نگاهي به فيلم «سلاحها» ساخته زك كرِگر 2025
«سايه يك تراژدي بر شهر ميبروك»
«سلاحها» به كارگرداني، نويسندگي «زك كرِگر» در ژانر ترس روايت تازهاي را بيان ميكند كه به گفته خود كارگردان از فيلم «موروثي» ساخته «آري استر»، «زندانيان» ساخته «دنيس ويلنو» و «مگنوليا» ساخته «پاول توماس آندرسون» الهام گرفته است. از بدو شروع فيلم صداي راوي داستان را ميشنويم، او دختربچهاي است محلي كه ما به صورت دقيق ارتباط او را با داستان نميدانيم، راوي «سلاحها» اتفاقاتي را كه در شهر او رقم خورده است براي ما روايت ميكند.مِيبروك (maybrook) شهري كه شبهاي آن عمدتا زير نورهاي كم رمق و خيابانهاي آن فراخ و خالي است.
تا اينكه سكوت در ساعت دو و هفده دقيقه بعد از نيمه شب شكسته ميشود. دقيقا در همان لحظهاي كه ماه شايد از پشت ابرها پديدار شده باشد، اتفاقي بيسابقه رخ ميدهد: هفده كودك دانشآموز، بيهيچ سروصدايي و بيهيچ التماسي، در حالي كه گويي هيچ نيرويي آنها را به بيرون نكشانده، خانههايشان را ترك ميكنند و ناپديد ميشوند. تنها يكي از دانشآموزان «الكس ليلي» باز ميماند؛ انگار خودش نيز نميداند چرا هنوز آنجاست. رنج واقعي وقتي آغاز ميشود كه ما درمييابيم اين ناپديدي مرموز، نه به خاطر جنايتي عظيم، بلكه بيش از آنكه فقط از خون و وحشت بهره ببرد در سكوت، ترس بر ما چيره ميشود.
«زك كرِگر» با نوسان لحن، ما را از سكانسهاي معمايي و تاريك به مناظري به دور از واقعيت ميكشاند؛ جايي كه قضاوت و گناه ميان معلمان و والدين، پليس و پسركي دانشآموز به نام «الِكس» تقسيم ميشود.
روايت فيلم همچون باد در ميبروك ميپيچد و از ديد شخصيتهاي متفاوت بازتعريف ميشود: جاستين گندي (جوليا گارنر) معلمي كه طعنهآميزترين قرباني است و كسي كه همه شكها به سمت او نشانه ميرود و شايد بيش از همه قرباني ناگفته اين محفل وحشت و ترس است. درخشش جوليا گارنر در اين نقش، همچون روشنايي شمعي در تاريكي است.
او در «سلاحها» به عنوان معلمي است كه احساس گناه و درماندگي بر جانش سنگيني ميكند و همينطور پدري (جاش برولين) كه با خشم، سوگ و بياعتمادي درگير است. افسر پليسي به نام پاول (آلدن اِرنرايك) كه ميان خطي باريك از وظيفهشناسي و وسوسه شخصياش حركت ميكند، همگي در اين معماي تلخ نقش دارند.
جاستين گندي تاثيري شگرف بر بيننده ميگذارد، او تركيبي است از شكسته شدن، دلسوزي و تردد دروني؛ زني كه بيش از هر كس ديگري با ناپديد شدن شاگردانش زخم خورده است، اما در مظان اتهام نيز قرار دارد. مخاطب در اين ميان، درگير همدلي و بياعتمادي نسبت به او است و اين تجربه دوگانه، اساسا همان چيزي است كه فيلم بر آن بنا شده است.
فضاي افسرده داستان كه با طراحياي مينيمال، به فرمهاي غيرعادي رسيده، تبديل به قفسي سرد و رواني براي مخاطب ميشود، مكاني پر از درهاي بسته به نظر ميآيد، اما نميتوان رد يك راز را در آنها دنبال كرد.
اين طراحي كه از ذهن «تام همِك» طراح صحنه فيلم جوشيده است، به ناظران اجازه ميدهد تا هر لحظه در آن درخشش معمولي، ردي از بيقراري را حس كنند.
«سلاحها» نه تنها يك ماجراي اسرارآميز ترسناك است، بلكه نمودي از فقدان ارتباط، ترس از ناشناختهها، خالي شدن جامعه از آرامش مدني تا عمق ناپديد شدن رخ ميدهد. اگرچه پايانبندي «سلاحها» كمي بلندپروازانه، آشفته و طنزآميز به نظر ميرسد، اما اين امر بازتاب طنز آشكاري است كه در طول فيلم قابل مشاهده است، مانند درگيري بين جيمز (آستين آبرامز) جوان معتاد و بيخانمان و افسر پليس كه در ميانه فيلم وجود دارد.
ترس انباشته شده با طنيني شوكهكننده، طنزآميز و عجيب گره خورده است. پايانبندي اگر درست انتخاب ميشد، ميتوانست تصوير التهاب را برجستهتر كند.
عنوان «سلاحها» به دانشآموزاني اشاره دارد كه تحت تسلط شخصيتي مرموز و كلاهگيس به سر با گريمي سنگين به نام «گِلديس» (اِمي مديگان) قرار ميگيرند كه خود جادوگر يا اهريمني مثال زدني است كه رابطه او با خانواده «الِكس» جاي بحثهاي مختلف را برميانگيزد. «گِلديس» پيرزني مرموز كه در طول فيلم حضور قابل لمسي دارد، اما در پرده سوم با شرارتي غير قابل وصف به روايت دامن ميزند.
«سلاحها» به مثابه سكوتي پرصدا در نيمه شبِ شهرِ ميبروك است، «زك كرِگر» كارگردان و نويسنده اين اثر با ساختاري تكاپوآميز و خلاقانه، بازيگران توانمندي چون «جوليا گارنر»، «جاش برولين»، «اِمي مديگان» را در كنار هم قرار ميدهد تا تصويري دلهرهآور، پرتعليق و ترسناك را به نمايش بگذارد، ترسي كه تنها در سكوت نمايان ميشود و در قلب مخاطب مينشيند.