نفوذ شناختي و دامهاي پنهان
قادر باستانيتبريزي
در دنياي امروز، ميدان اصلي قدرت بيش از آنكه در جغرافياي جنگها و ميزهاي مذاكره باشد، در قلمروی ذهنها و روايتهاست. رسانهها، انديشكدهها و ژورنالهاي پرنفوذ غربي تنها گزارشگر واقعيت نيستند. آنها با تحليلها و برچسبهاي خود ذهن افكار عمومي و حتي تصميمگيران كشورها را شكل ميدهند. خطر آنجاست كه اين تحليلها - كه گاه آگاهانه براي جهتدهي و خطاي محاسباتي طراحي ميشوند - در داخل به عنوان شاهد صدق بر درستي سياستها بازخواني شوند. بسياري از اين روايتها بيش از آنكه آينه واقعيت باشند، ابزار هدايت ديگرانند. اگر مسوولان و نخبگان ما نسبت به اين نفوذ شناختي حساس نباشند، در دام همان تصويري خواهند افتاد كه دشمن ميخواهد ما از خود بسازيم. يكي از عميقترين و در عين حال ناشناختهترين شكلهاي نفوذ، نفوذ معرفتي و اختلالشناختي است؛ جايي كه قدرت نه با تانك و موشك، بلكه در ذهن و باورها جا ميگيرد. اين نفوذ، صورت نرم قدرت براي هدايت اهداف، خواستهها و سياستهاي ديگران است. درست به همين دليل در روابط بينالملل كه عرصه تقابل ارادههاست، نقشي سرنوشتساز ايفا ميكند.
يكي از فنون اين قدرت، تاييد و تقويت همان باورها و خطاهايي است كه كشور مقابل مرتكب ميشود، مشروط بر آنكه اين خطاها به نفع ما باشد. در منازعات بينالمللي، اين فن رواج بيشتري دارد. كشوري ميكوشد گفتمان و استراتژي رقيب را -حتي اگر اشتباه باشد - به شيوهاي هوشمندانه تقويت كند تا طرف مقابل خود، داوطلبانه، در همان مسير اشتباه پيش برود.
شوربختانه كشور ما در دهههاي اخير بارها آماج چنين نفوذي بوده است. امريكا و شبكهاي از انديشكدهها، مجلات و روزنامههايش اين كار را با مهارت و ظرافت دنبال كردهاند. مرشايمر از منظر رئاليسم تهاجمي توصيه ميكند، ايران بايد به سمت ساخت بمب هستهاي برود. در فارينافرز نويسندهاي مينويسد: تحريمها تاثيري بر ايران نداشته است و در والاستريت ژورنال ادعا ميشود، برجام هيچ سودي براي ايران نداشته است. ما نيز اين تحليلها را، براي جدالهاي جناحي و رقابتهاي كودكانه، با شور و حرارت بازگو ميكنيم و آنها را به عنوان سندي بر درستي راه خود يا خطاي رقيب ميآوريم و تيتر يك ميكنيم، بيآنكه از خود بپرسيم آيا اين داوريها حقيقتجويانهاند يا تنها دامي شناختي براي ما هستند.
اين آسيب وقتي خطرناكتر ميشود كه به محافل دانشگاهي و سياستگذاري ما سرايت ميكند. نظريهزدگي و بُتوارگي مفاهيم وارداتي، ما را از داوري مستقل بازميدارد. در حالي كه راهبرد ملي بايد بر تجربه تاريخي، دادههاي واقعي و محاسبه دقيق منافع كشور استوار باشد، نه بر آنچه فلان نظريهپرداز امريكايي گفته است.
بايد دانست بسياري از متوني كه تحت عنوان راهبرد امنيت ملي يا پيشبيني آينده، در غرب منتشر ميشود، بيش از آنكه گزارش حقيقت باشند، ابزار جهتدهي مخاطبان و كارگرداني سياستند. رهبران نيز از كنشهاي گفتاري براي تثبيت اين كارگرداني بهره ميبرند. به ياد بياوريم زماني را كه بوش پسر، درست هنگامي كه ايران با امريكا در افغانستان و عراق همكاري اطلاعاتي داشت، ايران را محور شرارت خواند. اين برچسب، تلاش کرد ايران را سالها در نقش دشمن تثبيت کند. امروز نيز همان دامها در برابر ما گسترده است. راست جمهوريخواه با تصوير يكپارچه و يكدست از جمهوري اسلامي و دموكراتها با روايت چندپارچه و اميد بستن به تقويت ميانهروها، هر يك ميكوشند ايران را در الگوي هويتبخش دلخواه خود محصور كنند.
راه برونرفت از اين دام، پيش از هر چيز در بازگشت به داوري مستقل است. سياست خارجي ما بايد بر پايه دادههاي واقعي، تجربه تاريخي و محاسبه دقيق منافع ملي شكل گيرد، نه بر تاييد يا رد تحليلهاي بيروني. در كنار آن، ايجاد نوعي ايمنيشناختي ضرورت دارد. نهادهاي تصميمگير بايد نسبت به نفوذ معرفتي حساس باشند و ابزار نقد و پايش روايتهاي خارجي را در اختيار داشته باشند. رسانهها و سياستگذاران رسانهاي نيز بايد دريابند كه بخشي از اين بازي دقيقا براي تاثيرگذاري بر افكار عمومي داخلي طراحي شده است؛ بنابراين آنان نيز نبايد بيآنكه بدانند، در مقام بازنشر و تقويت همان روايتها برآيند و به تداوم دام كمك كنند.
همچنين لازم است از بُتوارگي نظريهها فاصله گرفت. نظريههاي وارداتي ميتوانند ابزار فهم باشند، اما نبايد جايگزين عقلانيت بومي و تصميمگيري مستقل شوند. در اينجا مديريت واكنشها، اهميتي حياتي دارد. گاه يك جمله، يك تيتر يا يك حركت نمادين كافي است تا در دام بازي حريف گرفتار شويم. سياستمداران و مديران رسانهاي بايد بياموزند كه با واكنشهاي سنجيده و حساب شده، ناخواسته مهر تاييد بر تصويري كه دشمن از ما ساخته است، نزنند. اگر سياست خارجي ايران بخواهد از دام اختلالشناختي رها شود، بايد بيش از هر چيز به استقلال داوري بازگردد. قدرت واقعي در آن است كه بازيگر، خودش سناريوي خود را بنويسد، نه آنكه بازيچه كارگرداني ديگران شود.
در جهاني كه قدرتهاي بزرگ، ذهن و زبان رقيب را به صحنه اصلي رقابت بدل كردهاند، غفلت از دامهايشناختي، هزينهاي به مراتب سنگينتر از شكست در ميدان سخت دارد. ما بايد بياموزيم كه تحليلهاي وارداتي را نه سند حقيقت، بلكه متغيرهاي مشكوك بدانيم و در برابر آن، داوري مستقل و واقعبينانه بسازيم. امپرياليسم خبري ميكوشد، تصويري از ايران در ذهن جهان و حتي در ذهن خود ما تثبيت كند، اما هنر ديپلماسي هوشمندانه آن است كه اين تصوير را بازتعريف كرده و روايت مستقل خويش را به ميدان آورد. اگر در اين راه، نخبگان دانشگاهي، مسوولان تصميمگير و رسانههاي داخلي همافزا شوند، ميتوان از يك تهديد پنهان، فرصتي آشكار براي تقويت عقلانيت ملي ساخت. قدرت واقعي سياست خارجي ايران زماني تحقق مييابد كه ديگران نتوانند سرنوشت ما را رقم بزنند و ما خود مسير و تصميمهايمان را بسازيم.