وداع نميكنم
اسدالله امرايي
رمان «وداع نميكنم» اثر هان كانگ، نويسنده كرهاي برنده جايزه نوبل ادبيات در انتشارات نگاه منتشر شده. مترجم كتاب خانم سارا مقدمثابت است. اين رمان صرفا روايتي از گذشتهاي دردناك نيست؛ سيري است در هزار توي ذهن و مواجههاي عميق با لايههاي پنهان حافظه و تروماي تاريخي كه در تاروپود زندگي شخصيتها تنيده شده است. هان كانگ با نثري شاعرانه و تصاويري بكر، مرز ميان واقعيت و رويا را كمرنگ ميكند و خواننده را به سفري دروني ميبرد. در اين سفر، نه با وداعي سرراست، بلكه با حضور مداوم غيابيافتگان روبهرو ميشويم؛ پژواكهايي از گذشته كه در زمان حال طنيناندازند و مفهوم عشق و فقدان را بازتعريف ميكنند. «در طول چهار سال بين اولين باري كه آن رويا را ديدم و آن بامداد تابستاني، از بسياري از آدمهاي زندگيام جدا شده بودم. بعضي از اين جداييها به اختيار بود، اما برخي ديگر كاملا غافلگيرم كردند؛ با تمام وجودم براي حفظ آنها جنگيدم. اگر همانطور كه اديان باستاني ميگويند، در جهاني آسماني يا جهنمي آينهاي بزرگ هست كه همه حركات ما را ميبيند و ثبت ميكند، مطمئنم سه يا چهار سال اخير زندگي من در آن آينه شبيه حلزوني است كه از لاي صدف خود بيرون آمده و روي تيغهاي تيز ميخزد. بدني مشتاق به زندگي. بدني زخمي و مجروح. بدني كه پس ميزند، در آغوش ميكشد، ميچسبد. بدني كه زانو ميزند. بدني كه التماس ميكند. بدني كه خون يا چرك يا اشك از آن ميچكد.
سپس در اواخر بهار امسال، با تمام شدن آن مبارزه، قراردادي براي آپارتماني در مجتمعي مسكوني با راهروهاي مشترك در حومه سئول امضا كردم. ديگر كسي را نداشتم كه از او مراقبت كنم و هيچ كاري نداشتم كه به آن مشغول شوم، گرچه مدتي طول كشيد تا اين واقعيت در من جا بيفتد. سالها كار كرده بودم تا امرار معاش و از خانوادهام حمايت كنم. اينها هميشه اولويت من بود. اگر هم مينوشتم، با كم كردن خواب بود و در دل اميدوار بودم روزي فرصت كافي براي نوشتن داشته باشم. اما تا بهار، هر آرزويي از اين دست ناپديد شده بود.
وسايل را هر جا كه كارگران بيخيال رها كرده بودند، رها كردم و بيشتر وقتم را در رختخواب گذراندم، هر چند تقريبا بيدار بودم. اين وضعيت تا جولاي ادامه داشت. نه غذا پختم و نه بيرون رفتم. با آب و كمي برنج و كيمچي سفيد كه آنلاين سفارش داده و تحويل گرفته بودم، سر كردم و وقتي سردرد و دلپيچه سراغم ميآمد، آنچه خورده بودم بالا ميآوردم. شبي نشسته و وصيتنامهاي نوشته بودم. در نامهاي كه با جمله «لطفا به موارد زير رسيدگي كنيد» آغاز ميشد، يادداشت كرده بودم كه دفترچههاي بانكي، گواهي بيمه و قرارداد اجاره در كدام كشو و كدام جعبه است، چقدر از پولي كه دارم بايد صرف چه كاري شود و بقيه پساندازم به چه كسي برسد. اما درباره كسي كه بايد اين كارها را ميكرد، ايدهاي نداشتم و جاي نامگيرنده خالي ماند.»