• 1404 سه‌شنبه 27 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6070 -
  • 1404 سه‌شنبه 27 خرداد

روزي براي پذيرش

نازنين متين‌نيا

روز چهارم، روز باور است. از مرحله انكار درگيري با جنگ گذشتيم و واقعا پذيرفتيم كه اوضاع جنگي و ناامن است. به فاصله يك شب تا صبح، يك گرافيست را در مطبوعات از دست داديم و همكار روزنامه‌نگارمان به سوگ خانواده‌اش نشسته. صالح بايرامي جلسه‌اي داشته در حوالي تجريش و در انفجار كشته شده. برادر و زن برادر و برادرزاه بيتا موسوي هم در حمله‌اي ديگر در خيابان شريعتي از دست رفته‌اند. مرگ همه‌جاست و هيچ‌كجا نيست. آدم‌هاي زيادي عكس مي‌گذارند از نماي كلي خانه‌هايي كه ترك مي‌كنند. يك‌نفر توييت كرده: « ايراني‌ها چه زيبا زندگي مي‌كنند، چقدر همه خانه‌ها قشنگ است». 
ما زيباييم. نتيجه‌گيري كلي روز چهارم اين است. نمي‌دانم دارم به خودم دلداري مي‌دهم يا عزاداري مي‌كنم اما وقتي به همين هفته پيش فكر مي‌كنم، به فراغ بال و روزمره روتيني كه حالا ديگر ندارمش، يادم مي‌افتد كه چقدر ديدن بعضي چيزها براي من عادي بوده. چقدر نديدم كه تهران قشنگ است، مردمش چه زيبا و شاعرانه در اوج سختي‌ها و مشكلات زندگي مي‌كنند. چقدر نمي‌دانستم كه وسعت ايران پهناور و بزرگ است و چقدر، معناي هم‌وطن مهم. حالا در پذيرش بي‌چون و چراي جنگ‌زدگي، واقعيت اينها و خيلي چيزهاي ديگر برايم مهم شده. كاري به دعواها و جنگ‌هاي مجازي ندارم. به ارتش‌هاي سايبري گروه‌هاي خاص هم. مردمي كه من مي‌شناسم يك‌جور نجيبي دارند با اين جنگ تا مي‌كنند. تا اين لحظه نه خبري از غارت‌هاي بزرگ به وقت وحشت آمده و نه رفتارهايي نانجيبانه. براي آدميزاد درگير وحشت و از دست دادن جان‌پناه، نگهداري از اخلاق و منش انساني، كار سختي است و ما به دشواري و مرارت مشغول انجام اين سختي‌ها. 
نمي‌توانم از فضاي مجازي نتيجه بگيرم كه زور كدام دسته مي‌چربد، اما از كوچه و خيابان شهرم و آنچه در حال گذار است، نتيجه‌ها واقعي‌تر است. مردم ترسيده‌اند اما زندگي حتي در ترس هم ادامه دارد. صف‌هاي پمپ بنزين به‌هم نريخته، جاده‌هاي بسته هم تشنج ندارند، آدم‌ها از گوشه و كنار اين سرزمين و حتي جاهاي دورتر، چشم‌نگران احوال‌پرسي مي‌كنند و همه اينها نجابتي است از مردماني كه سال‌هاي سال است سختي پشت سختي را تحمل كرده‌اند و حالا رسيده‌اند به اين روزها. روزهاي نامشخصي كه هيچ چيز در آن قطعي نيست و تنها قطعيت مشخص، سرنوشت جمعي در آينده‌اي نامشخص است. براي همين تمام تصويرها را توي ذهنم ثبت مي‌كنم. توي خيابان زل مي‌زنم به پدر و دختري كه دست يكديگر را گرفته‌اند و آرام در خيابان راه مي‌روند، توي سوپرماركت محل، تشكر مي‌كنم كه مانده و مردم را لنگ نگذاشته، توي خبرها قربان‌صدقه آتش‌نشان و كادر درماني مي‌روم كه ايستاده و ته دلم براي تمام غيرنظامي‌هاي بي‌پناه كه نامشان خبر شده، عزاداري مي‌كنم. به خودم مي‌گويم: «كاري نمي‌شود كرد جز پذيرش. روز چهارم روز پذيرش بود. فردا حتما روز بهتري است براي كنار آمدن با ترس، ادامه دادن و زنده ماندن. روز بهتري براي صلح با درون و به اميد صلح بيروني شايد».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون