بازگشت به سمت مردم
نازنين متيننيا
برگشتيم به زندگي اما انگار زندگي به ما برنميگردد؛ هوا هنوز آلوده است، قيمتها بالاتر رفته، خبرها همچنان از لقي اين آرامش نصفه و نيمه ميگويند و خلاصه كه هيچ چيز سر جايش نيست. توي اين شرايط بايد دست دلمان را هم بگيريم و مدام نازش كنيم كه «چيزي نيست، نترس». اما مگر ميشود؟! مگر ميشود در جهاني با ناباوريهاي هر روزه زندگي كرد و نترسيد. حالا از پس روزهايي كه ترس يك مكانيسم دفاعي واقعي به حملههايي واقعي بود، رسيدهايم به روزهايي كه ترس در پسزمينه است و شكل و شمايل مكانيسم دفاعي ندارد. يعني در واقع ديگر اتفاقي نميافتد اما ما، ترسيدهايم. كسب و كارها نامشخص است، قيمتها هم. حتي حوصله آدمها هم نامشخص است. يك روزهايي اميد و شور زندگي برميگردد و يك روزهايي هم نااميدي و نامعلومي پررنگ ميشود. توي شهر بايد بيشتر از هميشه مراقب اعصاب نداشته رهگذرها باشي، در مراودات بايد مراعات كني كه حال و روز آدمها خوش نيست و خودت هم در دسته همانهايي. بيحوصله در پي بيحوصله ديگري. نبض زندگي جايي در دوردستها افتاده و لابد حالاحالاها هم قصد برگشت ندارد. چه ميشود كرد جز منتظر ماندن. از پس آن ۱۲ روز و آتشبس بعدش، همچنان منتظر مانديم كه زمان بگذرد و راه به جايي ببريم. ولي ساعتها هم لج كردهاند انگار. روزها كند و گنگ ميگذرند. همه چيز سر جايش است، اما انگار هيچ چيز سر جايش نيست. مردمي كه تا ديروز جنگزده بودند، امروز نشاني از جنگزدگي ندارند، اما روح و روان و زندگيشان همچنان در پسلرزههاي ماجراست. خبرها را كه نگاه ميكني، باز هم حرف جنگ است. كسي از مردم حرف نميزند. از باز شدن راههايي براي تخليه اين استرس مدام. از بهتر شدن شرايط اقتصادي يا چه ميدانم نگاه رئوفانهاي به مردم. هر چه كه هست دست خود مردم است؛ كسي ايدهاي داشته باشد براي شادي جمعي، حركتي كند براي آرامش دستهجمعي و… گروههاي كوچك دوستانه و خانوادگي، همچنان بهترين دارو و درمان اين روزگارند. در حالتي كليتر، در اجتماعي كه قدم برميداريم، اما هنوز كسي مردم را نديده. هنوز در سطح شهر تبليغات جنگي ديده ميشود و كسي از آرامش حرف نميزند يا براي آرامش برنامه نميچيند. متاسفانه مثل هميشه و بعد از واقعه، اولين گروهي كه فراموش ميشود، گروه «مردم» است و حالا باز هم مردم فراموش شدند. مردم همچنان در آلودگي هوا نفس ميكشند، هر روز صبح با گراني اقلام بيدار ميشوند، ترافيك و سختي كار و زندگي را تحمل ميكنند و در كنار همه اينها كولهباري از استرس و اضطراب و غم را هم همراه خودشان ميكشند. حالا بايد فكري كرد، بايد قدمي برداشت، بايد اين «مردم» را ديد. در روزهاي آتشبس، براي نفس راحت كشيدن بايد برنامه ريخت. زمان ممكن است خيلي چيزها را حل كند، اما اين اضطراب و استرس و غم و سختي، هر چه بيشتر ناديده گرفته شود، بزرگتر ميشود و غيرقابل تحملتر. اين روزها ميگذرند، اما چگونه گذشتنشان مهم است و ناديده گرفتنش، شايد خسارتي به مراتب بيشتر از جنگ و ويراني داشته باشد. اين روزها بايد روزهاي بازگشت به مردم باشد، روزهايي براي درك بيشتر جامعهاي سختي كشيده و قدم به سمت مردم برداشتن.