گزارشي اسنادي- پژوهشي - روزنامهنگاري از چگونگي «تجارت و صنعت ابريشمبافي ايران» از عصر ساسانيان تا از بين رفتن آن در عصر قاجار و پهلوي -۳
شاه سلطان حسين صفوي و آغاز بيماري طاعون اروپايي در ايالات ابريشمبافي ايران
در هنر كوش كه زر چيزي نيست / گنج زر پيش هنر چيزي نيست (جامي)
مريم مهدوي اصل
اشاره - زمستان ۱۴۰۳ وقتي آغاز به پژوهش روي موضوع ابريشمبافي ايران كرديم، در آن زمان نميدانستيم كه ما مردم ايران از باستانيترين فرهنگ و هنر تجاري ابريشمبافي آنچنان ناآگاه شدهايم كه به وقت آگاهي از تاريخ خودمان به درد و رنجي بس گران مبتلا ميشويم. بهويژه اينكه، نحوه از بين رفتن فرهنگ و هنر صنعت و تجارت ابريشمبافي باستاني و چندين هزار ساله ما ايرانيان، متاسفانه با بيماري طاعون كه از كشورهاي اروپاي غربي نوظهور وارد ايران شده، گره خورده است. شايد فرهنگ و هنر ابريشمبافي ايران امروز را فقط بتوان در سفرنامههاي خارجي خواند و نمونههاي نادري از آن را در موزههاي جهان مشاهده كرد. چنانكه سيدمحمدباقر نجفي، سياح و نويسنده كتاب «آثار ايران در مصر» چاپ سال ۱۳۶۶ در كلن - آلمان غربي، درباره «پارچههاي ايراني» در موزه مصر نوشته است كه بيشتر آثاري كه به موزه دارالاثار مصر منتقل شده، از جانب خانواده سلطنتي مصر و خصوصا «امير كمالالدين حسين» انجام شده و از پارچههاي ايراني كه در مصر باقي مانده، شاهد مجموعه نفيسي از چنين هنري هستيم. ازجمله پارچههاي سده ۱۱ه.ق (دوره امپراتوري صفويه)، قطعهاي از ابريشم با نقشي از آدميان وجود دارد (تصوير يك) و قطعه پارچه مربع شكل بسيار نفيس حرير، با نقشهايي بسيار ظريف به رنگهاي سفيد، قرمز، زرد، پرتقالي و سرمهاي در تالار ۱۷ موزه دارالاثار مصر قرار دارد (تصوير دو) كه هر دو از هداياي امير كمالالدين حسين در تاريخ 15/۸/1933 ( برابر با ۱۳۱۲ خورشيدي) است.
بنابراين همچنان در قسمت سوم گزارش «تجارت و صنعت ابريشمبافي ايران» به پيشدرآمد تاريخي ميپردازيم كه آغازي است بر آنچه سياستهاي استعماري انگليس و فرانسه و... بر سر بزرگترين ميراث بشري آوردهاند تا فقط منافع امنيتي خود را در جهاني معكوس شده از لحظه به قتل رسيدن آقا محمدخان قاجار كه خطاب به قاتلهاي خود فرياد زد «اي بدبخت ايران را كشتي!» تثبيت كنند.
سفرنامهاي انگليسي در زمان شاه عباس اول صفوي
آزاده حيدري در كتاب «نمايهنامه تحليلي موضوعي سفرنامههاي ترجمه شده سياحان انگليسي درباره ايران» درباره بيوگرافي رابرت استودارت نوشته است: «سفر استودارت به ايران مربوط به دوره شاه عباس اول صفوي است به طوري كه درسال ۱۶۲۶ م. وارد ايران شده و در سال ۱۶۲۹م. از ايران خارج شده است. به گفته سردنيس راس، مقدمهنويس اين سفرنامه، علت اصلي اين مسافرت، تجارت بين ايران و انگلستان بوده كه منافع كمپاني جديدالتاسيس هندشرقي را نيز شامل ميشده، قديميترين تماس رسمي ايران و انگلستان مربوط به آنتوني جنكينسون درسال۱۵۶۲ است.» در ادامه، دركتاب «روزنامه استودارت با مقدمه سردنيسن راس» ترجمه احمد توكلي در سال ۱۳۳۹ نوشته شده است: «نامبرده [آنتوني جنكينسون] در قزوين به حضور شاه طهماسب بار يافت و نامه ملكه اليزابت اول را تقديم كرد. ولي درآن موقع به علت مداخلات تركها از اين سفارت نتيجهاي عايد نگرديد. به شهر زيباي بارفروش (Barfrush) [احتمالا نام قديمي شهر بابل در مازندران است]... رسيديم... عمارت دستگاه شاهي در اطراف اين خانه استخر گرد قشنگي قرار دارد... در اينجا مقادير زيادي ابريشم و كرم ابريشم ديدم... .»
تجارت ابريشم هلند
در دوره شاه عباس كبير
دركتاب «اولين سفراي ايران و هلند» كه به شرح سفر «موسي بيك»، سفير شاه عباس به هلند و سفرنامه «يان اسميت»، سفير هلند در ايران پرداخته شده است، دكتر ويلم فلور، ايرانشناس هلندي در فصل اول اين كتاب با عنوان «آغاز روابط ايران و هلند در زمان شاه عباس كبير» نوشته است: «هلنديها پس از موفقيتهاي چشمگير در تجارت ادويه با كشورهاي جنوب شرقي آسيا، براي به دست آوردن ابريشم و تغيير مسير صادرات ابريشم ايران از راه خشكي به دريا، درسال ۱۶۲۳م. [۱۰۲۳ق.] به ايران آمدند. هلنديها از سابق با ابريشم ايران، به وسيله واردات آن از طريق شهر حلب [سوريه] ـ و رفتوآمد تجار هلندي مقيم حلب به ايران در اوائل قرن هفدهم آشنايي داشتند و در سال ۱۶۰۳ [۱۰۱۲ق.] نيز تصرف يكي از كشتيهاي پرتغالي حامل ابريشم ايران به دست هلنديها و درآمد هنگفتي كه از فروش عدلهاي ابريشم آن كشتي نصيب آنان گرديد، هلنديها را به ابريشم ايران راغبتر نمود و پايهگذار تمايل هلند به مراوده تجارتي با ايران گرديد... مهمترين منطقه توليد ابريشم ايران، ايالت گيلان بود كه شهرهاي رشت، لاهيجان و فومن از مراكز درجه اول توليد ابريشم آن محسوب ميشدند. غير از گيلان، شهرهاي كاشان و يزد نيز در توليد ابريشم سهمي داشتند. ولي ابريشم اين شهرها به مرغوبيت ابريشم توليدي گيلان نميرسيد... با وجودي كه قرارداد تجارتي هلنديها با شاه عباس موقعيت بسيار ممتاز و پرسودي براي كمپاني هندشرقي هلند به وجود آورده بود ولي در عمل، نتيجهاي كه از آن انتظار ميرفت، به بار نياورد. طبق اين قرارداد، هلنديها در كار تجارت با ايران از آزادي كامل برخوردار شده بودند ولي در وراي آن محدوديتهايي وجود داشت كه ازجمله آنها ميتوان به موارد زير اشاره كرد: ۱- كالاهاي وارداتي هلند به شرطي از تمام حقوق گمركي معاف بود كه آنها در مقابل فروش امتعه خود، مقدار معيني ابريشم تحويل بگيرند و در صورت خريد مازاد ميبايستي ماليات و عوارض مختلف آن را بپردازند. ۲- يك ثلث خريد هلنديها از ايران ميبايد به صورت نقدي انجام شود و در غير اين صورت بهاي ابريشم از ميزان مورد توافق بالاتر ميرفت. ۳- معامله با ساير تجار به جز تاجر مخصوص شاه و فروش امتعه در بازار آزاد محدوديتهاي زيادي داشت. با وجود مشكلات مذكور، كمپاني هندشرقي در بازار تجارت ايران فعاليت زيادي داشت و اين فعاليت تا پايان دوره صفويه ادامه يافت. چون به علت در دست داشتن انحصار تجارت ادويه، كسب و كار هلنديها در ايران از رونق بينظيري برخوردار بود.»
فرهنگ صنعت و تجارت ابريشمبافي ايران در سفرنامههاي فرانسوي
بارن تاورنيه، در زمان پادشاهي لوئي چهاردهم در فرانسه، شش سفر به ايران را از سال ۱۶۳۲ تا ۱۶۶۸ م. [۱۰۴۲-۱۰۷۹ق.] تجربه كرد. سفر اولش در زمان شاه صفي، نوه شاه عباس بزرگ بود و سپس در ديگر سفرهاي خود در زمان شاه عباس دوم و شاه سليمان از ايران بازديد كرد. در چاپ سربي سفرنامه «كتاب تاورنيه» كه احمد ابن يوسف مشيرحضور آن را شنبه ۲۶ جماديالاولي ۱۳۳۱ ترجمه و همراه نظمالدوله ابوتراب نوري كتاب را پاكنويس كرده بودند و سپس در مطبعه برادران باقراف در محرمالحرام ۱۳۳۱ [۱۹۱۲م. دوره احمد شاه قاجار] به چاپ رساندهاند، نوشته است: «تمام كوچههاي شهر حلب [سوريه] سنگفرش هستند مگر بازارها و بازارها چنانچه پيش گفتهام آن كوچههايي هستند كه تجار و اهل صنعت در آنجا دكان دارند صنعتگران عمده كه عددشان هم خيلي زيادتر است عملهجات ابريشمباف و آنهايي هستند كه از پشم بز پارچه درست ميكنند... در حلب از پارچههاي ابريشمي و شالهاي پشم بز تجارت بزرگي ميشود و مخصوصا مازو كه بدون آن عمل دباغي مختل ميماند خيلي طرف اهميت و معامله بسيار است صابون يك چشمه مالالتجاره بزرگي است و همچنين خيلي امتعه بزرگ ديگر كه موضوع تجارت بزرگي هستند ازهمهجاي دنيا به آنجا تجارت دارند غير از ترك و عرب و ايراني و هندي هميشه در حلب عده كثيري از فرانسويها و انگليسيها و ايطالياييها [ايتالياييها]و هلانديها [هلنديها] بتجارت مشغولاند و هر ملتي قنسولي دارد براي اينكه حقوق و منافع آنها را حفظ نمايد... ايرانيها براي كاركردن و طلا و نقره و ابريشم خيلي عالم و استادند چنانچه در قاليهاي ابريشمي كه با نقره و طلا ميبافند و زريهاي اعلي ديده ميشود كه مرور ايام ابدا رنگ طلا و نقره آنها را تغيير نميدهد و سياه نميشوند و همينطور كمربند و كلاه از ابريشم و زر ميسازند كه محل حيرت است و يك طبقه هم هستند كه كارشان منحصر است باينكه از طلا و نقره به توسط چسب صمغ روي تافته گلبوته ميسازند و زنها اين تافتهها را به مصرف پيراهن و زيرشلواري ميرسانند و قدري اين پارچهها در ايران زياد شده است كه ديگر اعتنايي به پارچههاي هندي ندارند و حال آنكه آنها لطيفترند... حالا برويم به شرح امتعه و مالالتجاره ايران كه عمده آن ابريشم است كه در ايالت گيلان به عمل ميآورند اما آن مقدار گزافي كه بعضيها تصور ميكنند ابريشم از مملكت خارج نميشود وقتيكه هلانديها با ژاپون تجارت بزرگي داشتند من ديدم هر قدر سعي و كوشش كردند سالي يك هزار عدل ابريشم بيشتر نتوانستند به دست بياورند آن هم يك مقدارش از ابريشمي بود كه بايستي ارامنه به اروپا حمل نمايند نه اين است كه در ايران اينقدر ابريشم يافت نميشد خيلي زيادتر از اينها به عمل ميآيد اما اگر بخواهند بيش از اينها از مملكت به خارج حمل كنند يك عده كثيري عملهجات كه از اين ممر معاش ميكنند از گرسنگي تلف ميشوند امروز هلانديها بيش از سالي دويست بار ابريشم نميتوانند به خارج حمل نمايند سابق براين هرسال مقدارگزافي پارچه زري و مخمل و تافته ايراني به اروپا حمل ميشد و مخصوصا قسمت عمده مخمل ايران به مسكوي و لهستان ميروند اما امروز از همه اقسامش در اروپا به عمل ميآورند به همان خوبي ولي خيلي ارزانتر هرسال مقدار زيادي ابريشم نبافته هم از ايران به خاك عثماني و لهستان و مسكوي حمل ميشود كه در آنجاها به مصرف قلابدوزي ميرسد زيرا كه رنگهاي آنها خيلي تند است و زنهاي آن ممالك همه شغلشان قلابدوزي است دستمال و پيراهن و نقاب براي انداختن روي سر و ساير ملبوس لازمه خود را قلابدوزي مينمايند... . »
شاردن، ايرانيّها با طاعون آشنا نبودند ـ شواليه ژان شاردن، جهانگرد و فيلسوف فرانسوي (۱713-۱643م.) يا (۱126- ۱054ق.) كه در زمان شاه عباس دوم دوبار به ايران آمده، درجلد هفتم از «سياحتنامه شاردن»، با موضوع «اصفهان، طب و هنرهاي زيباي ايرانيان» كه محمدعباسي درسال ۱۳۴۵ آن را ترجمه كرده، نوشته است: «در ايران با بيماري كشندهاي كه ما طاعون ميناميم آشنايي ندارند... پادشاه ايران [شاه عباس دوم صفوي] گروه كثيري از استادان هرگونه فن و صنعت را درخدمت خود دارد... هر فن و صنعت را كارخانه ويژه و مخصوصي است و كارگران اختصاص به كارخانههاي مربوطه دارند و در كارگاههايي كه در آنجاست، به كار ميپردازند و پروانهكار درخانه خويشتن يا درجاهاي ديگري ندارند. اين امكنه را به پارسي كارخانه مينامند كه مفهوم محل كار و فن را ميرساند و هريك از كارخانهها اسم مخصوصي به خود دارد كه مربوط به فني است كه درآنجا اجرا و انجام ميگردد... هريك از كارخانهها زيرنظر پيشكاري كه استاد فن مربوطه خوانده ميشود و يك رييس صنف كه قديميترين كارگر كارخانه است و كارپردازي كه مشرف ناميده ميشود كه به معناي منشي است، چون حسابداري كارگران و مصنوعات به دست وي ميباشد و مواد اوليه صنعت مربوطه را بر حسب محاسبات تحويل مينمايد و يك نفر مامور دربار اداره ميشود.... كارخانههاي رنگرزي و ابريشمكاري را تعطيل كردهاند. اقشمه را براي رنگرزي و نقاشي به شهر ميدهند و اجرتش را ميپردازند، همچنين است ابريشم و رشتههاي تابيده براي هرگونه منسوجات و پارچههاي زربفت و قالي كه اجرت آنها نيز به نرخ هميشه ثابت پرداخت ميگردد. قالي و فرش درييلاقات بوسيله كارگراني كه اراضي شاه را دارند بافته ميشود و مالالاجاره را ازبابت مزد بافت قالي محسوب ميدارند. يكنفر صاحبمنصب [صاحب منصب] به نام ارباب كه مفهوم سرپرست امور كارگري يا خريد اجناس را دارد، مديركل تمام اين كارخانهها وكارپردازيها است كه در شهر و ييلاقات براي شاه، چنانكه گفتهام كار ميكنند و ناظر كه رييسعالي كليه دارايي شاه است، پيشكار كل اين امور به شمار ميآيد.... نكته عالي و سخت قابل تحسيني كه دراين موسسات به نظر ميرسد آن است كه كارگران براي تمام مدت عمرشان تامين ميباشند بدون اينكه هيچگاه آنها را از كار بيكار سازند و هنگامي كه بيماري يا هرگونه حادثه ديگري كه كارگر را عاجز از كار سازد، نه هرگز ديناري از حقوق او كسر نميكنند، بلكه با يك انسانيت شگفتانگيزي، ناظر براساس كوچكترين درخواستي كه درباره بيمار به عرض وي ميرسانند، او را به پزشك و داروساز دربار سفارش ميكند و بدينوسيله بدون ديناري معالجه و مداوا ميشود... . »
همچنين، دركتاب چهارم «ايرانشهر»، چاپ كميسيون ملي يونسكو در ايران، درسال ۱۳۴۳ش. و با عنوان «اقتصاد و عمران» كه مهندس رضا نيازمند، مديرعامل سازمان مديريت صنعتي و معاون وزارت اقتصاد آن را نوشته، درخصوص «نساجي ابريشمي و زري» به نقل از شواليه ژان شاردن، نوشته شده است: «نظر به اينكه ايرانيان در تربيت كرم ابريشم تخصص دارند و محصول ابريشم دراين كشور فراوان است، صنعتگران انواع چرخها و دوكها براي بازكردن ابريشم از پيله و كلافكردن آن اختراع نمودهاند... نساجان ابريشم را با سيم و زر مخلوط كرده منسوجات نفيسي ميبافند كه آنها را زري مينامند، اين پارچهها را با نقشهاي گوناگون ميبافند بهطوريكه ميتوان از آنها صد قسم مختلف به دست آورد. پارهاي از آنها يكرو و پارهيي دو رو دارند يعني پشت و روي آنها يكسان است. يكنوع پارچه نفيس و خوشنمايي هم ميبافند كه در نوع خود منحصر به فرد است و آن را «مخمل زربفت» مينامند. پارچههايي كه در تزيين آنها طلا به كار رفته بسيار گرانبها هستند و اكنون يك گز آنها به مبلغ ۵۰ تومان به فروش ميرسد. خلاصه آنكه درتمام دنيا پارچههايي نفيستر و گرانبهاتر از اين پارچههاي زربفت ايراني پيدا نميشود. در يكدستگاه نساجي پنج يا شش نفر كارگر مشغول كار هستند... كارگراني كه اين نوع پارچههاي ممتاز را ميبافند هريك روزانه ۱۵ تا ۱۶ شاهي اجرت ميگيرند و ميتوانند مقدار بسياركمي ببافند... مخمل زربفت از تمام اقسام پارچههاي زري قشنگتر و خوشنماتر است به خصوص مخملهايي كه كركهاي برجسته و مجعد دارند بسيار زيبا هستند. چيزي كه در اين پارچهها قابل ملاحظه است اين است كه اگر پارچه به واسطه كثرت استعمال و مرور زمان به كلي كهنه و فرسوده شود بازهم تارهاي طلا يا نقره همان درخشندگي و جلوه اوليه خود را دارد. بيشتر اين پارچههاي زري نفيس و خوشنما در شهرهاي يزد و اصفهان و كاشان بافته ميشود.»
شاه سلطان حسين صفوي و شيوع طاعون، در سفرنامهاي روسي
ساسان طهماسبي، مترجم كتاب «سفرنامه جان بل»، گزارش ماموريت سفير پطركبير [روسيهتزاري] به دربار شاه سلطان حسين [صفوي] درسال۱۴۰۲، دربخشي از «مقدمه» مترجم، نوشته است: «... در زمان اقامت سفير در اصفهان، اوضاع ايران به سرعت رو به وخامت نهاد. به همين دليل، جان بل كه در مسير اصفهان، از شيوع راهزني سخن ميگويد، در سفر بازگشت به روسيه، با وخامت اوضاع و شيوع گستردهتر ناامني در جادهها روبرو ميشود. وقتي به قزوين رسيد، با شيوع طاعون در نيمه شمالي كشور نيز مواجه شد و درمورد تلفات آن بيماري در قزوين، گيلان و شماخي سخن ميگويد. در واقع، از اولين روز ورود به ايران، با ديدن كاروانسراهاي ويران، شيوع راهزني و تاختوتازهاي لزگيها در شيروان، از زوال دولت صفوي آگاه شد، اما زمانيكه ايران را ترك ميكرد، با مشاهده افزايش ناامني، شيوع طاعون و شنيدن اخبار شكست سپاه ايران از افغانها، از زوال قطعي دولت صفويه اطمينان يافت.» سپس، جان بل درهمين سفرنامه نوشته است: «... با يك بازرگان فرانسوي به نام بورگارد كه توسط كمپاني انگليس در اصفهان استخدام شده بود تا در شماخي، ابريشم خريداري كند و به حلب بفرستد، نزد پدر پيتر ريكارد (ميسيونر مسيحي در ايران) رفتيم و با او غذا خورديم... دراينجا، بايد اندكي درمورد شماخي و مناطق مجاور آن بنويسم. اين شهر... ازلحاظ تاريخي، بخشي از ماد بود، اكنون پايتخت ايالت وسيعي بهنام شيروان است... تعدادي كاروانسراي بزرگ در شماخي وجود دارد... حجم تجارت آن شهر مخصوصا تجارت ابريشم خام شايان ذكر است، زيرا ابريشم در مناطق مجاور آن توليد ميشود. بخش اعظم اين ابريشم را كمپانيهاي انگليسي و هلندي مستقر در اصفهان خريداري ميكند و به حلب ميفرستند... كاشان شهر بزرگ و پرجمعيتي است و در دشت حاصلخيزي كه محصولات فراواني توليد ميكند، قراردارد... كارخانههاي ايراني، يعني ابريشمبافي، كتانبافي، فرشبافي و ساير صنايع در اين شهر مستقرند و آنجا را به مركز تجاري بزرگي تبديل كردهاند... در ديدار با شاه سلطان حسين [آخرين پادشاه صفوي]... در ورودي تالار، فواره بزرگي از آب زلال وجود داشت و آبش با سه لوله، به سمت بالا پرتاب ميشد و در حوضي كه مملو از گل رُز و بسياري ديگر از گلها بود، ميريخت... در كف تالار، فرشهاي ابريشمي كه تار و پودهاي طلا و نقره در بافتشان به كار رفته بود، پهن شده بود... . »
وي در ادامه نوشته است: «... سال گذشته، طاعون نيز در آن شهر [قزوين] شيوع يافت و آنجا را تقريبا از سكنه خالي كرد. هرچند از شدت آن بيماري واگيردار كاسته شده بود، اما هر روز، تعدادي از مردم جانشان را از دست ميدادند... در اين اثناء، تعدادي از افراد ما به تب طاعون مبتلا شدند، اما همه به جز يك نفر كه به سرعت جانش را از دست داد، سلامتيشان را باز يافتند. چون درخانهاي كه تعدادي ايراني درآنجا جانشان را از دست داده بودند، اتراق كرده بوديم، من و تعدادي از افراد به اين تب مبتلا شديم. بنابراين، سفير ناچار شد قزوين را به سرعت ترك كند... حدود يك مايل از شهر خارج شديم و در يكي از باغهاي شاه كه حاكم شهر و ايالت براي ما فراهم كرده بود، اتراق كرديم... به دليل وجود آب و هواي سالم، بيماران به طرز شگفتانگيزي، بهبود يافتند... راه خود را به سمت شمال ادامه داديم... چون در منجيل و روستاهاي اطرافش، مقدار زيادي كرم ابريشم پرورش ميدهند، بيشترين مقدار و بهترين نوع ابريشم در ايالت گيلان توليد ميشود. ارامنه بخشي از اين ابريشم را ازطريق روسيه، به هلند و بخشي را ازطريق حلب، به لوانت (Levant) (پانويس مترجم: سوريه) صادر ميكنند... طاعون نيز به كرات درآنجا [رشت] شيوع پيدا ميكند... ابريشم خام محصول اصلي گيلان است. مقدار زيادي ابريشم دراين ايالت توليد ميشود و دركارخانههاي آنجا به مصرف ميرسد يا به خارج صادرميشود... [دربازگشت به روسيه] به شماخي رسيديم. از زمان ترك آن شهر، طاعون درآنجا بهشدت شيوع يافته بود و درفصل تابستان، نيز ادامه داشت. هرچند در زمان ورود ما، از شدت آن بيماري كاسته شده بود، اما بهطوركامل از بين نرفته بود و اوضاع وخيم بود... عليرغم اتخاذ تمامي تدابير، مخصوصا دود دادن ديوارها، طاعون هنوز شايع بود. به من گفته شد كه درطول هشت ماه گذشته، در شماخي و ساير نقاط ايالت شيروان، هفتاد هزار تن جانشان را از دست دادند... . » ادامه دارد...
منابع: كتابخانههاي شماره يك
و ايرانشناسي مجلس
٭ روزنامهنگار و پژوهشگر