به ياد سيدمهدي بقاييپور، مدير انتشارات يزدان
موسم گيلاس و رايحه شامه خاراي چاي
فرهاد طاهري
سيدمهدي بقاييپور (١۴ ارديبشهت ١٣٢۴ - ٢۶ تير ١۴٠۴) در زادگاهش يزد، شهر سنن و آيينهاي ديرين ايرانيان خاموش شد. خبر را در صفحه اينستاگرام دكتر جعفري ندوشن خواندم. بقاييپور را شايد بسياري از خوانندگان اين يادداشت نشناسند اما وقتي متوجه شوند او مدير انتشارات يزدان، ناشر آثار دكتر اسلامي ندوشن، بود فكر كنم اين سطرها را با علاقه و توجهي بيشتر خواهند خواند. نخستين باري كه بقاييپور را ديدم، موسم رسيدن گيلاس بود. در ١٣٧٢ به اتفاق سه نفر از دوستانم در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران با دكتر اسلامي ندوشن در انتشارات يزدان قرار داشتيم. در واقع دكتر اسلامي از من كه دانشجويش در گروه ادبيات فارسي بودم خواسته بود كه با دوستانم به آنجا بروم.
دفتر انتشارات يزدان طبقهاي بود از ساختماني با نماي آجر سه سانتی در جانب جنوبي بلوار كشاورز، حدفاصل خيابان قدس و خيابان وصال. وقتي وارد شديم كساني از دوستان و ارادتمندان دكتر اسلامي در سكوت مطلق چشم در چشم او دوخته و گوش به دهانش سپرده و در نهايت ادب، سراپا گوش شده بودند. بعد از سلام دادن آرام و احوالپرسي دكتر ندوشن با ما، در اتاق مجاور نشستيم. يكي از مهمانان پيش از رسيدن ما سبدي از گيلاسهاي درشت و وسوسهگر براي دكتر اسلامي و محفل آن روز سوغات آورده بود. شايد ٢٠ دقيقهاي از حضورمان گذشت كه شنيدم شخصي گفت از اين گيلاسها براي اين دوستان هم ببريم و دانههاي درشتي به ما تعارف كرد. بعدها كه بارها با دكتر اسلامي در انتشارات يزدان قرار ميگذاشتم همان صاحب چشمان روشن و چهره آرام و مودب و تعارفگر گيلاسهاي آن روز را ميديدم. مردي به غايت متواضع و متين كه دانستم مدير انتشارات يزدان است. در همين مراودهها، رشته دوستي ما نيز محكم تنيده شد. جالب بود كه هر دو هم براي هم، حرفهاي گفته و ناگقته بسيار داشتيم. هر بار از همان حوالي ميگذشتم به جناب بقاييپور حتما سري ميزدم. هميشه هم با چايي بسيار خوش طعم در استكاني كمرباريك و ملحق شده به تكهاي باقلواي يزدي، حلاوت سخنان خود را چندين برابر ميكرد. رايحه چاي جناب بقاييپور به قدري شامه خارا بود كه پيش از خوردن، حس بويايي را سخت درگير خود ميكرد. دفتر انتشارات يزدان هميشه خالي و آرام بود. اثري از كار كتاب و بوي كاغذ و صداي حروفنگاري و تايپ و آمد و شد نبود. فقط مردي تقريبا هم سن و سال جناب بقاييپور در اتاق او كمي آن طرفتر پشت ميزي نشسته بود و مدام مشق خوشنويسي ميكرد. هرگز هم صداي او را نشنيدم. فقط گاهي با چشمان و لبخند خود نشان ميداد از حرفهايمان خوشش آمده است.
بقاييپور از تاجران يزدي و كاملا معلوم بود كه فقط از سر شيفتگي به تاريخ و فرهنگ ايران و مواريث فرهنگي زادگاهش و ارادت بيحد به دكتر اسلامي ندوشن، انتشارات يزدان را بنيان نهاده بود. از ميان اين دغدغهها، بيترديد توجه تام و كمال او هم معطوف به قلم و آثار دكتر اسلامي ندوشن شده بود. فكر كنم عناويني بسيار محدود غير از آثار دكتر اسلامي منتشر كرد ازجمله كاغد زر و روانهاي روشن دكتر غلامحسين يوسفي، آثار ترجمهاي به قلم نورالله كسايي، اسماعيل دولتشاهي، غلامرضا سميعي، سيروس ذكاء و ترجمه دوره 12 جلدي تاريخ بزرگ جهان نوشته كارل گريمبرگ به قلم گروه مترجمان (سيدضياءالدين دهشيري، اسماعيل دولتشاهي، غلامرضا سميعي، غلامعلي سيار، عبدالرضا هوشنگ مهدوي، هوشنگ اميرمكري، حسينعلي هروي، قدرتالله مهتدي و...) مطمئن نيستم اما حدس ميزنم شايد همين دغدغهمندي جناب بقاييپور به نشر نوشتههاي دكتر اسلامي و تعهد وجداني كه در چاپ و گسترش آثار او در خود احساس ميكرد باعث شده بود تا به ظواهر كتابهايي كه انتشار ميداد كمترين توجهي نكند. آثار دكتر اسلامي از حيث حروفنگاري و طرح جلد و نوع صحافي و كاغذ و دقت نمونهخواني و آداب ويرايش و نسخهپردازي و كتابآرايي متأسفانه در مرتبهاي بسيار نازل و گاه بسيار ناشيانه در انتشارات يزدان چاپ و منتشر ميشد. البته بيترديد در عرضه و نشر بيكيفيت و ناپخته آثار دكتر اسلامي در انتشارات يزدان، قصور را نخست بايد متوجه خود دكتر اسلامي دانست. چرا كه من فكر ميكنم دكتر اسلامي اصولا با چنين عوالمي بيگانه بود. فصلنامه هستي را هم كه منتشر ميكرد دقيقا همين شلختگي و پرغلطي و بيذوقي در حروفنگاري و صفحهپردازي و بيتوجهي به اصول فني چاپ در انتشار آن عجيب در چشم ميزد و ذهن خواننده را ميآزرد.
بعدها كه در كتاب روزها خواندم دكتر اسلامي در بنگاه ترجمه و نشر كتاب و نيز در فرانكلين تجربهاي در مسائل ويرايش و نشر داشته است بسيار تعجب كردم. اين هم از رازهاي هرگز مگوي شخصيت دكتر اسلامي ندوشن، مانند راز وصيت خاكسپارياش در نيشابور خواهد ماند كه نويسنده روشنفكر دقيقالنظري چون او كه به جزیيترين پيچ و خم مسائل اجتماعي و فرهنگي و نيز به مظاهر رنگارنگ حيات و نحوه زندگاني مردمان در زمانهها آن گونه ريزبينانه مينگريست و توصيف ميكرد چگونه و چرا به صورت و چهره مكتوب افكار و سخنان خود كمترين اعتنايي نداشت؟!
اما نفس نيت نيك قدر جناب بقاييپور در گرداندن انتشارات يزدان به قدري عظيم است كه صورت نادلپسند كتابهاي يزدان مطمئنا ذرهاي بر سيماي خردمندي و بلند همتي صاحب آن انتشارات، غبار بيارجي نمينشاند. جناب بقاييپور، در انديشه توسعه فرهنگ و نشر آثار فرهنگي يكي از همزادگاهان و همروزگاران خود بود. اگر فرهنگ غني ايران را به فرش ريزبافت حيرتزايي تشبيه كنيم بقاييپور و امثال او، كه متأسفانه در ايران بسيار نادرند، به نوعي در پي محكم كردن گرههاي ظريف اين فرشي اند كه با انگشتان همولايتيهاي آنان زده شده است. تصور كنيم اگر چنين علقههاي فرهنگي بومي را در هر شهر و روستايي تنها در يكي از افراد نيكوكار آن شهر و روستا سراغ ميداشتيم كه حاضر ميشد بخشي از ثروت خود را وقف انتشار كتاب کند، امروز وضعيت فرهنگي ما در چه پايه و مايهاي بود؟ توجه عميق به آثار و شأن شايسته قدرشناسي شخصيتهاي فرهنگي و ادبي معاصر ايران و شناخت دقيق و درست ذخاير فرهنگي در شهرها و در هر گوشه اين سرزمين ناپيدا كران، بيهر گفت و بحثي، نشانه نهايت شعور در راه سپري به سوي ترقي و تكامل فرهنگ و ارتقای زمينههاي رشد در جامعه ايران اكنون است. اما در وراي ظواهر گول زننده و البته عمدتا عاري از محتوا و آگاهي و با لعاب فريبنده «شيفتگي» به متون و مشاهير بزرگ ادب فارسي و در حلقهها و گعدهها و دور همنشينيهاي محافل انجمنهاي ادبي و شعرخواني، متأسفانه چنين ضرورتي به بوته غفلت و ناداني درافتاده است. من هر بار كه ميبينم و ميشنوم عدهاي تماما بيگانه با كتاب و فرهنگ و مطالعه كه در طي سال حتي يك مقاله هم نميخوانند چه برسد به كتاب - و فاجعه بارتر آنكه حتي سواد خواندش را هم ندارند - هر هفته در محافل شاهنامهخواني، حافظخواني يا خيامخواني دور هم جمع ميشوند و درباره انديشههاي بلند اين مشاهير ادب فارسي اظهارنظر ميكنند! فكر ميكنم من و امثال من نكند دچار نوعي كرختي حواس و اختلال هوش شده ايم! اين ايام سرگرم مطالعه كتاب يادداشتهاي زندهياد دكتر احسان يارشاطر هستم.
چند شب پيش از قضا به اظهارنظري از او در تأييد ضمني همين نكتهاي برخوردم كه چند سطر پيش به قلم آوردم. دكتر يارشاطر با زباني بسيار جذاب و البته گزنده و به طنز، از احوال فكري بعضي جماعت اهل فرهنگ ايران گفته است كه از شناخت مسائل فرهنگي و علمي مهم معاصر كنار و نزديك خود غافلند و به جاي آن مستغرق در مباحث دور و دهان پر كن! دريغم ميآيد زبان و بيان شگفت و سحار احسان يارشاطر در سخن الكن من نقل شود «ما به مقتضاي ذهن بلندانديش خود، سر بر اين مسائل ناچيز زميني فرود نميآوريم، بلكه همه وقتمان را صرف مسائل عاليهاي از قبيل ارتباط نهضتهاي اجتماعي در آفريقاي شرقي با توسعه صنعتي در قطب جنوب و انعكاس فرضيه حركت جوهري ملاصدرا در افكار اقبال لاهوري و بازتاب طيف لاهوت در معنويت اشعار عرفاني قاسمالانوار تبريزي ميكنيم و براي مسائل جزیي ناقابلي مثل... چشم به دست ديگران داريم» (يادداشتها، بنياد مطالعات ايران، نيويورك، ١۴٠٠، ص ١٣١)
در جايي از اين نوشتهام نوشتم كه هر بار از حوالي يزدان ميگذشتم حتما سري هم به جناب بقاييپور ميزدم. آن انسان بسيار نازنين نيز هر بار مرا با دست پر از كتابهاي مرحمتياش از آثار دكتر اسلامي ندوشن تا آستانه آپارتمان يزدان بدرقه ميكرد. وقتي به كتابي از دكتر اسلامي نياز داشتم و در راسته انقلاب نمييافتم به او زنگ ميزدم و بيدريغ خواستهام را برآورده ميكرد. بيآنكه ريالي از من بگيرد. آخرين دفعه در دوم خرداد ١٣٩۶ به ديدارش رفتم تا نسخهاي از كتاب ماجراي پايانناپذير حافظ را به من لطف كند. آن روزها من سرگرم نوشتن مقالاتي براي دانشنامه حافظ و حافظپژوهان بودم و قرار بود مدخل آثار دكتر اسلامي را هم در حوزه حافظپژوهي من بنويسم. نگاهش سرشار از شوق و سرزندگي ميشد وقتي توضيحات مرا درباره مدخلهاي اختصاص يافته آن دانشنامه به آثار دكتر اسلامي ندوشن ميشنيد.
موقع خداحافظي به دلم افتاد از او خواهش كنم كه كتاب را امضا كند. احساس كردم از اين درخواست من كمي جا خورد اما بيدرنگ متوجه اشتياقم شد و در صفحه عنوان كتاب با خودكار قرمز نوشت: «تقديم به دوست ارجمند جناب آقاي فرهاد طاهري، ناشر: مهدي بقاييپور ٢/ ٣/ ٩۶».
كلماتي كه اكنون عزيزترين يادگار اوست بر پيشاني كتاب ماجراي پايان ناپذيرحافظ والبته با خاطرههاي هموار همراه از آن طعم گيلاس و آن رايحه چای...