نگرشي به معيارهاي نقد آثار هنري
فرم، زيبايي، حقيقت و چندوجهي بودن
اين نوشتار درنگي است بر ملاكهاي برساختن رويكرد انتقادي در مواجهه با هنر
عليرضا قزويني
نقد آثار هنري همواره بر فهم درستي از ساختار و فرم اثر تكيه دارد. به عبارت ديگر، ساختار يك اثر هنري -آنچه از ابتدا تا انتها به مخاطب عرضه ميشود - بايد با خود اثر روشن كند كه چه نوع اثر هنري است. در صورتي كه فرم اثر كاملا بديع و نوين باشد، وظيفه منتقد كشف معيارهاي آن ساختار است؛ اما هرگاه اثر در چارچوب قوانين از پيش تعريف شدهاي توليد شده باشد، ميتوان آن را بر اساس معيارهاي آشناتر مورد داوري قرار داد. براي مثال، نمايشنامه «پدر» (اثر آگوست استريندبرگ) يك تراژدي ناتوراليستي است؛ بنابراين چنانچه اين اثر براساس قواعد ناتوراليستي اجرا شود، قواعد كارگرداني ناتوراليسم كه از آموزههاي اميل زولا نقل شده، ميگويد بايد زندگي را با دقت مستندسازي كند و شخصيتها را برآمده از وراثت و محيط نشان دهد. در چنين موقعيتي، ويژگيهاي اصولي تئاتر ناتوراليستي (واقعهپردازي علمي، طراحي صحنه و لباس واقعگرا و...) بايد رعايت شوند تا اثر به درستي معنا بيابد. از سوي ديگر، اگر اين نمايشنامه در قالبي خلاقانه دچار «دراماتورژي» شده و معيارهاي اجرايياش دگرگون شود، بايد آن را بر اساس معيارهاي جديد (مثلا با توجه به ادعاي واگشايي يا واسازي) سنجيد و تعيين كرد كه اثر تا چه حد در تحقق اهداف نوآورانهاش موفق بوده است.
درك نظريهها و سبكهاي گوناگون نيز از الزامات نقد هنري مدرن است. منتقد هنري در ايدهآل، با گسترهاي از تئوريها و رويكردهاي نقد آشنايي دارد و اثر را در چارچوب اين ديدگاهها تحليل ميكند. در سنت نقد غربي، هنر بهطور معمول از دريچه نظريههاي زيباييشناسانه، فلسفي يا جامعهشناختي بررسي ميشود و منتقد تلاش ميكند جايگاه و اهميت اثر را بر اساس اين نظريهها روشن كند. به بيان ديگر، نقد هنري پيوند نزديكي با نظريه و الگوهاي فكري دارد؛ تلاشي است براي فهم و تفسير اثر از منظر يك چشمانداز نظري و تعيين جايگاه آن در تاريخ و ساختار هنر.
اولويت زيبايي و فرم بر حقيقت و اخلاق
يكي از ديدگاههاي كلاسيك در زيباييشناسي اين است كه زيبايي و فرم بايد مقدم بر حقيقت و پيام اخلاقي اثر باشند. در جنبش زيباييگرايي قرن نوزدهم (Aestheticism) كه شعار «هنر براي هنر» را ترويج ميكرد، ارزش هنر در زيبايي فرمش بود نه در وظيفه تعليمي يا اخلاقي آن. به گفته منتقدان زيباييگرايي، «ظاهر» و «كيفيتهاي بصري» آثار هنري بر وظايف آموزشي يا اخلاقي آنها ارجحيت دارند و هنر بايد به قصد خلق زيبايي صرف توليد شود. اين ديدگاه متضاد با ديدگاههاي رايج زمانه بود كه معتقد بودند هنر بايد پيام اخلاقي يا اجتماعي واضحي داشته باشد؛ بهطوري كه نيچه نيز از «اصالت زيباييشناسي» به عنوان تمسك به هنر فراتر از رسالتهاي اخلاقي ياد كرده است.
آنچه در چشمانداز امروز زيباييشناسي اهميت دارد، اين است كه فرم اثر به درستي جانمايهسازي (شكلدهي) شود. اگر ساختار و اجرا ناصحيح باشد، حتي اگر پيام اخلاقي مشخصي در اثر وجود داشته باشد، به خوبي منتقل نخواهد شد. مثلا فرض كنيد يك فيلم مدعي رئاليسم (واقعگرايي) است: رفتارها، كنشها و شيوه روايت فيلم بايد مطابق قواعد رئاليسم باشد. اميل زولا درباره درام ناتوراليستي تاكيد ميكند كه نمايشنامهنويس بايد زندگي را «با دقت مستندسازي» كند و شخصيتها تابع قانون وراثت و محيط نشان داده شوند. اگر اين قاعده رعايت نشود - يعني فيلم رفتارهاي شخصيتها و زيستبوم داستان را مطابق جهان واقعي بازنمايي نكند - نميتوان نتيجه اخلاقي يا اجتماعي مشخصي (مثلا «قتل مرد به دست زن امري غيراخلاقي است») را بهطور معتبر از اثر استنتاج كرد. در واقع، زيباييشناسان هنر بر اين باورند كه اولا فرم و ساختار اثر بايد منسجم و زيبا باشد و پس از آن ممكن است به حقيقت و پيام اخلاقي توجه كنيم. اگر فرم اصلي اثر مخدوش يا نادرست اجرا شود، معناي مورد نظر (و در نتيجه پيام اخلاقي يا اجتماعي آن) نيز مخدوش خواهد شد.
چندصدايي و چندلايه بودن در آثار هنري
يكي ديگر از ويژگيهاي مهم آثار هنري پيچيده و مدرن، «چندصدايي» و «چندلايگي» آنهاست. يك اثر هنري تكبعدي نيست كه فقط يك معنا يا تفسير را القا كند؛ بلكه اجزا و لايههاي مختلف آن ميتوانند معاني متنوعي در ذهن مخاطب شكل دهند. مفهوم چندصدايي (Polyphony) در ادبيات، اشاره به تنوع همزمان ديدگاهها و صداهاي مستقل در يك روايت دارد. باختين (كه اين اصطلاح را در ادبيات معرفي كرد) چنين آثاري را صداهايي ميداند كه هر كدام جايگاه خود را دارند و بر حقانيت يكصداي كلي سايه نمياندازند. به عبارت ديگر، يك اثر هنري چندصدايي، مجموعهاي از لايههاي معناست كه هر كدام ميتوانند از ديدگاه متفاوتي روايت شوند.
اين ايده با مفهوم «اثر باز» امبرتو اكو همخواني دارد. اكو معتقد است آثار هنري پويا پيامهايي مبهم هستند كه در آنها «تعداد كثيري مدلول در دال واحد همزيستي دارند و به روي بيشمار تفسير گشودهاند». در چنين آثاري، هر جزيي از اثر (مانند يك حركت بازيگر يا نماد تصويري) ميتواند برداشتهاي مختلفي را در ذهن مخاطب ايجاد كند. براي مثال، حركت بيهدف يك بازيگر روي صحنه ممكن است هم نشانه بيچارگي عاطفي باشد، هم نمادي از انفعال سياسي، هم نشاندهنده سرگرداني فلسفي و نيز سوژهاي براي تحليلهاي روانكاوانه. در انتظار بسياري از هنرمندان و منتقدان معاصر، آثار هنري بايد اين پتانسيل را داشته باشند كه با بهرهگيري از دانستههاي پراكنده و بينارشتهاي مخاطبان، راه را براي برداشتهاي گوناگون باز كنند و در نتيجه، مشاركت فكري بيشتري را برانگيزند.
حقيقت، قضاوت عقلاني و عموميتطلبي
بحث حقيقت در هنر معمولا با قضاوت عقلاني و عمومي درباره اثر درآميخته است. منظور از قضاوت عقلاني اين است كه گزارهها يا احكامي كه منتقد يا مخاطب درباره اثر ميدهد، طوري باشند كه قابليت تعميم به ديگران را داشته باشند و هر كسي بتواند آنها را بفهمد. كانت در نظريه خود درباره قضاوت زيباشناختي ميگويد: قضاوتهاي سليقهاي هنري، گرچه بر مبناي واكنشهاي دروني و ذهنياند، اما ادعاي يك اعتبار «همگاني» را نيز در خود دارند. به تعبير ديگر، وقتي كسي ميگويد اثري زيبا يا معنابخش است، اين حكم را چنان بيان ميكند كه گويي همه بايد با او همنظر باشند. قضاوت زيباشناختي ميان قضاوتهاي تجربي و قضاوتهاي صرف سليقهاي قرار ميگيرد: از آن سو ادعاي اعتبار عمومي دارد و از سوي ديگر مبتني بر لذت شخصي است.
در نقد آثار هنري، اين به معناي آن است كه توصيف و تفسير اثر نبايد صرفا بر اساس احساسات خصوصي (مانند خرسندي يا حزن شخصي) باشد، بلكه بايد ريشه در عناصر قابل درك و قابل توضيح اثر داشته باشد. هنگامي كه درباره ارتباطها و پيامهاي اثر صحبت ميكنيم، لازم است به زبان مفاهيم عقلاني و همهفهم سخن بگوييم؛ نه به زبان احساساتي كه در هر فرد متفاوت عمل ميكنند. اين ويژگي باعث ميشود قضاوت هنري در مقام منطقپذيري شبيه قضاوتهاي علمي باشد؛ يعني بتوان گفت يك حكم درباره اثر درست يا نادرست است يا لااقل بهتر يا ضعيفتر از ديگري است. بر اين اساس، يك اثر هنري زماني پيام صريح يا پنهاني خود را به خوبي منتقل ميكند كه نظم و خرد منطق در فرم و بيان آن حفظ شده باشد.
نتيجهگيري: بهطور خلاصه، نقد آثار هنري چندان وابسته به تمايز بين فرم و محتوا نيست كه برتري يك را بر ديگري نفي كند؛ بلكه بر شناخت مشترك هر دو تكيه دارد. در اين راه، فرم صحيح و زيباييشناسانه اثر (كه به شيوه اجرا و ساختار آن مربوط است) تضمين ميكند پيام و حقيقت اثر به مخاطب منتقل شود. -در واقع همه چيز در اين جهان داراي فرم است و هنگامي كه ما از محتوا صحبت ميكنيم، فرم را به يك يا چند واژه تقليل دادهايم.- ساختار اثر ميتواند سنتي يا بديع باشد و منتقد بايد بر اساس معيارهاي دروني آن (يا معيارهاي موجود) به ارزيابي بپردازد. همچنين امروز از آثار هنري انتظار ميرود چندصدايي و چندلايه باشند تا در پوشش پيچيدگيهاي معاصر به مخاطبان امكان دهند از زاويههاي گوناگون برداشت كنند. در نهايت، حقيقت در هنر معادل گزارههاي عقلاني است كه قابل تعميم به ديگران باشند؛ به تعبير كانتي، حكم زيباييشناختي در ذات خود «عموميتطلب» است. در نقد علمي هنر، همه اين ابعاد -ساختار فرمال اثر، زيبايي و شكوه فرم، معناداري حقيقت و اخلاقي بودن محتوا و غناي چندوجهي تاويل - با هم ارزيابي ميشوند تا مخاطب و منتقد به دركي همهجانبه و دقيق از اثر دست يابند.