پدر قهرمان» پيش مي‌رود. اما اين رفتارها نه از سابقه شخصيتي پدر ناشي مي‌شود، نه از بيماري‌اش تحليل رواني دارد. بيشتر شبيه تصاويري است براي تزريق شعار و حس نجات، بدون زمينه‌سازي.

فيلم همچنين در پرداخت رابطه‌ زيبا با مادر، فرصت بزرگي را از دست مي‌دهد. زيبا مادرش را - كه راننده اتوبوس شده - اتفاقي مي‌بيند. او را مي‌شناسد، اما با او گفت‌وگو نمي‌كند. در نهايت نيز فقط از دور، نشاني از حضور مادر در زندگي دختر ثبت مي‌شود، بدون اينكه علت اين فاصله‌گذاري روشن شود. چرا زيبا با اين حجم از تنهايي، با مادري كه مي‌داند زنده است و پيدايش كرده، سخني نمي‌گويد؟ چرا فيلم از اين گره عاطفي مهم عبور مي‌كند، آن هم در حالي كه بخش بزرگي از روان زيبا بايد با مساله رهاشدگي مادرانه گره خورده باشد؟ فيلم دقيقا در همين نقاط از پتانسيل روان‌شناختي خود چشم‌پوشي مي‌كند.

پايان فيلم نيز به‌ جاي گره‌گشايي واقع‌گرايانه، به صحنه‌هايي اغراق‌آميز و نمادين ختم مي‌شود.

اجاره خانه، طلا در گلدان، نشستن روي تاوركرين، همه به القاي اين پيام مي‌پردازد كه حمايت پدر، هرچند دير، اما نجات‌بخش است. اما نه شخصيت‌پردازي پدر اين نقش را مي‌سازد، نه زيبا در طي مسير نيازي به چنين حمايتي بروز داده است. حتي اگر فيلم مي‌خواست به پايان‌بندي‌اي استعاري يا ذهني برسد، مي‌توانست از رويا يا خيال استفاده كند. براي مثال اگر در پايان، زيبا از خواب بيدار مي‌شد و مي‌ديد پدر همچنان در آسايشگاه است و اين بازگشت، تنها در ذهن او روي داده، شايد مفهوم نياز به پيوند عاطفي، درد فقدان و خيال ترميم، ملموس‌تر و تأثيرگذارتر منتقل مي‌شد.

با وجود تمام اين ضعف‌ها، فيلم لحظاتي لطيف و دلنشين براي مخاطب عام دارد. بازي آرام و بدون تصنع ژوليت رضاعي در نقش دختر كه نويدبخش بازيگري توانمند به سينما است و موسيقي متن حس‌برانگيز كريستف رضاعي از نقاط قوت فيلم هستند .

اما درنهايت اينها براي نجات فيلمي كه درباره روان نوجوان حرف مي‌زند، كافي نيست. «زيبا صدايم كن» مي‌توانست اثري تكان‌دهنده باشد، اگر ميان جهان روايي‌اش و پيچيدگي روان انسان، فاصله نمي‌افتاد. اما آنچه مي‌بينيم، بيشتر شبيه روايتي ناتمام از دختري است كه به جاي تجربه‌هاي تنهايي، رنج و ترديد، خيلي زود به خِرد مي‌رسد؛ آن هم نه از مسير رنج، كه از مسير حذف پيچيدگي‌هاي روان انسان.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون