روايت پنجاهونهم: شاهي مثل بچهها
مرتضي ميرحسيني
گاهي كه نه، تقريبا هميشه بهانه ميگرفت. آن «طفل سالخورده» باز هوس سفر فرنگ، خريد از بازارهاي اروپايي به دلش افتاده بود و ديگر تفريحات مرسوم درباري راضياش نميكردند. هر بار كه با عينالدوله مينشست، از ميل به مسافرت ميگفت. دست او را هم باز گذاشته بود كه به هر روشي كه ميتواند - حتي گرفتن باج از اين و آن و كاهش هزينههاي ضروري دولت - پول سفر را جور كند. سرانجام به اين خواستهاش رسيد. مستوفي مينويسد: «سال موعود يعني 1323 (1284 خورشيدي) رسيد و عينالدوله به وعده خود وفا كرده از صرفهجوييهايي خود در مخارج و افزايش گمرك و مبلغي كه از بابت اقساط حقوق سه ماهه مواجببگيرها پسانداز شده و بيكار بود، شاه را با همراهاني محدودتر به فرنگ برد. حتي براي اينكه بتواند خرجهاي لازم و سفارشات شاه را كه مثل بچهها هر چه ميديد دلش ميخواست و ممكن نبود به تمام تقاضاهاي او جواب منفي داد عهده كند، مقرر داشت كه تواناهاي ملتزمين در جاهايي كه مهمان نيستند، كرايه راه و خرج هتل را از كيسه خود بپردازند. اين قرار گذشته از صرفهجويي، فايده ديگري هم داشت. تفريح مفت را همهكس طالب بود ولي وقتي ميديدند ضمنا بايد خرجي هم بكنند، عده داوطلب و زحمت جوابگويي آنها كمتر ميشد.» وليعهد را از تبريز به تهران فراخواند و حكومت را براي آن چند ماهي كه در سفر بود به او سپرد. «در اين مسافرت هم پذيراييهايي كه به تشريفات ورود و يك شب مهماني رسمي محدود بوده، از طرف دولتهايي كه شاه از كشور آنها عبور يا به پايتخت آنها وارد ميشد به عمل آمد ولي دربار روسيه شاه را به پطرهوف مقر ييلاقي امپراتوري كه بيست، سي كيلومتري پايتخت و در ساحل درياي بالتيك واقع است، دعوت كرده و چند روزي پذيرايي شاياني به عمل آورد. روسها به جهت منافع سياسي و تجارتي كه با ايران داشتند، البته با ساير دولتها خيلي فرق داشتند. دولتهايي كه با ايران همسايه نبوده و منافع سياسي و تجارتي آنها در ايران چندان زياد نبود، دليلي نداشت كه يكسال در ميان شاه ايران را با ملتزمين سنگين و دم و دنباله زياد پذيرايي رسمي كنند.» در بازگشت به كشور، ورودش را جشن گرفتند و شهر را با ريختوپاش بسيار آذين بستند. جمعيت بزرگي را هم به خيابان كشاندند. روزي كه قدم به تهران گذاشت، چند هزار نفر به استقبالش رفتند يا چنين به نظر ميرسيد كه شاه با خوشامدگويي مردم به پايتختش برگشته است. اما بيشتر آنهايي كه آن روز از پاييز 1284 خورشيدي به تماشاي شاه رفتند هيچ علاقه و ارادتي به او نداشتند. حتي وقتي درباريان متملق براي سلامتي و طول عمر شاه صلوات ميخواستند، كسي لب از لب باز نميكرد و صدايي از جمعيت بلند نميشد. مردم عميقا ناراضي و آزرده بودند. از شاه ناراضي بودند كه به فكرشان نيست و به جاي رسيدگي به حال جامعه، هر از چندي پول هنگفتي را در فرنگ - براي تفريح و خوشگذراني - تباه ميكند و حتي ديگر زحمت تظاهر به دلسوزي براي رعيت را هم به خود نميدهد. بيشتر از شاه از صدراعظم متنفر بودند كه نه رحم و مروت ميشناخت و نه استدلال و منطق سرش ميشد. نه مشورت ميپذيرفت و نه به شكايتها و دلخوريها اهميتي ميداد. مستوفي مينويسد: «علما و مردم فهيم كه از قرضهاي خارجي و تاسيس بانك انگليس و روس و بسته شدن صنايع و تجارت داخلي و زياد شدن نفوذ خارجي عصباني بودند، در گوشه و كنار از شاه و دربار و اسلوب حكومت نقادي ميكردند. از طرف ديگر در اين ده، يازده ساله سلطنت مظفرالدينشاه به واسطه مدارس جديد و روزنامههاي داخلي و مجلات و جرايد فارسي هند و مصر، مردم چشم و گوششان باز شده بود و از شاگردان مدارس جديد چيزهايي شنيده، از ترتيبات حكومتي اروپا مطلع و همگي طالب تغيير اوضاع بودند.»