صداي يك ملت مسووليتي براي حاكميت
محمدرضا ناصري شوهان
۱۲ روز جنگ، ۱۲ روز مقاومت، ۱۲ روزي كه تاريخ ايران را از نو نوشت.
در بحبوحه تهاجم بيسابقه دشمن، مردمي كه بارها طعم بياعتمادي و فاصله بين خود و حاكميت را چشيده بودند، فارغ از آنچه گذشته بود، دوباره ايستادند. نه به خاطر يك تصميم سياسي يا تبليغ حكومتي، بلكه از سر عشق به وطن، غيرت ملي و باور ريشهدار به مفهوم سرزمين. در تهران، تبريز، سنندج، اهواز، شيراز، كرمانشاه، ايلام و كرمان و اصفهان، مشهد، استانهاي گيلان و مازندران و در يك كلام؛ همه ايران بزرگ، پير و جوان، زن و مرد، همه در كنار هم ايستادند، پناهگاه ساختند، كمكرساني كردند، حتي داوطلب شدند براي پاسداري از شهرها. دختراني كه تا ديروز بابت حجاب و بيرون زدن احتمالي يك تار مو از لاي شال و روسري مورد بازخواست قرار ميگرفتند، امروز با همان جسارت و شجاعت، جانانه در خطوط پشتيباني جنگ ايستادند. اين تصوير، فراتر از شعار است. اين واقعيتي است كه نميتوان و نبايد ناديده گرفته شود. اكنون وقت آن است كه مسوولان از سر وظيفه و تكليف صداي مردم را بشنوند. مردمي كه در سختترين روزها، كشور را تنها نگذاشتند و هميشه يار و ياور اين سرزمين كهن بوده اند، شايسته احترام و بازبيني نوع نگاه حاكميتاند. در اين بزنگاه تاريخي، مسووليت اخلاقي و سياسي حاكميت، فراتر از ستايشهاي كليشهاي و بيانيههاي مناسبتي است.
بايد اعتراف كرد در سالهاي گذشته، ديوار بياعتمادي بين مردم و حاكميت بالا رفته بود. برخوردهاي سلبي، نگاههاي گزينشي و اصرار بر ناديده گرفتن صداهاي مخالف، جامعه را خسته كرده بود، اما اين مردم، همان مردمياند كه در روز خطر، همه چيز را كنار گذاشتند و ايستادند.
اكنون اين پرسش اساسي مطرح است: آيا وقت آن نرسيده كه حاكميت نيز گامي به سوي مردم بردارد؟ نه از سر تاكتيك، بلكه از سر فهم. فهم اين حقيقت كه هيچ نظامي، بدون اتكاي واقعي به ملت، پابرجا نميماند. ديگر نميتوان با رويكرد امنيتي به زنان نگاه كرد؛ زناني كه اين روزها با جانفشاني و فداكاري، تصوير تازهاي از غيرت ملي خلق كردند. ديگر نميتوان جوانان را صرفا «نافرمان» ديد؛ آنها آيندهاند، سرمايهاند و مهمتر از آن، ستونهاي اصلي وحدت ملي هستند. بيترديد، بازسازي كشور پس از جنگ، نه تنها در بعد زيرساخت بلكه در عرصه اعتماد عمومي ضرورت دارد. بازگشت به مردم، اصلاح گفتمان حاكميت و پذيرش اشتباهات گذشته، نه نشانه ضعف كه جلوهاي از بلوغ سياسي است. اگر جنگ نشان داد كه مردم، فراتر از اختلافات، براي ايران يكدل ميشوند، پس بايد آموخت كه صداي آنها را نيز در روزهاي صلح و آرامش شنيد. زمان آن رسيده است كه روايت رسمي، از بالا به پايين نباشد كه به جاي ترس از آزادي، از مشاركت مردمي بهره گرفت و به جاي سياستهاي سختگيرانه سياسي و فرهنگي، رويكردي كرامتمحور و همراه با مدارا در پيش گرفته شود. مردم ايران در ۱۲ روز جنگ، دوباره ثابت كردند كه پشتيبان واقعي نظاماند، مشروط بر آنكه نظام نيز خود را از آنِ مردم بداند، نه برتر از آنها.
اينجا نه پايان جنگ، بلكه آغاز يك تعهد است؛ تعهدي دو سويه براي اصلاح، براي بازنگري، براي ساختن ايراني كه در آن هيچكس حذفشده نباشد و همه سهمي واقعي در سرنوشت خويش داشته باشند.
در اين لحظه تاريخي، مسووليت حاكميت، نه فقط در دفاع از مرزها، بلكه در حفظ دلهاي مردم معنا مييابد. مردم سنگ تمام گذاشتند؛ اكنون نوبت شماست.