• 1404 جمعه 14 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6130 -
  • 1404 چهارشنبه 12 شهريور

يادداشتي بر نمايش «سفيد» به كارگرداني صادق برقعي

مرزهاي حقيقت و روايت زير نور صحنه

اميرحسين سرمنگاني

نمايش «سفيد» به كارگرداني صادق برقعي اين روزها در سالن هامون در حال اجراست؛ روايتي چندلايه از خانواده‌اي در بحران حافظه، هويت و بازسازي گذشته كه تلاشي است براي كاوش در مرزهاي حقيقت و روايت. طرح ساده اما عميق اثر - ورود مادري كه حافظه‌اش را از دست داده و تلاش فرزندان براي بازنويسي تاريخ او -بستري فراهم مي‌كند براي اين پرسش ‌كه «كدام روايت بماند و كدام حذف شود؟» پرسشي كه در لايه‌هاي زيرين خود نه ‌فقط خانوادگي، بلكه اجتماعي و سياسي نيز است.
كارگردان از ساختار روايت در روايت بهره برده است. شخصيت‌ها هر يك به‌مثابه «مورخان جزیي» ظاهر مي‌شوند كه مي‌خواهند نسخه مطلوب خود را به حافظه مادر تحميل كنند. اين تكنيك يادآور ساختارهاي اپيك تئاتر برشت است؛ جايي كه روايت به ابزاري براي فاصله‌گذاري و تامل بدل مي‌شود. با اين حال در «سفيد» فاصله‌گذاري نه از طريق شكستن ديوار چهارم، بلكه از خلال تضاد روايت‌ها و تنوع زاويه‌ ديدها ايجاد مي‌شود.
ريتم كلي نمايش خطي اما كند است؛ كارگردان تعمدا در كش دادن مناقشات و تاكيد بر جزييات روزمره، حس تعليق را به تاخير مي‌اندازد. اين انتخاب به لحاظ دراماتيك در بخش‌هايي موفق عمل مي‌كند، اما در لحظاتي نيز خطر درجازدن ريتميك را به همراه دارد.
صحنه نمايش با يك نور عمومي و ساده اجرا مي‌شود. اين انتخاب، هرچند از پيچيدگي بصري مي‌كاهد، اما در پيوند با محتواي نمايش قابل توجيه است: همه ‌چيز در روشنايي قرار دارد و هيچ «پنهانكاري بصري» وجود ندارد، حال آنكه شخصيت‌ها مدام در حال پنهان كردن و تحريف روايتند. اين تضاد، به ‌نوعي همنشيني نشانه‌اي است كه به مخاطب القا مي‌كند روشنايي صحنه لزوما به معناي آشكار شدن حقيقت نيست. تغيير رنگ ديوارها به زرد، پرده سفيد شسته ‌شده، تخت نو و لباس‌هاي رنگي، همه نشانه‌هايي‌اند از تلاشي براي پاك ‌كردن گذشته و بازسازي يك «حال مدرن». سفيد در اينجا نماد پاكي و معصوميت تحميلي است، اما در بطن خود، همانقدر كه نشانه آغاز دوباره است، نشانه «پاك‌كردن اجباري تاريخ» هم هست. بازي‌ها جز شخصيت بهار، از انسجام و باورپذيري بالايي برخوردار بودند. يحيا به عنوان شخصيت فرعي، با بازي بدني و انرژي كلامي خود، بار زيادي از درام را به دوش مي‌كشد. اكتينگ او متكي بر بازي دروني و همزمان بيروني است؛ نوعي اكتينگ كه با لهجه، لحن و فيزيك بدن پيوند خورده و شخصيت را ملموس مي‌سازد و به نمايش جاني مي‌دهد. در مقابل، بهار دچار نوعي بازي تصنعي است؛ بدن و صدا در هماهنگي نيستند و بيشتر از آنكه دروني‌سازي كرده باشد، بر بيان مكانيكي تكيه دارد. اين عدم تعادل، به‌ويژه در لحظات بحراني (مانند پلي‌كردن ويس پاياني)، ضربه‌اي به انسجام دراماتيك وارد مي‌كند. ويس پاياني بهار، نقطه اوج نمادپردازي است: اعتراف به عامليت در تصادف. اين اعتراف با صداي ضبط‌شده و نه به‌صورت زنده بيان مي‌شود؛ گويي حقيقت فقط در «واسطه تكنولوژيك» امكان بروز دارد، نه در مواجهه مستقيم انساني. اين انتخاب كارگردان هوشمندانه است و به تم بحران ارتباط و واسطه‌مندي حقيقت عمق مي‌دهد.
«سفيد» در لايه اجتماعي، خانواده را به‌مثابه ميكروكاسم جامعه ايراني بازنمايي مي‌كند. مادر كه حافظه‌اش پاك شده، نمادي است از جامعه‌اي كه گذشته خود را فراموش كرده يا به فراموشي سپرده‌اند. فرزندان، هر يك نماينده گفتمان‌هاي متعارضند كه در تلاشند روايت مطلوب خود را بر حافظه جمعي تحميل كنند.
بهار، با تغيير دكوراسيون و مدرن‌سازي فضا، نماينده نسلي است كه مي‌خواهد گذشته را انكار كند و از صفر بازسازي كند.
خواهر بزرگ‌تر، با اصرار بر بازگشت به دكور قبلي، تجسم نيروي محافظه‌كار و حافظ سنت است.
حضور يحيا و خشونت خانگي، نشانه‌اي از بازتوليد ساختارهاي مردسالارانه و آسيب‌هاي اجتماعي است كه حتي در لحظه بازنويسي تاريخ هم حذف نمي‌شوند.
فربد - كه به ‌خاطر رفتارهاي «نامتعارف» و بدهي و سنت‌ها طرد شده - نماينده گروه‌هاي حاشيه‌اي و رانده ‌شده از حافظه رسمي است. در اين ميان، پرسش بنيادين نمايش همان پرسش جامعه‌شناختي كلان ماست: «كدام روايت از تاريخ ايران بايد باقي بماند و كدام روايت بايد حذف شود؟»
نقطه قوت نمايش، ايده مركزي آن است: پيوند ميان حافظه، روايت و هويت. كارگردان توانسته است اين ايده را با استفاده از عناصر مينيمال صحنه و تقابل‌هاي روايي تقويت كند. با اين حال، نقاط ضعفي نيز به چشم مي‌خورد: 
يكنواختي ريتم: طولاني ‌شدن برخي جدل‌ها ميان خواهران، بدون پيشبرد دراماتيك، باعث افت كشش مي‌شود. عدم تعادل بازيگري: تفاوت محسوس در كيفيت بازي بهار با سايرين، ضربه‌اي به تمركز مخاطب مي‌زند.
فقدان تنوع نورپردازي: استفاده صرف از نور عمومي، هرچند در سطح نمادين قابل دفاع است، اما از حيث زيبايي‌شناختي مي‌توانست با لايه‌بندي نوري عمق بيشتري ايجاد كند.
پايان‌بندي مبهم: ورود مادر بدون كنش و سپس خوابيدن او، از منظر دراماتيك بيش از حد ضدكليشه‌اي است. اين انتخاب اگرچه مي‌تواند نمادي از «غياب حقيقت» باشد، اما بخشي از مخاطبان را در تعليق بي‌ثمر رها مي‌كند.
گسست پيرنگ و ضعف در پرورش تراژدي: هرچند ايده اعتراف بهار - عامل بودن در مرگ پدر - مي‌توانست نقطه كانوني يك تراژدي مدرن باشد، اما كارگردان اين عنصر را تا 10 دقيقه پاياني پنهان نگه داشته و صرفا با يك فايل صوتي آن را آشكار مي‌كند. نتيجه اين است كه پيرنگ اصلي عملا در حاشيه مي‌ماند و نمايش به ‌جاي پيشروي تراژيك، بيشتر شبيه يك سلسله مجادلات خانوادگي مي‌شود. به بيان ديگر، تراژدي «پنهان» است و «بحث و كل‌كل» جاي آن را گرفته. اين انتخاب از يك سو جسورانه است، چون ضدكليشه‌اي عمل مي‌كند؛ اما از سوي ديگر، باعث مي‌شود تماشاگر نتواند از ابتدا با بذر تراژدي همراه شود و در پايان با «انفجاري ناگهاني» روبه‌رو شود كه بيش از آنكه اثرگذار باشد، غافلگيركننده است.
و در آخر اينكه نمايش «سفيد» اثري است در مرز ميان تئاتر خانوادگي و درام اجتماعي با نگاهي فلسفي به مساله روايت و حافظه. كارگردان توانسته است از دل يك داستان ساده خانوادگي، به پرسش‌هاي عميق درباره تاريخ، هويت و حقيقت برسد. هرچند ضعف‌هايي در ريتم و يكدستي بازي‌ها وجود دارد، اما اثر در كليت خود موفق مي‌شود تماشاگر را وادار به انديشيدن كند: 
آيا حقيقت چيزي جز روايتي كه ما برمي‌گزينيم، هست؟
سفيد نه رنگ معصوميت است و نه رنگ فراموشي؛ سفيد همان بوم خالي‌اي است كه هر نسل تلاش مي‌كند روايت خود را بر آن نقاشي كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون