نگرشي بر سيماي «آبادان» در «چراغها را من خاموش ميكنم» رمان زويا پيرزاد
شهري كه استعاره ايران معاصر است
اين نوشتار به مناسبت 90 سالگي تصويب نام «آبادان» در فرهنگستان ترجمه و منتشر شده است
كلاوس وي. پدرسِن
دكتر كلاوس والينگ پدرسن (Claus Valling Pedersen)، ايرانشناس، استاديار گروه مطالعات منطقهاي و ميانفرهنگي در دانشگاه كپنهاگ و از پژوهشگران برجسته در حوزه زبان و ادبيات فارسي به شمار ميرود. او در كنار تحصيل در رشته ادبيات انگليسي (كارشناسي) و ادبيات دانماركي (كارشناسي ارشد)، در سال ۱۳۸۳ موفق به دريافت دكتراي ادبيات فارسي از دانشگاه كپنهاگ شد. رسالهاش با عنوان داستان كوتاه فارسي در چارچوب تاريخ انديشهها بازتابي از علاقه و تسلط او بر داستاننويسي معاصر فارسي، بهويژه در پيوند با سنتهاي فكري غربي است. با اين حال، نوشتههاي پدرسن تاكنون كمتر به فارسي ترجمه شده و براي بسياري از فارسيزبانان ناشناخته ماندهاند. كتاب جهانبيني در ايران پيش از انقلاب با ترجمه احمد سميعيگيلاني تنها اثري است كه از او به فارسي منتشر شده. او همچنين تدوينگر فرهنگ جامع دانماركي - فارسي است و مقالات متعددي در زمينههاي مطالعات فرهنگي، ادبيات فارسي و تاريخ معاصر ايران منتشر كرده. از ديگر فعاليتهاي او ميتوان به تدريس به عنوان استاد مدعو در دانشگاههايي چون دانشگاه فردوسي مشهد (۱۳۹۳) و دانشگاه پنجاب لاهور (۱۳۹۸) اشاره كرد. آنچه ميخوانيد، در تاريخ ۱۳ آوريل ۲۰۱۸ در وبسايت The Abadan Times (وبسايتي مستقل و معتبر با هدف بررسي تاريخ، فرهنگ و زندگي اجتماعي مردم شهر آبادان) منتشر شده و براي نخستينبار است كه به فارسي ترجمه ميشود:
زويا پيرزاد، نويسنده ارمنيتبار ايراني كه در سال 1331 در آبادان به دنيا آمد و در دهه 70 شمسي و سالهاي آغازين قرن جديد، به ستارهاي درخشان در آسمان ادبيات داستاني ايران بدل شد. پيرزاد با مجموعه داستانهاي «مثل همه عصرها» (1370)، «طعم گس خرمالو» (1376)، «يك روز مانده به عيد پاك» (1377)؛ و دو رمان «چراغها را من خاموش ميكنم» (1380) و «عادت ميكنيم» (1383)، هم در ميان خوانندگان عام و هم در ميان منتقدان ادبي محبوب شد. دليل محبوبيتش را بايد در زبان ساده اما ادبياش جست. علاوه بر اين، او توانسته است از منظري زنانه، تصويري از يك زندگي روزمره در ايران را به تصوير بكشد؛ با نگاهي كه قضاوتگر نيست، با اين حال بهشكلي غيرمستقيم و نمادين، نسبت به وضعيت زنان در جامعه انتقاد دارد.
رمان
كلاريس، زن ارمنيايراني حدودا 30 ساله و راوي داستان، در اوايل دهه ۱۳۴۰ همراه با همسرش، پسر 15 سالهاش و دختران دوقلوي 6 يا 7 سالهاش در آبادان زندگي ميكند. خواهر مجرد و عصبي او، آليس و مادر ستيزهجويش هم در اين شهر نفتخيز ساكنند و پدرشان از دنيا رفته است. خانواده پيشتر در تهران زندگي ميكردند، اما براي كار به آبادان رفتهاند. كلاريس از زندگياش رضايت ندارد. او از جنبه كاري، خود را تحت فشار وظايف خانهداري و ميزباني دوستان و خانواده ميبيند. از جنبه عاطفي، احساس ميكند كه شوهرش آرتوش - كه گرفتار مشغله كاري يا شورلتِ قديمياش يا سياست است - به او بيتوجهي ميكند و علاقهاي به نيازهاي فكري و عاطفي كلاريس نشان نميدهد. يك خانواده ارمني جديد به خانه همسايه نقل مكان ميكنند. مادربزرگي لاغر و كوتاهقد، به نام الميرا، به همراه پسرش اميل و نوهاش اميلي. الميرا سابقا بانويي ثروتمند و جهانگرد بوده، او كه زورگو و مستبد است در ميان خانواده خود و كلاريس ترس ميپراكند. در مقابل، اميل درست نقطه مقابل آرتوش است: مهربان، دلسوز و متوجه علايق كلاريس؛ يعني باغچه، گلها و كتابها. اميل هيچ علاقهاي به سياست ندارد و يادآور پدر مرحوم كلاريس است كه زماني در تهران به او گفته بود: «در كار ديگران دخالت نكن و با نظر همه موافق باش.» كلاريس به اميل علاقهمند ميشود، شايد حتي اندكي عاشق شده و احساس حسادت ميكند؛ به ويژه زماني كه خواهرش آليس و ويولت خواهرزاده زيباي دوستش نينا كه تازه از تهران آمده و تازه طلاق گرفته است، به اميل علاقه نشان ميدهند. كلاريس نيز ناخودآگاه احساس ميكند كه اميل جذب او شده است. در همين زمان، كلاريس نسبت به شوهرش استقلال بيشتري مييابد و در چند مورد مقابل او ميايستد. جديترين اختلاف آنها زماني است كه آرتوش آگاهانه يا ناآگاهانه به دوستانش اجازه ميدهد از گاراژ خانهشان براي نگهداري و پخش اعلاميههاي سياسي و سوسياليستي استفاده كنند. كلاريس شوهرش را متهم ميكند كه خودخواه بوده و به امنيت او و فرزندانشان اهميت نميدهد. بعد از اين ماجرا زن و شوهر چند روز با هم صحبت نميكنند. كلاريس به فعاليت در انجمن حقوق زنان علاقهمند ميشود و پس از مدتي ترديد، به سراغ منشي همسرش، خانم نوراللهي، عضو فعال انجمن ميرود و براي همكاري تا زمان انتخابات آينده كه حق رأي زنان مطرح است (احتمالا سال ۱۳۴۱ كه در ۱۳۴۲ محقق شد) داوطلب ميشود. در اواخر «چراغها را من خاموش ميكنم» مشخص ميشود كه اميل به ويولت علاقهمند شده و قصد ازدواج با او را دارد. او اين موضوع را به كلاريس ميگويد و از او ميخواهد كمك كند تا مادرش را راضي كند. نتيجهاي ندارد. مادر اميل مخالف ازدواج است. همسايههاي كلاريس كمي قبل از تعطيلات تابستاني، بيخبر و مخفيانه آبادان را ترك ميكنند. آرتوش توجه بيشتري به كلاريس نشان ميدهد. آنها آشتي ميكنند و به نظر ميرسد به شيوهاي تازه و متعادلتر براي ادامه زندگي مشترك دست يافتهاند. آليس با مهندسي هلندي ازدواج ميكند و به هلند ميرود و در كمال ناباوري آرتوش، با وجود رابطه نه چندان خوب با مادرزنش، پيشنهاد ميدهد كه مادر كلاريس با آنها زندگي كند. «چراغها را من خاموش ميكنم» را ميتوان رمان «بلوغ يا رشد شخصيت» دانست (Bildungsroman)؛ درباره زني در دهه 40 شمسي كه در بحبوحه جنبش رو به رشد آزادي زنان زندگي ميكند. جرياني كه ايران و زنان ايراني را نيز تحت تأثير قرار داده بود. اما اين رمان تصويري زنده از شهر آبادان در آن دوران ارائه ميدهد كه در ادامه، به برخي از جنبههاي آن ميپردازم:
شهر
پالايشگاه نفت آبادان كه در دست بريتانيا بود، در بسياري از جنبههاي رمان پيرزاد نقش اساسي دارد. بيشتر شخصيتهاي مرد داستان ـ ارمنيها، مهندس هلندي و خانم نوراللهي (فعال حقوق زنان) ـ در پالايشگاه مشغول به كارند. خواهر كلاريس، آليس، پرستار بيمارستان شركت نفت است. خانواده كلاريس در ويلاهايي با سبك اروپايي، در محلهاي متوسط به نام «باواردِه» زندگي ميكنند. اعضاي خانواده اغلب به باشگاههاي ورزشي و تفريحي وابسته به شركت نفت ميروند و از باشگاهِ انكس (Annex) ـ كه مجموعهاي مناسب براي كاركنان رده مياني و بالاي پالايشگاه بوده و شامل كافه تريا، كتابخانه، امكانات ورزشي و... ميشده است، غذاي «فيش اند چيپس» سفارش ميدهند. خانواده كلاريس در يكي از خانههاي ويلايي سبك اروپايي ساخته شده توسط شركت نفت، در يك منطقه متوسط زندگي ميكنند. به طور كلي، رمان تصويري از محلههاي مختلف آبادان را به نمايش ميگذارد كه از نظر طبقات اجتماعي به ظاهر مجزا هستند. خانه خانواده كلاريس همانطور كه گفته شد در محلهاي متوسط به نام «باواردِه» قرار دارد. خانواده و دوستان، آنها را تشويق ميكنند به محله «بِريم» نقل مكان كنند؛ جايي كه خانهها استخر دارند و طبقه متوسط رو به بالا در آن زندگي ميكنند، اما آرتوش مخالف است؛ احتمالا به دليل تمايلات ماركسيستياش. در نهايت از محله كارگري پيروز (آباد) هم نام برده ميشود و آرتوش با عنوان كردن تضادي كاملا آشكار درباره شكوه فناوري آبادان در قياس با وضعيت يكي از روستاهاي مجاور آبادان به نام «شُطيط» ياد ميكند كه در آن عربهاي فقير در خانههاي گِلي و بدون آب و برق زندگي ميكنند.
فرهنگ
چيزي كه بيش از همه، توجه مرا جلب كرد، تصويري است كه رمان از فرهنگ مصرفگرايي اوليه غربي يا شايد بهتر است بگوييم امريكايي، به دست ميدهد. من در دهه 30 و 40 شمسي (دهه 1960م.) در يك خانواده طبقه متوسط در دانمارك بزرگ شدم. تا حدود سالهاي 1348 شمسي (اواخر دهه 1960م. يا حتي در دهه 1970م.) بسياري از چيزهايي كه در اين رمان درباره آنها ميخوانيم، هنوز به دانمارك نرسيده است. بايد گفت كه آبادان در آن سالها بسيار پيشرفته بوده، هم در مقايسه با دانمارك و هم در مقايسه با بقيه شهرهاي ايران، شايد به جز بخشهاي ثروتمند تهران. دو شخصيت نينا و گارنيك، دوستان كلاريس، نمايندگان فرهنگ مدرنِ مصرفگرايي هستند. آنها به تازگي از «باوارده» به «بريم» آمدهاند و همه چيزهاي جديدي را كه به آبادان وارد ميشود، براي دخترشان ميخرند. آنها نوشابههاي پپسي و كانادا (نوشابه غيرالكلي كانادايي كه هرگز در دانمارك توليد نشد) هولاهوپ و يويو ميخرند. آنها همچنين خانواده كلاريس را با فستفود آشنا ميكنند، يعني غذاهايي كه از بيرون تهيه ميشود، نه غذاهاي خانگي كه كلاريس تا همين اواخر هر روز خودش ميپخت. «فيش اند چيپس» غذاي مورد علاقه آنها در باشگاه انكس است. در جاي ديگر داستان، در اتاق پسر كلاريس به پوسترِ فيلمها و تصاويري از بازيگرانِ فيلمهاي تازه غربي مثل آلن دلون و رومي اشنايدر اشاره شده است؛ يا مواردي درباره فيلمهايي كه اخيرا در سينماهاي «ركس»، «خورشيد»، «تاج» و سينماي روباز شركت نفت به نمايش درآمدهاند، مانند «تام بندانگشتي» (1336) و «لورل و هاردي». همچنين از موسيقيهايي كه به تازگي منتشر شدهاند و در دستگاه پخش سكهاي در كافهها و ميلكبارهاي شهر پخش ميشوند، صحبت ميشود. مثلا «Hit the Road Jack» يا نسخه آوازي پرسي ميفيلد (1338) يا نسخه ري چارلز (1339). كلاريس و خانم نوراللهي در همان ميلكبار، كافهگلاسه سفارش ميدهند. حتي آرتوش ماركسيست هم از تأثير فرهنگ غربي در امان نمانده و عاشق شورلت قديمي خود (Chevy) است؛ و با وجودي كه اغلب راه نميافتد، تقريبا آن را از همسرش بيشتر دوست دارد.
زبان
همان طور كه فرهنگ غربي وارد آبادان شده، زبان انگليسي هم در سراسر رمان در گفتوگوهاي فارسي نفوذ كرده است. با توجه به اينكه انگليسيها هم در پالايشگاه و هم در نهادهاي وابسته مانند بيمارستانها در جايگاه رياست و مديريت بودند، طبيعي است كه كمكم زبان انگليسي در گفتار فارسي شخصيتهاي داستاني رخنه كند. بهخصوص خواهر كلاريس از كلمات انگليسي زيادي استفاده ميكند؛ او از سر كار «آف» ميشود، وقتي كه تحت تأثير قرار ميگيرد «ايمپرسد» ميشود، به جاي سلام به مردم «هِلو» ميگويد و «اينترست» (علاقه) خود را به اميل نشان ميدهد. واژههاي انگليسي ديگري هم كه در رمان زياد تكرار ميشوند عبارتند از: «store» (استور) كه سوپرماركتهايي براي افراد شاغل در پالايشگاه نفت بودند، «dairy» (ديري)، «Smarties» (اسمارتيز)، «grade» (گريد: مربوط به سطح تحصيلي يا شغلي) و «seniors» (سينيورها). مادر كلاريس از اين كلماتي كه وارد زبانهاي فارسي و ارمني خانوادهاش ميشود متنفر است، اما خودش هم گاهي ناخواسته از كلمات انگليسي استفاده ميكند.
بازتاب تاريخ و سياست
رمان پيرزاد بازتاب رويدادهاي مهم تاريخي و گرايشهاي سياسي دهههاي 30 و 40 شمسي است. پيش از هر چيز، رمان نشان ميدهد چگونه تعدادي از اولين گروه كارگران و مهندسان عاليرتبه، از تحصيلكردگان ارمني تشكيل شده بودند. در مرحله بعد، عقيده ماركسيستي شوهر كلاريس، نماينده بسياري از ايرانيان طبقه متوسط و كارگر در آبادان و بهطور گسترده در كل ايران در آن سالهاست. در نهايت و مهمتر از همه، موضوع آزادي زنان است كه با درك تدريجي كلاريس از نقش مطيع و فرعي كه در خانواده به عنوان خانهدار ايفا ميكند، در مركز توجه رمان قرار ميگيرد. گفتوگو با خانم نوراللهي و دعوت او از كلاريس براي عضويت در سازمان محلي زنان ايراني به اين درك كمك ميكند. تنها يك سال پس از وقايع «چراغها را من خاموش ميكنم» در سال 1341 (1963م.)، زنان ايراني از طريق مصوبهاي قانوني، حق رأي به دست آوردند. آزادي زنان، در دهه 30 و 40 شمسي (1960م.) يكي از موضوعات اصلي در ايران و ديگر نقاط جهان بود؛ دههاي كه رمانِ «چراغها را من خاموش ميكنم» در آن ميگذرد. اما بيترديد اين رمان براي زنان معاصر ايران نيز پيامي ضمني دارد، پيامي درباره اينكه شرايط براي زنان در ايران امروزي هنوز رضايتبخش نيست. بنابراين، رمان فقط درباره آبادان دهه 30 و 40 شمسي (60م.) نيست، بلكه روايتي است درباره آبادان و ايران امروز.
Clause V. Pedersen. “Abadan in Zoya Pirzad’s Novel Cherāgh-Hā-Rā Man Khāmush Mikonam “, The Abadan Times (blog) , April 13, 2018. Accessed April16, 2025.
ترجمه : سارا هِلاله