تأملي درباره اثر هنري در عصر هوش مصنوعي
شفافيت و فريب
كامران مشفق آراني
هفتهاي كه گذشت جهان موسيقي شاهد تكرار پديدهاي كه اگرچه منحصر به فرد نبود، ولي در نوع خودش بسيار چالشبرانگيز و قابل بحث بود، ماجراي گروه «غروب مخملي» كه با بيش از يك ميليون شنونده ماهانه در اسپاتيفاي توانست چندين روز مخاطبان را فريب دهد، پيش از آنكه محصولي كاملا مصنوعي از هوش مصنوعي معرفي شود، پرسشي بنيادين درباره ماهيت اصالت در عصر ديجيتال مطرح ميكند. اين پديده كه در نگاه اول ممكن است تنها حقهاي تبليغاتي براي جلبتوجه به نظر برسد، در واقع نشانهاي از دگرگوني عميقتري است كه بنيانهاي سنتي هنر و فرهنگ را بهطور ساختاري تحت تاثير قرار داده است.
بسياري از منتقدان و فلاسفه هنر بارها و بارها به اين سوال پرداختهاند كه چه چيزي اثر هنري را از صرف تكنيك يا محصول صنعتي متمايز ميسازد؟ والتر بنيامين در نوشته مشهور خود از «هاله» اثر هنري سخن ميگويد. مقالهاي با عنوان «كار هنري در عصر بازتوليدپذيري تكنيكي»، اين مقاله يكي از تاثيرگذارترين آثار بنيامين محسوب ميشود كه در آن، او استدلال ميكند بازتوليد مكانيكي باعث كاهش ارزش «هاله» «منحصربهفرد بودن» اثر هنري ميشود. هاله نزد بنيامين همان عنصر منحصربهفردي كه از تجربه انساني، زمان و مكان خاص متولد ميشود. اما آنچه امروز شاهد آن هستيم، فراتر از تكثير تكنيكي اثر هنري است كه بنيامين از آن انتقاد كرده بود. اينجا با توليد كاملا خودكار مواجهيم؛ جايي كه نه تنها دست انسان در خلق اثر دخيل نيست، بلكه حتي تجربه زيسته و احساسات انساني نيز از معادله حذف شدهاند.
هوش مصنوعي با قابليت تحليل ميليونها نمونه موسيقي و بازآفريني الگوهاي پيچيده آهنگسازي، محصولاتي توليد ميكند كه از نظر فني ممكن است بينقص باشند، اما اين تكنيك بيعيب آيا ميتواند جايگزين آن عمق تجربهاي شود كه يك موسيقيدان از درد، شادي، عشق يا اندوه انساني به موسيقي خود ميبخشد؟ مساله اينجاست كه مخاطبان «غروب مخملي» نه تنها موسيقي را پسنديده بودند، بلكه احساسات واقعي نسبت به آن پيدا كرده بودند. اين نشان ميدهد كه تجربه زيباييشناختي ما ضرورتا وابسته به دانستن منشا اثر نيست، حداقل در لحظه اول مواجهه.
اما همين واقعيت ما را با معضل اخلاقي پيچيدهاي مواجه ميسازد، آيااين مهم حق مخاطب نيست كه بداند آثاري كه مصرف ميكند و برايشان احساس ميكند، چگونه و توسط چه كسي خلق شدهاند؟ فريب در هنر پديده نويني نيست؛ از جعل نقاشيهاي كلاسيك گرفته تا انتساب آثار موسيقي به آهنگسازان مشهور، تاريخ هنر سرشار از چنين داستانهايي است. اما تفاوت اساسي اين است كه فريب سنتي معمولا براي كسب منفعت مالي و با تعداد محدودي از آثار انجام ميشد، در حالي كه امروز شاهد توليد انبوه و سيستماتيك آثار جعلي هستيم كه قدرت فريب آنها به مراتب بيشتر از گذشته است.
صد البته نبايد فراموش كرد كه مساله از منظر اقتصادي نيزبسيار حائز اهميت است، پيشبيني كاهش بيش از بيست درصدي درآمد هنرمندان در چهار سال آينده نشان ميدهد كه اين پديده تنها چالش فلسفي نيست، بلكه تهديد عملي براي معيشت ميليونها نفر محسوب ميشود. وقتي محصولات مصنوعي با هزينه توليد بسيار پايين بتوانند جايگاه آثار انساني را بگيرند، شاهد نوعي تورم هنري خواهيم بود كه در آن ارزش واقعي خلاقيت انساني تحتالشعاع قرار ميگيرد.
ازسوي ديگر، نميتوان از قابليتهاي بالقوه مثبت اين فناوري چشمپوشي كرد. هوش مصنوعي ميتواند ابزاري براي تقويت خلاقيت انساني باشد، نه جايگزين آن. مانند هر فناوري ديگري، ارزش اخلاقي آن در نحوه استفاده از آن نهفته است. مشكل زماني پيش ميآيد كه اين فناوري براي فريب و تقلب به كار گرفته شود، نه زماني كه به عنوان ابزار شفاف در خدمت هنرمند قرار گيرد.
واكنش متفاوت دو پلتفرم اصلي پخش موسيقي نيز نشاندهنده ترديد صنعت در مواجهه با اين پديده است. درحالي كه ديزر سيستم تشخيص و برچسبگذاري محتواي توليدشده با هوش مصنوعي را به كار گرفته، اسپاتيفاي هنوز موضع روشني اتخاذ نكرده است. اين تفاوت رويكرد نشان ميدهد كه صنعت به توافق مشترك درباره نحوه مواجهه با اين چالش نرسيده است.
راهحل اين معضل در شفافيت كامل نهفته است. مانند صنايع غذايي كه ملزم به درج فهرست كامل مواد تشكيلدهنده محصولاتشان هستند، صنعت موسيقي و هنر نيز بايد نظام برچسبگذاري جامعي را اتخاذ كند. هر اثر بايد دقيقا مشخص كند كه چه بخشهايي از آن توسط انسان و چه قسمتهايي توسط هوش مصنوعي توليد شده است. اين شفافيت نه تنها حق مصرفكننده را تامين ميكند، بلكه امكان انتخاب آگاهانه را نيز فراهم ميآورد. مخاطب بايد بتواند تصميم بگيرد كه آيا ميخواهد اثري كاملا انساني مصرف كند، محصولي مختلط از هوش مصنوعي و خلاقيت انساني، يا حتي اثري كاملا مصنوعي. تنها از اين راه است كه ميتوان هم از ظرفيتهاي فناوري بهره برد و هم كرامت هنر انساني را حفظ كرد.
درنهايت، آينده هنر در گرو پذيرش اين واقعيت است كه فناوري ديگر به حاشيه هنر نخواهد ماند، بلكه بخش جداييناپذير آن خواهد شد. اما اين پذيرش نبايد به قيمت فراموشي ارزشهاي بنيادين انساني تمام شود.