بررسي كيفي آموزشگاههاي سينمايي
جريان تجاري يا برنامهريزي فرهنگي؟
سعيد هنرمند
آموزش سينما در ايران طي دو دهه گذشته مسيري پرشتاب و بيقاعده را پيموده است. تعداد مراكزي كه با عنوان آموزشگاه سينمايي فعاليت ميكنند، روزبهروز بيشتر شده و در بسياري از محلهها، بهويژه در شهرهاي بزرگ، تابلوهاي رنگارنگي به چشم ميخورد كه با شعارهاي جذاب و وعدههاي بزرگ، جوانان علاقهمند را دعوت به ثبتنام ميكند. اين گسترش كمّي اگرچه در ظاهر نشان از افزايش توجه به هنر و صنعت سينما دارد، اما در واقع بيشتر محصول يك جريان تجاري است تا برنامهريزي فرهنگي و آموزشي. بسياري از اين مراكز بدون دارا بودن زيرساختهاي واقعي آموزشي، بدون بهرهمندي از استادان باتجربه و حتي بدون تدوين برنامهاي علمي و منسجم، وارد عرصهاي شدهاند كه ماهيت آن نيازمند تخصص، تجربه و ارتباط مستقيم با بدنه حرفهاي سينماست.
رشد كميت آموزشگاههاي سينمايي، نه تنها منجر به ارتقاي سطح آموزشي نشده، بلكه باعث رواج سطحينگري در اين حوزه شده است. هنرجوياني كه با اميد و اشتياق وارد اين مراكز ميشوند، در نهايت با مجموعهاي از دانستههاي پراكنده و ناكارآمد مواجه ميشوند كه نه براي آنها مسير ورود به سينماي حرفهاي را هموار ميكند و نه توانايي عملي مشخصي براي توليد اثر به دستشان ميدهد. آنچه باقي ميماند صرفا يك برگه گواهي پاياندوره است كه اغلب فاقد ارزش حرفهاي است و بيشتر به كار تزیيني ميآيد تا ابزاري واقعي براي ورود به بازار كار.
بخش عمدهاي از اين ضعف، ناشي از نبود برنامه آموزشي استاندارد است. بسياري از آموزشگاهها به جاي طراحي يك سرفصل دقيق و مرحلهبهمرحله، مجموعهاي از كارگاههاي پراكنده را ارايه ميدهند كه بيشتر شكل سرگرمي دارد تا آموزش جدي و محملي ميشود براي خاطرهگويي برخي اساتيد. در چنين شرايطي، دانشجو به جاي آنكه طي يك مسير مشخص از مباني نظري تا مهارتهاي عملي پيش برود، تنها در معرض مجموعهاي از جلسات كوتاه و غيرمنسجم قرار ميگيرد. اين نوع آموزش نه تنها دانشپژوه را آماده ورود به عرصه حرفهاي نميكند، بلكه گاهي حتي باعث ايجاد تصوري غلط از ماهيت سينما ميشود، زيرا فرد تصور ميكند با گذراندن چند جلسه كلاس، به فيلمساز تبديل خواهد شد.
مشكل ديگر، كيفيت پايين مدرسين است. برخي آموزشگاهها براي كاهش هزينهها از افرادي استفاده ميكنند كه يا تجربه چنداني در سينماي حرفهاي ندارند يا توانايي تدريس منسجم را كسب نكردهاند. تدريس سينما نه فقط نيازمند تجربه عملي، بلكه نيازمند مهارت انتقال دانش و ساختاردهي به مطالب است. نبود چنين تواناييهايي سبب ميشود دانشجويان به جاي كسب تجربه واقعي، با روايتهاي پراكنده و ناقص روبهرو شوند. خروجي اين نوع آموزش، جواناني هستند كه بهظاهر مدركي در زمينه سينما دارند، اما در عمل از سادهترين مهارتهاي سينما ناتوانند. اين كاستيها در نهايت خود را در سطح عمومي توليدات نشان ميدهد. آثار دانشجويي و فيلمهاي كوتاه كه بايد محملي براي شكوفايي استعدادهاي تازه باشند، اغلب به آثاري كمكيفيت و تكراري بدل ميشوند. جشنوارههاي دانشجويي كه ميتوانستند سكوي پرتاب نسل جديد باشند، بيشتر به نمايشگاهي از ضعفهاي آموزشي و كپيكاريهاي بيرمق تبديل شدهاند. اين چرخه معيوب باعث ميشود استعدادهاي واقعي نيز در ميان حجم انبوه آثار سطحي گم شوند و كمتر به چشم بيايند.
افزون بر اين، رقابت ناسالم ميان آموزشگاهها وضع را بغرنجتر كرده است. هر مركز براي جذب دانشجو، شعارهايي پرطمطراق مطرح ميكند؛ از تضمين ورود به سينماي حرفهاي گرفته تا معرفي مستقيم به كارگردانان بزرگ. اما در عمل، چنين وعدههايي هيچ مبناي واقعي ندارد. دانشجويان پس از پايان دوره با واقعيتي مواجه ميشوند كه بهمراتب تلختر از انتظارشان است: بيكاري، نبود ارتباط با بدنه سينما و نداشتن مهارت كافي براي حضور در پروژهها. اين سرخوردگي نه تنها سرمايه مالي و زماني دانشجويان را هدر ميدهد، بلكه سطح اعتماد عمومي به آموزشگاههاي معتبرتر را هم پايين ميآورد.
اگر به مدلهاي موفق آموزشي در كشورهاي پيشرفته نگاه كنيم، روشن ميشود كه مساله اصلي ايران نبود نظام ارزيابي و نظارت دقيق است. در بسياري از كشورها، براي تاسيس يك آموزشگاه سينمايي، لازم است زيرساختهاي حرفهاي فراهم شود، استادان تاييدشده حضور داشته باشند و برنامه آموزشي استاندارد تدوين شود. در ايران، مسير گرفتن مجوز بهقدري ساده است كه بسياري از مراكز صرفا با هدف كسب سود وارد اين عرصه ميشوند. همين سهولت، زمينه را براي تبديل شدن آموزش سينما به يك تجارت پرمنفعت اما كمارزش فراهم كرده است.
نكته نگرانكنندهتر، غلبه آموزش نظري بر تجربه عملي است. در بسياري از آموزشگاهها، دانشجويان بيشتر وقت خود را در كلاسهاي سخنراني ميگذرانند تا در كارگاههاي عملي. حال آنكه سينما هنري است كه بيش از هر چيز بر تجربه عملي و كار گروهي تكيه دارد. نبود ارتباط ميان آموختههاي تئوريك و عرصه واقعي توليد، باعث ميشود دانشجويان پس از پايان دوره، حتي در انجام كارهاي ساده صحنه يا كار با ابزار فني ناتوان باشند.
از سوي ديگر، فقدان پيوند ميان آموزشگاهها و بدنه حرفهاي سينما باعث انزواي بيشتر دانشجويان ميشود. در كشورهايي با نظام آموزشي پيشرفته، آموزشگاهها با استوديوها، شبكههاي تلويزيوني يا گروههاي توليد مستقل همكاري ميكنند و دانشجويان در همان دوره آموزشي با پروژههاي واقعي درگير ميشوند. در ايران، چنين ارتباطي تقريبا وجود ندارد و آموزشگاهها به شكل جزيرههايي منفك از صنعت سينما فعاليت ميكنند. همين جدايي سبب ميشود كه فارغالتحصيلان حتي با فرهنگ كار گروهي و ساختار توليد حرفهاي آشنا نباشند.
پيامد چنين وضعيتي در بلندمدت آسيبزننده است. ورود نيروهاي نيمهحرفهاي به بازار كار، استانداردهاي توليد را پايين ميآورد و كيفيت آثار سينمايي كاهش مييابد. منابع مالي و انساني محدود نيز در اين چرخه هدر ميرود. افزون بر آن، انبوه علاقهمنداني كه با نااميدي آموزشگاهها را ترك ميكنند، به تدريج از مسير سينما فاصله ميگيرند و بخشي از استعدادهاي بالقوه از دست ميرود. به اين ترتيب، نه تنها كيفيت آثار پايين ميآيد، بلكه سرمايه انساني سينما نيز آسيب ميبيند.
اصلاح اين وضعيت نيازمند اقداماتي جدي است. نخست، بايد نظامي سختگيرانه براي نظارت بر آموزشگاهها ايجاد شود. مجوز تاسيس بايد تنها به مراكزي اعطا شود كه زيرساخت واقعي و اساتيد معتبر دارند. دوم، بايد سرفصلهاي آموزشي استاندارد تدوين و اجباري شود تا هر آموزشگاه بر اساس سليقه خود برنامهاي پراكنده ارايه نكند. سوم، حضور استادان حرفهاي و باسابقه در آموزش بايد تضمين شود، افرادي كه هم تجربه عملي و هم توانايي تدريس داشته باشند. چهارم، بايد فضاي كارگاهي و اتصال به پروژههاي واقعي در دل برنامه آموزشي گنجانده شود تا دانشجويان در حين يادگيري با واقعيتهاي توليد مواجه شوند.
آموزش سينما اگر بر اساس اين معيارها بازسازي شود، ميتواند موتور محرك پيشرفت در اين صنعت باشد. سينما در ايران ظرفيت بزرگي براي جذب نيروهاي جوان و خلاق دارد، اما اين ظرفيت زماني بالفعل خواهد شد كه آموزشگاهها به جاي تاكيد بر كميت، كيفيت را محور قرار دهند. تا زماني كه نگاه تجاري و كوتاهمدت بر آموزش حاكم باشد، نميتوان انتظار داشت خروجي آن چيزي جز آثار كممايه و دانشجويان سرخورده باشد.
تبديل آموزش سينما به يك مسير واقعي براي ورود به صنعت، نيازمند آن است كه سياستگذاران فرهنگي، نهادهاي نظارتي و حتي خود جامعه سينمايي نسبت به خطرهاي وضعيت موجود حساس شوند. اگر امروز اقدامي براي ساماندهي آموزشگاهها صورت نگيرد، فردا با نسلي روبهرو خواهيم بود كه تصور ميكند آموزش ديده، اما در عمل هيچ توانايي واقعي براي حضور در صحنه ندارد. چنين نسلي نه تنها كمكي به اعتلاي سينماي ايران نخواهد كرد، بلكه با آثار ضعيف و تقليدي خود، تصوير اين هنر-صنعت را نيز خدشهدار خواهد ساخت.