به مناسبت 9 مرداد سالروز درگذشت مصطفي رحيمي
روشنفكر آدم حسابي
محسن آزموده
وقتي دو هفته پيش دوستم محمد صادقي گفت كه ميخواهد مطلبي به مناسبت سالروز درگذشت زندهياد مصطفي رحيمي بنويسد، بيبرو برگرد استقبال كردم. حتي گفتم خودم هم اگر بتوانم، يادداشتي براي اين صفحه مينويسم. محمد خوشحال شد و گفت به آقاي يوسفي هم ميگويد تا او هم بنويسد. از همان موقع مدام اين پرسش در ذهنم روشن و خاموش ميشد كه راجع به آقاي رحيمي چه چيزي بنويسم؟ دوست داشتم راجع به مقاله انتقادي او در آيندگان 25 ديماه 1357 بنويسم، اما فكر كردم من آن شهامت آقاي رحيمي را ندارم. مثل مصطفي رحيمي شدن، كار سادهاي نيست. بيخود و بيجهت يك نام در تاريخ ماندگار نميشود. مصطفي رحيمي در آن مطلب با شجاعتي مثالزدني عليه جو زمانه قيام كرد و با صراحت و صداقت افكار و انديشههايش را نوشت. نكات مهم و خواندني در مقاله او كم نيست كه البته همه را نميشود گفت. اما آنچه قابل بيان است، لحن موقر، مودب و متين اوست. اين يكي از ويژگيهايي است كه باعث ميشود فكر كنم مصطفي رحيمي واقعا يك روشنفكر آدم حسابي بوده.
متاسفانه من آقاي رحيمي را هيچ وقت از نزديك نديدم. در سال 1381 كه او رخ در نقاب خاك كشيد، خيلي جوان بودم و مثل حالا روزنامهنگار انديشه نبودم و راهي به ده روشنفكران نداشتم. تازه داشتم سر از تخم در ميآوردم و در ميان روشنفكران پر سر و صداي آن زمان، نامي از مصطفي رحيمي نبود. نام او را فقط به عنوان مترجم پشت جلد كتابهايي از سارتر و كامو و برشت و ديگران ميخواندم. آن زمان كيستي مترجم براي ما خيلي مهم بود. مثل حالا دست زياد نبود و مترجمان سرشناس و مشهور كه بتوان به كارشان اعتماد كرد، اندك بودند. براي ما كه ميخواستيم كتابهاي نويسندگان مشهور فرانسوي را با ترجمههاي دقيق و شسته رفته بخوانيم، نام مصطفي رحيمي يكي از همان اندكها بود. قديميترها و با سوادترها ميگفتند اگر ديديد كتابي را مصطفي رحيمي ترجمه كرده، بيحرف پيش آن را بخوانيد. انصافا هم ترجمههاي مصطفي رحيمي، مثل ترجمههاي كساني چون ابوالحسن نجفي و احمد سميعي گيلاني و نجف دريابندري و شاهرخ مسكوب بود. نثر فارسيتر و تميز و قابل فهم و بدون غلط.
جاي تاسف است كه اين نثر محكم و گيرا در ترجمه با مقدمههاي گويا و دقيق آقاي رحيمي، هيچگاه ما را به صرافت نينداخت كه سراغ كتابهاي تاليفي آقاي رحيمي و روشنفكراني مثل او برويم. ما آن زمان شيفته و دلبسته متنهاي پيچيده و انتزاعي و اجازه بدهيد بگويم، غيرقابل فهم بوديم. فكر ميكرديم نوشتهاي كه سرراست سر اصل مطلب برود، بيش از حد سطحي و سادهانگارانه است. دنبال فوكو و دريدا و دلوز و بودريار و آدرنو و هوركهايمر و بعدا ژيژك و رانسير و نامهايي از اين دست بوديم. فكر ميكرديم عصر سارتر و كامو و راسل به سر آمده و كسي كه متنهاي اين آدمها را بخواند به لحاظ نظري كميتش ميلنگد و خواندن متنهاي تاليفياش ارزشي ندارد. زمان لازم بود تا دريابيم كه آن حرفهاي قلنبه سلنبه و آن اسم رديف كردنهاي افراطي، چيزي نيست جز پنهان شدن پشت كلمهها و جملهها و نامها و فرار از صراحت. اينكه نوشتم مصطفي رحيمي آدم حسابي بود، ازجمله به اين معناست. درباره ويژگيهاي ديگر او ديگران بهتر نوشتهاند، مصطفي ملكيان 7 سال پيش در نوشتاري در روزنامه ايران با عنوان «ميراث روشنفكر تنها: مصطفي رحيمي؛ كسي كه به هماننداناش سخت نيازمنديم» نوشت. زندهياد محمدعلي اسلاميندوشن هم درباره خصال مصطفي رحيمي نوشته كه آقاي يوسفي در يادداشت خواندني و زيبايي كه در همين صفحه منتشر شده، خلاصه آنها را نوشته و خودش نكات ارزندهاي به آن اضافه كرده است.
در روزگار ما بارها تكرار ميشود كه ما به اين تيپ يا آن شكل از روشنفكري نياز داريم. روشنفكري در روزگار ما كه عصر فضاي مجازي و شبكههاي اجتماعي است، بدل به شلوغ كاري شده. بسياري كه علوم انساني و زبانهاي خارجي ميدانند و چند مدرك از دانشگاههاي خارجي و داخلي دارند، در شبكههاي اجتماعي با سر و صدا كردن و حرفهاي تند و تيز اسم و رسمي به هم زدهاند و شماري را هم دنبال خود راه انداختهاند. به فضاي اجتماعي هم اكتفا نميكنند و مدام از اين جلسه به آن جلسه ميروند و راجع به همه چيز سخنراني ميكنند. اما همين آدمها كه بعضا سوادش را هم دارند، حال و حوصله ندارند كه يك گوشه بنشينند و تحقيق كنند و با ميراث خودمان سر و كله بزنند. مطابق ذوق و سليقه عموم، حرفهاي عامهپسند تند و تيز ميزنند و هياهو به راه مياندازند.
مصطفي رحيمي و روشنفكراني مثل او اما اينچنين نبودند. آنها همان قدر كه با انديشههاي نوي زمانه خود آشنا بودند، ميراث فكري و فرهنگي خودمان را هم ميشناختند و مهمتر از آن اينكه وقت ميگذاشتند و درباره آنها تحقيق ميكردند و مينوشتند. به كارنامه قلمي مصطفي رحيمي نگاه كنيم. او به همان اندازه كه از سارتر و برشت و كامو ترجمه كرده، درباره فردوسي و حافظ تحقيق كرده و در كنار مقالات انتقادي تاليفي و ترجمهاي، شعر و داستان هم نوشته. آن هم به نثري ساده و گويا و در عين حال محكم و استوار. از بازانديشي انتقادي نسبت به گذشته فكري خودش هم ابايي نداشته و بخش مهمي از نوشتههايش همين خودانتقادي است. اين تيپ از روشنفكري است كه فكر ميكنم ما در جواني به آن كمتوجهي كرديم و حالا بايد بيشتر به آن توجه كنيم. شايد بسياري از مضامين نوشتههاي مصطفي رحيمي و روشنفكراني مثل او براي امروز موضوعيت نداشته باشند، اما منش روشنفكري او همچنان آموزنده و الگوست. منشي كه آن را منش يك روشنفكر آدم حسابي ميخوانم.