• 1404 چهارشنبه 25 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6093 -
  • 1404 چهارشنبه 25 تير

روايت چهل‌ودوم: ناصرالدين‌شاه، ورشكستگي حكومت

مرتضي ميرحسيني

مردم خشمگين بودند. حتي پيش از ماجراي رژي، از شاه و نزديكانش نفرت داشتند. آنجا در واكنش به انحصار توتون و تنباكو در دست خارجي، خشمشان را نشان دادند. اما آن شورش بزرگ نه نخستين اعتراض بود و نه آخرينشان شد. به روايت كتاب روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به دفعات شبنامه‌هايي در ارگ، حتي در كاخ سلطنتي پيدا مي‌شد كه معلوم نبود چه كسي به آنجا آورده است. در اين شبنامه‌ها به دولتي‌ها فحش - معمولا فحش‌هاي ركيك - مي‌دادند و آنان را براي ستم‌هايشان به مردم، به ويژه به كسبه و تجار لعنت مي‌كردند. نيز نوشته‌اند بقالي نزديك حرم‌خانه شاهي دكاني داشت. چند تايي از درباريان را هم از نزديك مي‌شناخت و فساد و تباهي‌شان را به چشم ديده بود. 
روزي از روزها «دل به دريا زد و هجونامه‌اي عليه پادشاه و خادمانش در دكان خود چسباند.» 
دستگيرش كردند و كتكش زدند، چون مطمئن بودند در اين پرخاش تنها نيست، چند نفر ديگر را هم به اتهام همدستي با او گرفتند و آنان را براي هشدار به اهالي شهر - كه فكر چنين كارهايي را از سرشان بيرون كنند - در چند كوچه و خيابان گرداندند. مصمم بودند ترس به جان مردم بيندازند و ساكتشان كنند. اما كسي نترسيد. 
حتي خبرچين‌ها به دربار خبر بردند كه مردم در قهوه‌خانه‌ها جمع مي‌شوند و از بالا تا پايين حكومت، از شاه تا دربان كاخ را به فحش مي‌كشند. پس قهوه‌خانه‌ها را، آن‌ هم نه فقط در محله‌های نزديك كاخ كه در سراسر پايتخت بستند و تجمع مردمي را، به هر دليل و مناسبتي ممنوع كردند. گويا از نشر افكار آنارشيستي - كه آن زمان در گوشه‌وكنار دنيا طرفداراني پيدا كرده بود - مي‌ترسيدند و از تجهيز مخالفان حكومت به ديناميت و نارنجك وحشت داشتند (چند صندوق نارنجك در تهران كشف و ضبط شده بود اعتمادالسلطنه مي‌نويسد: «پناه بر خدا از ورود اين ماده خبيثه به ايران. 
آنچه تا به حال گفته مي‌شد افسانه تصور مي‌كرديم. اما اينكه حالا مي‌بينيم شوخي‌بردار نيست و يقين استعمالش بر ضد من و امثال من است. خداوند ان‌شاءالله خودش وجود مبارك شاه را حفظ كند.») پس به همه آنهايي كه بوي مخالفت مي‌دادند و جنسشان به جنس حكومت نمي‌خورد سخت گرفتند. هيچ فايده‌اي برايشان نداشت. حداقل به آن نتيجه‌اي كه دنبالش بودند نرسيدند. مردم، حتي در سنگين‌ترين روزهاي اختناق نيز حرفشان را مي‌زدند. 
«يكي به لباس فراش دولتي شبانگاه كاغذي به رييس خواجگان درباري داد كه آن را وزير امور خارجه فرستاده، بايستي هر چه زودتر به نظر پادشاه برسد. سر پاكت هم به نشان شير و خورشيد مشخص بود. خواجه كاغذ را رساند. معلوم شد سراپايش فحش بوده است.»
پخش شبنامه‌ها هم هرگز متوقف نشد. آن اوايل، بيشتر به كارگزاران ريز و درشت حكومت و اعضاي طبقه حاكم حمله مي‌كردند، اما بعدتر خود ناصرالدين‌شاه را هدف گرفتند. حتي چند تايي از اين كاغذها را به خوابگاه شاه انداختند. «ما به جان آمده‌ايم، اين دفعه از آن دفعات نيست، تو را پارچه‌پارچه مي‌كنيم، سهل است نسل قاجاريه را از جهان برمي‌اندازيم.» بسياري عميقا به اين باور رسيده بودند كه شر واقعي خود او است و ديگران، از صدراعظم گرفته تا پست‌ترين ماموران دولت، كاره‌اي نيستند و بود و نبودشان اهميت چنداني ندارد. ناگفته نماند كه اعتراض‌هاي اينچنيني به تهران محدود نمي‌شد. 
اتفاقا آذربايجان و گيلان، حتي پيشروتر از پايتخت با حكومت مخالفت مي‌كردند و از خراسان و فارس نيز هميشه اعتراض و ناآرامي گزارش مي‌شد. كشور ناآرام شده بود و مي‌شد ديد كه مردم مسيرشان را از مسير حكومت جدا كرده‌اند. 
حتي به نوشته آدميت از قول اعتمادالسلطنه «آزردگي مردم گذشته از جنبه فعلي، جنبه انفعالي هم داشت و از هر چه عنوان دولتي مي‌گرفت، بيزاري مي‌جستند. ميرزا ابوالفضل پيشنماز دولتي كه در شبستان مدرسه سپهسالار نماز مي‌گزارد حتي به قدر سي تن به او اقتدا نمي‌كردند. اما نسبت به ملامحمدعلي رستم‌آبادي مردم از روي عقيده به او اقتدا مي‌كنند و در صفوف نماز جماعت او بيست هزار نفر حاضر مي‌شوند. او از مخالفان حكومت بود.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون