بحران جنگ و لزوم تأسيس «دبيرخانه دايمي مطالعات توسعه ملي»
تمركز و انضباط مديريتي در استانهاي صنعتي و در راس آن استان خوزستان، در پرتو نظريههاي نوين توسعه و جامعهشناسي بحران، مبتني بر مساله بوممحوري ميتواند مهمترين گام اصلاح مشي مديريتي و اتخاذ راهبردهاي بنيادين براي تحول و گشايش فضاها و مكانها در اوج انسداد (1) اقتصادي و توسعهمحوري باشد.
محمد نبهان
ايران امروز جدا از مساله «جنگ/بحران» كنوني با چالشهاي پيچيدهاي همچون بحرانهاي اقليمي و زيستمحيطي، تنشهاي ژئوپليتيكي منطقهاي و جهاني، فشار اقتصادي ناشي از تحريمها، گسست اجتماعي و مهاجرت نخبگان و از همه مهمتر، فروپاشي آرام سرمايه اجتماعي و نهادي روبروست. در چنين شرايطي، تصميمگيري بدون تكيه بر نهادهاي علمي و راهبردي پايدار، به تكرار خطاهاي گذشته و هرزرفتگي منابع ختم خواهد شد. در اين بستر، تأسيس «دبيرخانه دايمي مطالعات و پژوهشهاي توسعه ملي» مبتني بر ساختار-كاركرد ارگانيسمي، يك الزام حياتي براي آينده ايران است و نه يك گزينه اختياري. ايران را ميتوان تحت عنوان «ارگانيسم زنده ملي» در رويت ذات وجودي پذيرفت؛ با سلولهايي به نام استانها، اندامهايي بهمثابه صنايع و مغزي كه بايد فضاي شفاف تصميمگيري و هماهنگي را فراهم كند. در چنين پيكرهاي، ضرورت تاسيس يك نهاد مركزي تحليلي و همزمان انعطافپذير، مانند يك سيستم عصبي «خودسازمانده»، حياتي به نظر ميرسد. در حقيقت ميتوان گفت كه«دبيرخانه دايمي مطالعات و پژوهشهاي توسعه»، آن مغز تحليلي و شبكه عصبي هماهنگكننده، تصميمساز است.
بر اساس تفكر سيستمي، توسعه پايدار در يك كشور نه از طريق مداخلات سطحي، بلكه از طريق تغيير در ساختارهاي عميق، بازخوردها و اتصال اجزا به يكديگر ممكن ميشود. در ايرانِ صنعتي، كه با چندپارگي تصميمسازي، پراكندگي منابع دانشي و ناهماهنگي بين استانها روبروست، دبيرخانه در حقيقت با ساختاري مشابه به «سيناپسهاي مغز (2)» عمل ميكند:
جدول شماره 1
در اين مدل، دبيرخانه به عنوان «مغز توسعه ايران» عمل ميكند و دفاتر استاني، همانند گرههاي عصبي محيطي در سراسر كشور فعال ميشوند: دفتر مركزي (تهران-پايتخت): سياستگذار كلان و دفاتر استاني (در مراكز استانهاي صنعتي و حتي در شهرستانهاي مهم كشور): تحليلگر بومي، پردازشگر داده محلي، توليدكننده سياست مبتني بر واقعيت خواهد بود.
جدول شماره 2
در نهايت بايد تاكيد كرد كه تعلل در راهاندازي اين نهاد: بيماري خودايمني توسعه را به همراه خواهد داشت، سيستم سنتي با همان تصميمسازي كور (با تاخير و كندي در اتخاذ تصميمهاي راهبردي و علمي و نيز با دقت پايين) باقي خواهد ماند، بازخوردها عموما از استانها كمتر مورد توجه قرار گرفته يا بهطور كامل ناديده گرفته ميشود، منابع بهجاي تغذيه نهادها، موجب تورم كاذب توسعه در نقاط خاص و نكروز (3) در نقاط ديگر خواهد شد؛ در يك معناي سادهتر كشور دچار «پارگي در زنجيره عصبي توسعه» خواهد شد كه نشانه آن، مثلا در نارضايتي اجتماعي، مهاجرت نخبگان، انواع ناترازيهاي اقتصادي با منشأ بومي و ناتواني در جذب سرمايهگذاري ظاهر ميشود.
از منظر حكمراني نوين نيز بايد اشاره داشت، در جهاني كه آيندهاش ناپايدار و غيرخطي است، فقط نهادهايي زنده و واكنشپذير ميتوانند كشور را از ميان بحرانها عبور دهند كه از چنين سيستم عصبي در حوزه مديريت توسعه يا همان دبيرخانه مطالعات و پژوهشهاي توسعه، مغز متفكر تصميمسازي (محلي-ملي) در شرايط دايما در حال تغيير را استفاده كنند.
مساله مهم ديگر، تابآوري است، بايد تاكيد كرد كه اين اصطلاح تنها در ساختن سد و كارخانه كاربرد مفهومي ندارد، بلكه تابآوري يعني وجود نهادي كه بتواند پيشبيني، هماهنگي و بازسازي كند، اين دبيرخانه مانند شبكه عصبي توسعه در شرايط صلح و جنگ/بحران عمل ميكند. همچنين بايد افزود دبيرخانه توسعه، يك نهاد ميانبرنامهاي است كه فاصله بين مردم، دولت و سياست را پر ميكند.
پينوشت:
1- در پزشكي، انسداد به معني مسدود شدن يك مجرا، مسير يا كانال حياتي در بدن است كه مانع جريان طبيعي مايعات، هوا يا اطلاعات فيزيولوژيك ميشود. در استعاره توسعهاي، «انسداد» به معناي: گير افتادن فرآيندهاي تصميمگيري، انتقال منابع، يا جريان اطلاعات بين سطوح حاكميتي، نهادي يا منطقهاي است. همانطور كه انسداد يك رگ، باعث سكته مغزي يا قلبي ميشود، انسداد در مسيرهاي سياستگذاري، موجب سكته توسعهاي در مناطق ميگردد.
2- سيناپس (Synapse) نقطه ارتباط بين دو سلول عصبي (نورون) است كه پيامها را از يك نورون به نورون ديگر منتقل ميكند. اين پيامها معمولا بهصورت سيگنالهاي الكتريكي يا شيميايي جابهجا ميشوند. سيناپسها مانند مسيرهاي ارتباطي و تصميمسازي مغز عمل ميكنند؛ بدون آنها، مغز نميتواند اطلاعات را پردازش، ذخيره يا به بدن فرمان صادر كند. در استعاره توسعهاي: سيناپسها مانند دفاتر استاني يا حلقههاي واسط ميان مركز و ميدان عمل ميكنند كه اگر فعال و دقيق نباشند، كل سيستم «بيحس» و ناكارآمد ميشود.
3- نِكروز نوعي مرگ سلولي غيرقابل بازگشت و آسيبزا است كه معمولا به دليل قطع خونرساني، اكسيژن يا تغذيه رخ ميدهد. در نكروز، سلولها نميتوانند عملكرد طبيعي خود را ادامه دهند و در نهايت تجزيه و از هم فرو ميپاشند. اين فرآيند غالبا با التهاب و آسيب به بافتهاي اطراف همراه است. در ادبيات توسعه و سياستگذاري، نكروز را ميتوان به معناي مرگ تدريجي و خاموش بخشي از جامعه، منطقه يا سازمان دانست؛ زماني كه: منابع (مثل بودجه، اطلاعات يا حمايت سياسي) قطع ميشود يا ارتباط تصميمسازي با سطح محلي مختل يا بيپاسخ ميماند.
جامعهشناس اقتصادي و توسعه