آدمها و موتورها
محسن آزموده
اخيرا كتابي منتشر شده به اسم «حركت» با اين عنوان فرعي: چگونه خيابانهايمان را پس بگيريم و زندگيمان را دگرگون كنيم؟ حرف اصلي كتاب خيلي ساده و البته بسيار جذاب و جالب است. نويسندگان اين كتاب ميگويند كه در روزگار ما سياستهاي شهرسازي بيشتر به نفع ماشينها و خودروها بوده و كمتر به آدمها توجه شده. به همين خاطر فضاهاي عمومي شهرها اكثرا به ماشينها اختصاص يافتهاند. يعني شهر بيش از آنكه جايي براي زندگي مردم و آدمها باشد، محل عبور و مرور ماشينهاست و خيابانها مخصوصا به مسيرهايي براي وصل كردن مبدا و مقصد تبديل شدهاند، نه مكانهايي براي زندگي روزمره مردم و تجربه كردن شهر. نويسندگان اين كتاب ايراني نيستند و اين نشان ميدهد كه معضل مذكور فقط منحصر به شهرهاي بزرگ ما نيست و ساكنان همه كلانشهرها در سراسر دنيا به آن گرفتارند. واقعيت اما آن است كه خطر جديتري زندگي شهري شهروندان ما را تهديد ميكند و آن موتورها هستند. اين را به عنوان يك پيادهروي حرفهاي ميگويم. روزانه حدود هفت تا ده كيلومتر پيادهروي ميكنم، از خانه تا محل كارم و بالعكس، فرقي هم نميكند، تابستان باشد يا زمستان. در سرما و گرما، سعي ميكنم هر جايي كه ميخواهم بروم، پياده بروم. اين يكي از اصليترين تفريحهاي زندگيام شده. اين لذت كمخرج و بيآزار، اما اين روزها پردردسر شده. علت هم مشخص است، موتورسيكلتهاي كوچك و بزرگي كه در همه روز به ويژه در ساعتهاي شلوغي از خيابان به پيادهرو ميآيند و از آدمهاي پياده سلب آسايش ميكنند. شمارشان يكي، دو تا هم نيست. بعضا با چنان اعتماد به نفس و حق به جانبي در پيادهرو ويراژ ميدهند كه آدم جرات نميكند بهشان بگويد بالا چشمتان ابرو است. تازه اگر كمترين اعتراضي كني، چنان برخورد ميكنند كه يكي نداند، فكر ميكند واقعا اين پيادهها هستند كه بدون اجازه وارد مسير تردد موتورها شدهاند. موتورها و در واقع بهتر است بنويسم موتورسوارها همه تيپي هم هستند. از دليوريهايي كه براي فروشگاههاي حقيقي و مجازي و رستورانها كار ميكنند تا مسافركشها و آنهايي كه با موتور به محل كار خود ميروند يا مغازهدارهايي كه براي تسهيل آمد و شد و كارهاي روزمره از موتور استفاده ميكنند يا جوانهايي كه براي هيجانطلبي يا سرگرمي موتور گرفتهاند . موتورها همه جا هستند، در بزرگراهها و اتوبانها، در مسيرهاي عبور ممنوع، در محل تردد پيادهروها، در پاركها و محلهاي آمد و شد مردم، حتي روي پلهاي عابر پياده. عموما به هيچ قاعده و قانوني هم پايبند نيستند، چراغ قرمز را رد ميكنند، سه تركه و چهار تركه سوار ميكنند، وقت و بيوقت بوق ميزنند، ويراژ ميدهند و در پاسخ هر اعتراضي هم دو قورت و نيمشان باقي است. واقعا نميدانم براي رفع اين معضل آزاررسان، شكايت كجا برم! آيا از راهنمايي و رانندگي كاري بر ميآيد؟ بايد جريمه و مجازات را زياد كرد؟ نميدانم. آيا بايد موتورسوارها را به وجدانشان رجوع داد؟ اين را هم نميدانم. اين چند خط را نوشتم، بدون هيچ اميدي به تغيير. فقط خواستم صداي ضعيف و نارساي هزاران هزار شهروندي باشم كه روزانه از آزار و اذيت موتورها رنج ميكشند و صدايشان به هيچ جا نميرسد. خواهش ميكنم پيادهروها را به آدمها پس بدهيد.