نگاهي به فيلم گناهكاران به كارگرداني رايان كوگلر 2025
اداي احترام به جنوب سياه!
محمدرضا دلير
گناهكاران به كارگرداني رايان كوگلر، اثري منحصربهفرد در تلفيق ژانرهاي ترسناك، موزيكال و گوتيك جنوبي است كه در دل تاريكترين فصلهاي تاريخ امريكا روايت ميشود. داستان فيلم با بازگشت دو برادر كهنهسرباز به زادگاه خود در دلتاي ميسيسيپي آغاز ميشود؛ جايي كه روياي ساختن مكاني براي شادي، موسيقي و رهايي از بند تبعيض، آنان را در برابر نيروهاي ماورايي و وسوسههاي شيطاني قرار ميدهد. فيلم با پرداختن به مسائلي چون نژادپرستي، هويت، فريب قدرت و مفهوم رستگاري و داشتن صحنههاي ناهنجار براي زير 18 سال توصيه نميشود. «گناهكاران» فيلمي جنونآميز و جسور است. كارگردان تصويري در برابر ما قرار داده كه در آن از هر ژانري چيزي پيدا ميشود؛ كمي از سينماي وحشت گوتيك در آن يافت ميشود، از بلكسپلويتيشنهاي (Blaxploitation) دهه 1970 چيزهايي در خود دارد، چشماندازهاي آن ما را به ياد سينماي وسترن مياندازد، يك اكشن سراسر زد و خورد و خونريزي است، گاهي موزيكال ميشود و با موسيقي بلوز يا كانتري گوشهاي ما را نوازش ميدهد، گنگستري است و نشانههايي از سينماي جنايي در خود دارد و در انتها اثري است درباره درگيري ازلي ابدي سياهپوستان و سفيدپوستها در جغرافيايي به اندازه كشور امريكا. چيزهايي آن ميانهها وجود دارند كه توازن بين اين جنون و جسارت فيلمساز را به هم ميزنند. اين فيلم شبيه به يك اثر ترسناك شروع ميشود. گرچه زمان وقوع اتفاقات و محل آنها خبر از يك قصه در باب ضديت با نژادپرستي ميدهد، اما حضور همان نريشن ابتدايي و گفتن از تمايل حضور شيطان در كنار نوازندهاي چيرهدست و سپس پيدا شدن سر و كله پسركي نوجوان دم در كليسايي كه پدرش در آن مشغول موعظه است، خبر از حضور پر رنگ المانهاي سينماي وحشت دارد. پسرك گويي به انتهاي شب سفر كرده و بازگشته و همان چند ثانيهاي كه در قالب فلاشبك در قاب فيلمساز قرار ميگيرد، نشانههايي از حضور تعدادي خونآشام دارند كه شبي را به شكار گذراندهاند و پسرك حال توانسته از دست آنها فرار كند. فيلم گناهكاران، ساخته رايان كوگلر كه داستاني حماسي با پسزمينهاي از وحشت در جنوب دهه ۱۹۳۰ را روايت ميكند، با كنجكاوي گسترده خود، اداي احترامي عميق به جنوب سياه ارايه ميدهد. زيباترين و تكاندهندهترين تصاوير فيلم، مزارع پنبهاي هستند كه توسط كشاورزان اجارهنشين شخم زده ميشود؛ آسمانهاي بيپايان، جادههاي خاكي و سرزميني سرسبز كه شاهد اندوههاي بيشمار بوده است. فيلم با يك بخش انيميشني آغاز ميشود كه از فرهنگهاي مختلف عبور ميكند؛ از گويندگان داستان در غرب آفريقا ميگذرد و به كلاركسديل، ميسيسيپي در سال ۱۹۳۲ ميرسد. برادران دوقلوي بدنام، اسموك و استك (با بازي پرانرژي مايكل بي. جردن)، پس از ماجراجويي در كنار آل كاپون در شمال، به زادگاهشان بازميگردند. آنان با خود رويايي قوي براي افتتاح يك كلوب موسيقي براي جامعه خود به ارمغان آوردهاند. روايت فيلم عمدتا در طول يك روز و شب جريان دارد و تنها اندكي به سپيدهدم ميرسد. در يكي از ديالوگها، سامي مور (با بازي مايلز كاتون)، پسرعموي جوانشان كه استعداد خارقالعادهاي در بلوز دارد، با اشارهاي خوشبينانه ميگويد: «شنيدهام اونجا خبري از قوانين جيم كرو نيست.» اما اسموك و استك پاسخ ميدهند كه تبعيض نژادي در شيكاگو همانند ديگر نقاط كشور وجود دارد؛ فقط ظاهر متفاوتي دارد: «ما برگشتيم كه با شيطاني كه ميشناسيم، روبهرو بشيم.» فيلم با عبور از تناقضها و رگههاي فرهنگي جنوب روستايي، حياتي تازه مييابد. گناهكاران با ايدههاي جذاب و شخصيتهايي حتي فريبندهتر تا آستانه عظمت پيش ميرود، اما در نهايت به دليل بار سنگيني كه بر دوش ميكشد و ناتواني در مديريت آن در طول زمان بيش از دو ساعته خود، دچار پراكندگي ميشود. كوگلر در روايت خود شتاب نميكند. او در احوالات و طعم دنياي شخصيتهايش غوطهور ميشود، بهويژه پس از آنكه برادران يك كارخانه ارهبري متروكه را خريداري ميكنند تا آن را به كلوب شبانه تبديل كنند؛ كارخانهاي كه صاحب آن، مردي كه تنها آنان را «پسر» خطاب ميكند، بعدها معلوم ميشود از اعضاي اصلي كوكلاكس كلان است. گناهكاران فيلمي ترسناك است كه تصاويري تهديدآميز و در عين حال شفاف از خون و نور خورشيد به نمايش ميگذارد. رميك براي فرار از شكارچيان خونآشام بومي امريكايي، به خانوادهاي وابسته به كوكلاكس كلان پناه ميبرد. كوگلر در طراحي اسطورهشناسي خونآشامان به روايات كلاسيك وفادار ميماند، سير، نقره، ميخ چوبي در قلب، دعوت به خانه، اما افزودههايي همچون درخشش چشمها و انتقال مهارتها از قرباني به خونآشام نيز دارد. با اين حال انگيزههاي رميك سطحي و ناواضح ترسيم شدهاند و دوربين فيلم در مواجهه با خشونت عقبنشيني ميكند؛ گويي كه كوگلر زمان كافي براي ثبت عميق اين لحظات ندارد. در حالي كه گناهكاران در اداي احترام به جنوب سياه موفق است، به عنوان فيلمي ترسناك، آن قدرت كوبنده مورد انتظار را ارايه نميدهد. با اين وجود كوگلر موفق ميشود با پرهيز از پيامهاي صريح درباره نژادپرستي و كليشههاي رايج در موج جديد فيلمهاي ترسناك سياهپوستان، فيلمي بيافريند كه بيشتر براي مخاطبان سياه طراحي شده است. از ميانههاي دهه ۲۰۱۰ و با قدرت گرفتن جنبش غيراصيل ووكيسم عملا آب به حدي گلآلود شده كه مخاطب سينماي عام با چشم و گوش ترسان سعي ميكند از هر آنچه رسانههاي جريان اصلي ارايه ميدهند تا حد امكان دوري كند. در اين ميان جنبشهاي زنان و سياهپوستان امريكايي نيز تحتالشعاع قرار گرفته و عملا روي ديگري از نژادپرستي را در شبكههاي اجتماعي شاهد هستيم. چرا؟ چون ووكيستها بدون توجه به مبارزات مدني سياهپوستان در طول يك قرن گذشته و با هدف زخم زدن به ساختار مدني و اجتماعي و نظم موجود نسل زد سياهپوستان را كه مانند هر نژاد ديگري بدون مطالعه در شبكههاي اجتماعي به هشتگ زدن مشغول است، هدف قرار داده است. شايد به همين سبب است كه مقوله فرهنگ فيلمسازي بين فيلمسازان سياهپوست بسيار مهم شده است. آنها بدون آنكه تحت تاثير جريان اصلي قرار بگيرند، سعي ميكنند اجتماع خود را از طريق واقعيتهاي تاريخي و روابط بينافرديشان به چالش بكشند. «رايان كوگلر» كه تا قبل از اين وارد دنياهايي همچون «كريد» و «پلنگ سياه» شده بود، حال در اقدامي زيبا به مسيري گام نهاده كه هم مخاطب را دچار لذت سينمايي ميكند و هم به مقولاتي كه در بالا اشاره شد، ميپردازد.
شايد اگر بخواهيم يكي از عناصر مهم در تاريخ زيست سياهپوستان امريكايي را نام ببريم بدون شك موسيقي بلوز از آن دورها چشمك ميزند. اين ژانر موسيقايي نهتنها در ايالات متحده، بلكه در همه جهان يكي از لذتبخشترين و گوشنوازترين ملوديهاي موسيقي را دارد و هر مخاطبي، حتي اگر نام آن را نشنيده باشد، خود بلوز را بارها و بارها گوش داده و لذت برده است. در سال ۲۰۲۰ شاهد بوديم كه «جورج سي. وولف» چگونه بخشي از تاريخ سياهپوستان را در ابتداي قرن بيستم از طريق اجراهاي «ما ريني»، مادر بلوز، در فيلم «ماتحت سياه ما ريني» به تصوير كشيد. حال رايان كوگلر نيز از اين اعجاز موسيقايي در اثر خود بهره ميبرد و آن را با يكي ديگر از نامهاي بزرگ و معاصر بلوز به پايان ميرساند؛ «بادي گاي». كوگلر تغيير اساسياي را در فرم تصويري، روايي و ژانري فيلم خود نسبت به اثر آقاي وولف ارايه ميدهد. به نوعي ميتوان اينگونه گفت او بلوز را براي عامترين مخاطبان سينما نيز در دسترس قرار ميدهد؛ آن هم از طريق تلفيق اكشن و دلهره. رايان كوگلر در اين اثر نشان ميدهد كه نياز نيست صرفا از طريق رودهدرازيهاي شعارگونه پلنگ سياه به مقولات فرهنگي سياهپوستان پرداخت. او بلوز را درون عناصر دلهره و اكشن جاي ميدهد و مخاطب را طي ۱۳۷ دقيقه درگير موسيقي و هيجان ژانري ميكند. در اين فيلم نيز مانند هميشه «مايكل بي. جردن» او را به عنوان يكي از كاراكترهاي اصلي همراهي ميكند. اما روايت رايان كوگلر از منظري ديگر نيز قابل اعتناست و آن شكستن ضرباهنگ و ژانر روايت از طريق مفصل سوررئاليستي موسيقي و رقص است. روايت او در سال ۱۹۳۲ جريان دارد. افتتاحيه روايت در باب نگاه سنتي-مذهبي سياهپوستان بنيادگرا به موسيقي بلوز است كه آن را تبديل به دروازه ورود شياطين ميكند. البته كه رايان كوگلر در ادامه نشان ميدهد كه بنيادگراها در هر نژادي اين باور را دارند و بايد گفت از نظر آنها موسيقي دروازه ورود شيطان است. در بخش اول فيلم شاهد ضرباهنگي بالا از زاويهديد «اسموك» و «استك» به عنوان برادران دوقلو و «سمي» به عنوان پسرعموي بااستعدادشان در موسيقي بلوز هستيم. اسموك و استك به عنوان كهنهسربازان جنگ جهاني اول پس از بازگشت به كشور وارد شيكاگو ميشوند و در دستههاي مافيايي فعاليت ميكنند. سپس از طريق سرقت پول از آنها به دلتاي ميسيسيپي بازميگردند تا بار يا همان «جوك جوينت» خود را افتتاح كنند. روايت در بخش اول مقدمات اين افتتاح را تصوير ميكند. اما مفصل روايت درست در نقطه اوج موسيقايي رخ ميدهد كه كارگردان از طريق درگاهي زيبا و سوررئاليستي ابتداي قرن بيستم را به زمان اكنون گره ميزند و نژادهاي مختلف انسان را در هم ميآميزد تا مخاطب شاهد برداشته شدن مرزها از طريق موسيقي و رقص باشد. اين زيبايي بصري در ادامه روايت را وارد مسير ژانري و هيجانانگيز خود در اكشن و دلهره ميكند تا در نهايت بادي گاي و بلوز از طريق مصونيت موسيقي و ملودي آن از مخمصه مرگبار شياطين رها شود! بايد به كارگردان بابت اين تلفيق ژانري و گذر تاريخي او به يك فرهنگ و برداشتن ديوارهاي ضخيم نژادي تبريك گفت؛ آن هم در روايتي كه باعث لذت بردن همه مخاطبان سينما ميشود.
گناهكاران با ايدههاي جذاب و شخصيتهايي حتي فريبندهتر تا آستانه عظمت پيش ميرود، اما در نهايت به دليل بار سنگيني كه بر دوش ميكشد و ناتواني در مديريت آن در طول زمان بيش از دو ساعته خود، دچار پراكندگي ميشود. كوگلر در روايت خود شتاب نميكند. او در احوالات و طعم دنياي شخصيتهايش غوطهور ميشود، بهويژه پس از آنكه برادران يك كارخانه ارهبري متروكه را خريداري ميكنند تا آن را به كلوب شبانه تبديل كنند؛ كارخانهاي كه صاحب آن، مردي كه تنها آنان را «پسر» خطاب ميكند، بعدها معلوم ميشود از اعضاي اصلي كوكلاكس كلان است.
در حالي كه گناهكاران در اداي احترام به جنوب سياه موفق است، به عنوان فيلمي ترسناك، آن قدرت كوبنده مورد انتظار را ارايه نميدهد. با اين وجود كوگلر موفق ميشود با پرهيز از پيامهاي صريح درباره نژادپرستي و كليشههاي رايج در موج جديد فيلمهاي ترسناك سياهپوستان، فيلمي بيافريند كه بيشتر براي مخاطبان سياه طراحي شده است.
شايد اگر بخواهيم يكي از عناصر مهم در تاريخ زيست سياهپوستان امريكايي را نام ببريم بدون شك موسيقي بلوز از آن دورها چشمك ميزند. اين ژانر موسيقايي نهتنها در ايالات متحده، بلكه در همه جهان يكي از لذتبخشترين و گوشنوازترين ملوديهاي موسيقي را دارد و هر مخاطبي، حتي اگر نام آن را نشنيده باشد، خود بلوز را بارها و بارها گوش داده و لذت برده است. در سال ۲۰۲۰ شاهد بوديم كه «جورج سي. وولف» چگونه بخشي از تاريخ سياهپوستان را در ابتداي قرن بيستم از طريق اجراهاي «ما ريني»، مادر بلوز، در فيلم «ماتحت سياه ما ريني» به تصوير كشيد. حال رايان كوگلر نيز از اين اعجاز موسيقايي در اثر خود بهره ميبرد و آن را با يكي ديگر از نامهاي بزرگ و معاصر بلوز به پايان ميرساند؛ «بادي گاي».