زندگي، سراسر داستان است
مهدي دهقان منشادي
هر روز از زندگي يك داستان است كه نخستين سطرهاي آن از خروسخوان سحر شروع ميشود و نقطه پايان آن ميتواند در نواي جيرجيركخوان نيمه شب ناپيدا بماند. هر ورق از ادبيات و تاريخ بشر داستان زندگي انسانهاست؛ داستان زندگي آنهايي كه در گذشته ميزيستهاند يا كساني كه محو اكنون هستند. هر نطفهاي كه بسته ميشود خود داستاني دارد و بستنش هم از آن روست كه داستانهايي را بيافريند. شايد انفجار بزرگ و نقطه طلوع هستي حدود 14 ميليارد سال پيش، از شدت بالقوه بودن داستانهاي هستي رخ داده باشد و آن داستان اتفاق افتاد تا ميلياردها داستان ديگر زايش يابد. ما در جهاني زندگي ميكنيم كه هر قطعه هستي و بودن آن براي خود قصه و سرگذشتي دارد. هر سرزمين، هر شهر يا روستا، هر محله، هر كوچه و خيابان، هر سازه و بنا، هر قوم و نژاد، هر طايفه، تيره، خانواده و فرد و به طور كلي هر هسته و بودهاي براي خود داستان و روايتي دارد و انسان زنده است تا آنها را روايت كند، يا روايتش را بخواند و خستگي بودنش را با شنيدن اين روايتها به آرامش برساند. انسان توانسته است حتي براي نبودنها هم داستان بسرايد و با قدرت خلاق ذهن در تخيل خود قصهاي از هست بودن سر هم كند: قصه كسان و چيزهايي كه نيستند و در گذشته، حال و آينده خيالي نمود مييابند. تعداد كلمات داستانها و كيفيت آنها با هم تفاوت دارد؛ برخي روايتي با چندين مجلد و با قدرتي متفاوت براي انديشه هستند؛ و بعضي ديگر داستانكهايي زودگذرند اما ديرهضم و با قابليت تاملي طولاني.
ما خواسته يا ناخواسته خالق داستانهايي هستيم كه گاهي قصهاي ميشوند بر سر كوي و بازارها و گاهي هم بيآنكه روايت شوند در پستوي ذهن ما بر لوحه سلولهاي مغزي به گونهاي راكد بايگاني ميشوند و روزي در گوشهاي از سرزميني با خودمان به گور ميروند و با خاك به وحدتي يكپارچه دست مييابند. اين طبيعتِ بشر تودار است كه نميخواهد يا نميتواند همه خاطرات و داستانهايش را بازگو كند و پرده از منِ واقعي خود بردارد. اما گاهي چه بخواهد و چه نخواهد هستند كاوندگاني كه شايد يك زماني به استخراج زندگي زيسته او مبادرت كرده و آن گنج ذهني را بر صفحات ادبيات بنشانند و بازخواني آن به تكرار مكرر بدل شود. خوانش داستانها و بهرهگيري از تجارب زيسته انسانها علاوه بر اينكه در اين جهان پرهياهو ميتواند شرابگونه به نوعي وارهيدگي از واهمهها و ملالهاي زندگي منجر شود همچنين ميتواند از ما انسانهاي بهتري بسازد، به شرط اينكه انديشهاي در تعقيب خوانش داستانها شكل بگيرد. تاريخ و ادبيات از آن روي كه برآمده از زندگي انسانهاي بيشمار است خود ميتواند به صورت موزه عبرت و آموزشگاه زندگي جلوه نمايد و آدمي با خواندن داستانهاي متعدد، شرايط و زندگيهاي گوناگوني را در قلب خود احساس و در ذهن تجربه کند. آدمها در فاصله زايش تا مرگ تنها يك بار زندگي ميكنند اما داستان زندگي آنها ميتواند بارها در اذهان آدمهاي ديگر تكرار و احساس شود و خواننده داستانهاي زندگي بيشمار، ميتواند با عمر محدود خود زندگيهاي نامحدودي را در قلمروی ذهن خود بازسازي كرده و آنها را مزهمزه و به گونهاي مجازي تجربه کند.