• 1404 پنج‌شنبه 27 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6141 -
  • 1404 پنج‌شنبه 27 شهريور

تشويش و ناخوشي (5)

ساسان گلفر

بعد از آژير گوش‌خراشي كه همه شهروندان شهر غريب را با هم از روي صندلي‌ها و كاناپه‌هاي پاي تلويزيون پراند، اطلاعيه‌اي با صداي بم عميق گوش‌نواز مجري هميشگي راديوي سراسري پخش شد: «همشهريان گرامي توجه بفرماييد! همشهريان گرامي توجه بفرماييد! هم‌اكنون پيام مهم عاليجناب فرماندار، جناب مستطاب آلازور تيش‌تاش (پالامپا رامپام پوپاپو پوم‌پام) را به استحضار مي‌رسانم.»
قبل از اينكه بشنويد عاليجناب چه پيامي صادر فرمودند، چند نكته هست كه بايد درباره شهر غريب كه آن زمان ساكنش بودم و در واقع موفق به گرفتن گرين‌كارت براي اقامت در آن شده بودم، بدانيد. عاليجناب آلازور تيش‌تاش طي فرآيند پيچيده‌اي كه در اين لحظات حساس و سرنوشت‌ساز مجال توضيح دادنش نيست، به خواست خودش و البته با راي قاطع اكثريت صددرصدي مردم به عنوان فرماندار مادام‌العمر شهر انتخاب شده بود.
عبارت «پالامپا رامپام پوپاپو پوم‌پام» اينكه در پرانتز مي‌خوانيد جزو اسم ايشان نبوده و نيست، بلكه لقب محترمانه‌اي بود كه ما در كمال احترام و خلوص نيت به آن جناب اطلاق مي‌كرديم و اگر اطلاق نمي‌كرديم حبس و شلاق و جزاي نقدي در انتظارمان مي‌بود. وقتي هم كه جناب مستطاب آلازور تيش‌تاش (پالامپا رامپام پوپاپو پوم‌پام) از اين پيام‌ها صادر مي‌كرد، مگر كسي جرات داشت نشنود؟
صداي بم عميق ادامه داد: «ايشان فرمودند: اهالي شهر، كاملا بر آنچه در سرزمين‌هاي دور در حال رخ دادن است، واقفم. از آنجايي كه رويدادهاي اخير و مناقشات جاري در آن منطقه سبب تشويش اذهان شهربندان ما شده است و ما نمي‌خواهيم مردم اين شهر زيردستمان به اضطراب و ناخوشي مبتلا شوند، دستور مي‌فرماييم كه زين پس هيچ‌كس برنامه‌هاي تشويش‌انگيز را تماشا نكند...»
در همان حال كه ما هم در آپارتمان خودمان مثل بقيه مردم در بقيه آپارتمان‌هاي شهر داشتيم به اين فكر مي‌كرديم كه خودمان داوطلبانه تلويزيون‌ها را خاموش كنيم يا كانال را عوض كنيم يا اجازه بدهيم برايمان عوض كنند، صداي اهالي مجمع‌الجزاير را مي‌شنيديم ‌كه دسته‌جمعي سرود «مجمع‌الجزاير هميشه دلموندو...» را مي‌خواندند و از آن‌طرف ملوان‌ها سوت مي‌كشيدند و هو مي‌كردند.
باز همان صداي بم گفت: «بنابراين دستور مي‌فرماييم برنامه آن شبكه خاص قطع و به جايش برفك پخش شود...»
در همان لحظه صداي خشن رافائل خپل را داشتيم مي‌شنيديم كه با همان لهجه شيرين پولينزيايي مالزيايي در پخش زنده تلويزيوني مي‌گفت: «من تا آخرين قطره‌اي كه در مثانه دارم روي پرچم راسكاليا...» كه ناگهان صدايش قطع شد و برفك جاي دماغ گنده و عينك آفتابي قرمز او را گرفت. اما آن صداي بم عميق دست از سرمان برنداشت.
«علاوه بر آن، با توجه به اضطراري بودن شرايط، فرمان مي‌دهيم كه در همين لحظه خاموشي سراسري زودهنگام داده شود، همه شهربندان موظفند فوري، بدون درنگ، حتي مسواك نزده به تختخواب‌هايشان بروند و بگيرند بخوابند.»
سراسيمه بلند شديم كه به سمت اتاق خواب‌هايمان بدويم كه ناگهان تمام شهر در ظلمات فرو رفت. طوري چشم چشم را نمي‌ديد كه صداي «تلق! دلنگ! آخ! كله‌ام! ميو!» در خانه‌مان پيچيد. از خانه همسايه بغلي صداي «تالاپ، دومب، واي، واق‌واق!» شنيده شد و لحظه‌اي بعد از خانه‌اي ديگر صداي «جيرينگ، دنگ، بوم، عرعر!» به هوا برخاست.
 (ادامه دارد)

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون