روايتي از شهادت 7 غيرنظامي سرنشين يك خودرو در حمله اسراييل به اصفهان
منتظر «زندگي» بوديم كه مرديم
مرجان زهراني
نجمه مادر يك جنين ۹ ماهه بود، منتظر يك زندگي جديد. نوزادش را در آغوش نكشيد و مرد. حالا به جاي شادي بعد از به دنيا آمدن فرزندش در بيمارستان، پيكر خودش با فرزندي كه هرگز زاده نشد، همسرش و يك خانواده ۴ نفره همراهشان، از پزشكي قانوني تا گلستان شهداي اصفهان بدرقه شدند و زندگي تمام شد.
روي واقعي جنگ؛ مردن پيش از زيستن
جنگ اين است. روي واقعي جنگ مردن است. مردن حتي پيش از زاده شدن. مردن زندگي، مردن مردم عادي كه چون پناهگاهي ندارند به جايي پناه ميبرند اما باز هم در امان نيستند. نجمه و مسلم در حبيبآباد اصفهان زندگي ميكردند. صداي جنگ در اين منطقه عاصيشان كرده بود. نزديكي مناطق نظامي و فرودگاه به دل نجمه كه فرزندش را ۹ ماهه باردار بود، ترس انداخت. همين هم باعث شد وسايلشان را جمع كنند و براي دوري از خطر و سر و صداي موشك و پدافند به چادگان (منطقهاي نزديك اصفهان) بروند. يكشنبه صبح راهي ميشوند و سهشنبه شب در راه بازگشت به خانهشان و در جريان حملات موشكي، نجمه و محسن، همراه دخترشان شهید ميشوند. نجمه تنها ۲۹ سال زندگي كرد.
ماهلين؛ مثل ماه
اگر نجمه در جنگ كشته نميشد، ميانه تير، دخترش ماهلين را در آغوش ميكشيد. اما جنگ امانش نداد. ۲ هفته ديگر وقت زايمان نجمه كه زهرا صدايش ميكردند، بود. مادرش ميگويد من نميتوانستم اسم نوهام را درست تلفظ كنم. به همين خاطر هم نام ماهلين به دنيا نيامده، روي اعلاميه مرگشان اشتباه نوشته شده است. زهرا به مادرش ميگفت به دنيا كه بيايد، آنقدر صدايش ميكني كه ياد ميگيري. اما جنگ مهلت نداد؛ نه به نجمه كه دخترش را در آغوش بگيرد و نه به مادرش كه نوه دختريش را صدا كند تا نامش را بالاخره ياد بگيرد. ماهلين كمتر از ۳۶ هفته زندگي كرد. نجمه كريمي ديپلم خياطي داشت و خانهدار بود، مسلم طاعتي هم كارگر شهرداري. حدود ۱۰ سالي از ازدواجشان ميگذشت. زندگي ساده كارگري كه قرار بود ماهلين زيباترش كند. او از شوق به دنيا آمدن ماهلين و ترس جنگ، دست خانوادهاش را گرفت و راهي اطراف اصفهان شد تا شايد همسر باردارش و فرزندشان كمتر در خطر باشند. سهشنبه بعدازظهر در مسير بازگشت به اصفهان و در پي حملات موشكي همراه با نجمه و ماهلين كشته شدند. محسن هرگز فرصت پيدا نكرد كه در سي و چند سالگي دخترش را صدا كند؛ ماهلين.
يك مرگ دوستانه
نجمه و مسلم، همراهان ديگري هم داشتند. خانواده شريفي؛ همسايه و از دوستان خانوادگي آنها همسفرشان شدند. خانواده شريفي با دو فرزند نوجوانشان، فاطمه و مجتبي همراه نجمه و مسلم ساعت ۴ بعدازظهر روز سهشنبه شهید و زندگي از ۷ جان عزيز در اوج جواني گرفته شد. قرار بود نجمه بعد از زايمان به خانهشان برود تا از او و نوزادش مراقبت كنند. تخت نجمه گوشه خانه، خانواده شريفي هم آماده و حاضر بود تا نجمه از بيمارستان به جاي خانه مادر بيمارش، راهي خانه دوستانشان شود. جنگ به هيچ كدام مهلت نداد.
زهرا فقط دخترم نبود
زهرا دختر كوچك خانواده بود. دختري كه از پدر و مادر كهنسال و بيمارش مراقبت ميكرد، مادر و پدري كه ۱۵ سال پيش داغ پسرشان را ديده بودند؛ داغي كه وقتي مادر نجمه از آن ياد ميكند گويا هنوز سرد نشده است، به همين خاطر هم صبح فرداي كشته شدنشان وقتي از شهرداري به خانه مادري نجمه مراجعه ميكنند، خبر شهادتشان را به مادر نميگويند. خواهر و برادر نجمه اول خبردار ميشوند و بعد پدر و مادرشان. مادر در ميانه مويه براي دختر جوانش ميگويد كه نجمه فقط دخترم نبود، پرستارم بود. پرستار مهربان پدر و مادر بيمارش. خواهر نجمه هم صبح فردا خبردار ميشود. نرگس ميگويد: «زهرا براي همه گوش شنوا بود. هر كس درددلي داشت سراغ زهرا ميرفت. براي ما كه برادرمان را از دست داديم، از دست دادن خواهرم داغ خيلي بزرگي است كه هنوز دركش نكردهايم.»
دقيق نميدانيم چه بلايي سرشان آمد
جمعه بعد از نماز پيكر همه آنها به خاك سپرده شد. نرگس خواهر نجمه ميگويد آنها دقيق نميدانند چه اتفاقي افتاده است. آنها صبح فرداي اين اتفاق از طريق عدهاي كه خودشان را از شهرداري يعني محل كار مسلم معرفي كردند، خبردار شدهاند. شب كشته شدنشان هم خانواده مسلم خبردار ميشوند. برادر نجمه پيكرها را از پزشكي قانوني تحويل گرفته، چيزي از خودرويي كه ۷ سرنشين جوان داشته، باقي نمانده. خانواده چيز چنداني از جزييات اتفاقي كه براي عزيزانشان رخ داده، نميدانند. نميدانند دقيقا چطور و چرا عزيزانشان را از دست دادهاند. پرسشي كه هيچكس - دستكم تا لحظه نوشتن اين مصاحبه- به آن پاسخ نداده است. آنها با همراهي نيروهاي برخي نهادها مراسم كفن و دفن را برگزار كردند و مسير زندگي نجمه و مسلم كه هنوز چيزي از جواني نفهميده بودند، به گلزار شهداي اصفهان ختم شده است.