گفتوگوي اولگا توكارچوك با مترجم انگليسي آثارش
رويارويي زنانه با «غياب» زنان
برنده نوبل ادبيات 2018 ميگويد همواره در آثارش به دنبال بازنمايي جلوههاي متناقض و بيانناپذير هستي بوده است
مترجم: ليلا عبداللهي
اولگا توكارچوك، نويسنده برجسته لهستاني، در سال ۲۰۱۸ برنده جايزه نوبل ادبيات شد؛ همان سالي كه جايزه بينالمللي بوكر را نيز براي رمان چندپاره و تجربهگرايانهاش، گريزها دريافت كرد؛ اثري كه داوران آن را به خاطر «هوش و شيطنت سرخوشانهاش» ستودند. آني پرو او را با دبليو. جي. سبالد مقايسه كرده و نشريه لندن ريويو بوكز رمان ۹۰۰ صفحهاي او يعني «كتابهاي يعقوب» را همسنگ «رمانهاي عظيم پستمدرن» و آثار نويسندگاني چون توماس پينچن، ژرژ پرك، روبرتو بولانيو و گابريل گارسيا ماركز دانسته است. رمان «ضيافت اشباح» نخستين كتاب توكارچوك پس از دريافت جايزه نوبل است. اين اثر با ترجمه آنتونيا لويد-جونز به انگليسي منتشر شد و ترجمه فارسي آن نيز توسط قاسم مومني از سوي نشر خوب در دسترس خوانندگان قرار گرفته است. توكارچوك ميگويد ايده اين رمان سالها پيش به ذهنش رسيده بود، اما به دليل درگيري با پروژه عظيم «كتابهاي يعقوب»، فرصت پرداختن به آن را نداشت: «ايده ضيافت اشباح مدتها در ذهنم بود، اما آن زمان كاملا غرق در كتابهاي يعقوب بودم و اين رمانِ طنزآلود و پاستيش بايد منتظر ميماند- هرچند من هميشه همزمان روي چند كتاب كار ميكنم و در همان دوره رمان گاوآهنت را بران بر استخوان مُردگان، را هم مينوشتم. چيزي كه به پيشبرد ضيافت اشباح كمك كرد، همهگيري كرونا بود: پس از همه سفرهايم به خاطر جايزه نوبل، فرصتي شد كه به خانه و لانهام در جنگلهاي سيلزياي سفلي برگردم.» توكارچوك اين رمان را بر پايه «كوه جادو» (۱۹۲۴) اثر توماس مان، نويسنده نوبليست آلماني نوشته و دليلش را چنين توضيح ميدهد: «رابطهام با آن كتاب تركيبي از عشق و نفرت است. از نوجواني تاكنون پنج يا ششبار آن را خواندهام و هر بار تجربهاي متفاوت داشتهام - اين رمان با خواننده رشد ميكند. چيزي كه مرا شگفتزده ميكرد، حذف شدن من از آن بود؛ هم به عنوان خواننده و هم به عنوان يك زن، از پرسشها و پاسخهايش. اين تجربه باعث شد متوجه شوم كه وقتي در كودكي مقابل قفسه كتابهاي پدرم ميايستادم- پدرم كسي بود كه در خانه بيشتر با كتابها سروكار داشت- بيشتر رمانهاي كلاسيكي كه ميديدم فقط به مسائل مردان ميپرداختند. فكر ميكنم اين تجربهاي مشترك براي بسياري از دختران است: آنها بايد با غيبتِ خودشان در ادبيات روبهرو شوند. شايد ضيافت اشباح را كمي از روي خشم و لجبازي نوشتم.» آنچه در ادامه ميخوانيد، گفتوگوي اولگا توكارچوك با آنتونيا لويد-جونز، مترجم آثارش به زبان انگليسي، درباره رمان «ضيافت اشباح» است.
آنتونيا لويد-جونز: در رمان «گاوآهنت را بران بر استخوان مُردگان» شما الگوي داستان جنايي را از نو بازآفريني كرديد. حالا در «ضيافت اشباح» سراغ ژانر وحشت رفتهايد-در واقع تحت عنوان كتاب «رمان هولناك با چاشني شفاي طبيعت» است. چرا اينبار چنين انتخابي كرديد؟ اين انتخاب چه امكاناتي به شما داد؟ كتاب واقعا در بخشهايي ترسناك است، اما در بسياري جاها خندهدار هم هست. چرا و چگونه وحشت را با كمدي آميختيد؟
اولگا توكارچوك: من خيلي به دستهبندي آثار داستاني بر اساس ژانر باور ندارم. ژانرهاي ادبي بيشتر براي كتابدارها و كتابفروشهاست تا بدانند كتاب را روي كدام قفسه بگذارند يا براي برخي خوانندگان كه راحتتر انتخاب كنند. استفاده از لباس ژانري براي يك رمان ميتواند شكلي از ارتباط ميان نويسنده و خواننده باشد-به خواننده تضمين ميدهد كه كتاب از قواعدي تبعيت خواهد كرد و اين ميتواند حس امنيت به او بدهد. اما وقتي من مينويسم، در جهان گسترده ادبيات آزادانه حركت ميكنم بيآنكه به ژانر يا قواعد سنتي آن پايبند باشم-جز در مواردي كه بخواهم همان قواعد را به چالش بكشم. درمورد ضيافت اشباح انتخاب ژانر وحشت منطقي بود، چون مضمون اصلي كتاب در واقع نوعي وحشت است-وحشت پدرسالاري، ممتد در طول تاريخ، تنيده در فرهنگ، با تمام ويژگيهاي سنتياش: رقابت، نگاه سياهوسفيد و دوتايي به جهان و زنستيزي. براي اينكه لذت خواننده خراب نشود، فقط ميگويم كتاب پر است از نقلقولها، بازنويسيها و ارجاعات به ادبيات كلاسيك اواخر قرن نوزدهم و بيستم. ايدههاي آن آثار ذهنيت مدرن ما را شكل دادهاند؛ هنوز هم زير نفوذشان هستيم. حتي اگر امروز آن ايدهها پوچ يا آزاردهنده به نظر برسند، هنوز طرفداران زيادي دارند. ارزش دارد دوباره به آنها نگاه كنيم و ابعاد هولناكشان را آشكار كنيم، همچون چيزي بيرون آمده از يك داستان وحشت. من اين داستان وحشت پدرسالاري را تا حد غايي پيش بردهام تا جايي كه استدلالهايش از مرز معقوليت گذشته و مضحك و خندهآور شدهاند. بنابراين در كتاب صحنههاي كميك و طنز سياه كم نيست، چراكه در كل، وجه تراژيك-كميك زندگي ما واقعيترين وجه آن است.
لويد-جونز: مثل «كوه جادو»ي توماس مان، «ضيافت اشباح» هم جواني را دنبال ميكند كه براي درمان سل به يك آسايشگاه رفته، درست در آستانه جنگ جهاني اول. آيا رمان شما اداي دِيني به كتابِ توماس مان است؟ يا نقدي بر آن؟ آيا مهم است كه خواننده پيشتر آن را خوانده باشد يا نه؟
توكارچوك: به نظرم هيچ كتاب تازهاي از هيچ جا ظاهر نميشود، گويي از هوا يا از ماه افتاده باشد. هر كتابي، آگاهانه يا ناخودآگاه، از كتابهاي پيشين الهام گرفته و سپس از دل تجربه و انديشه ما عبور كرده است. تمام فرهنگ انساني بر پايه ارجاع و گفتوگو با گذشته ساخته ميشود، همچون يك ارگانيسم زنده. «ضيافت اشباح» ارجاعي آگاهانه و دقيق به اثر يكي از نويسندگان محبوب من است: توماس مان كه در شكلگيري نگاه من به ادبيات تاثير عميقي داشته و هنوز هم برايم بسيار ارزشمند است. «كوه جادو» را بارها خواندهام و هر بار به شكلي متفاوت؛ همين امر نشان از نبوغ اثر دارد. امروز، پس از بارها خواندن، آن را به مثابه رماني سرگرمكننده و پر از طنز ظريف ميبينم، درباره اينكه چگونه فرهنگ به ما ياد ميدهد درباره جهان بينديشيم، نسخههاي آماده براي درك جهان در اختيارمان ميگذارد و كمك ميكند نظرهايي بسازيم كه گمان ميكنيم مال خودمانند. اين كتاب بيترديد از مهمترين آثار اروپايي است. نوشته شده درست پس از جنگ جهاني اول و ميكوشد بفهمد چگونه چنين خشونت هولناكي از دل انديشهها، تعصبات و خطاهاي فكري برآمد. امروز وقتي بسياري از آثار كلاسيك را ميخوانيم، نبود زنان يا زنستيزيشان ما را بهتزده ميكند. در كودكي، به عنوان خوانندهاي مشتاق، بيچونوچرا ميپذيرفتم كه جهان به مردان تعلق دارد. كلاسيكها پر از مردانياند كه درباره مسائل جدي و بحرانهاي وجودي بحث ميكنند، در حالي كه زنان در پسزمينهاند، نگران پودينگ سوخته يا كلاه از مدافتاده يا در نقش مادر خوب، معشوقه جذاب يا همسر كاردان ظاهر ميشوند. كوه جادويي هم نمونهاي از چنين آثاري است، نوشته زمانه خود و بازتابدهنده ويژگيهاي همان دوره. من فكر ميكنم مهم است كه هميشه به كلاسيكها بازگرديم و آنها را بازخواني كنيم، دنبال معناي تازه بگرديم و گاهي با آنها كلنجار برويم. البته ضيافت اشباح را ميتوان بدون ارجاع به مان يا كوه جادويي هم خواند.
لويد-جونز: در مهمانخانه مردانهاي كه شخصيت اصلي در آن اقامت دارد، ساكنان هر شب به بحثهاي سياسي و فلسفي ميپردازند و مدام بر «پايينتر بودن زنان» تاكيد ميكنند. در عين حال، رمان در لحظات خصوصي، روايتهاي پسزمينه و خردهپيرنگهايي كه بيرون از آسايشگاه ميروند، وارد مناطق مبهم جنسيت ميشود. شما در اين كشاكش به دنبال چه پرسشهايي هستيد؟
توكارچوك: من به هر چيزي علاقهمندم كه ميان دو قطب تعريف شده قرار ميگيرد. هر آنچه به سختي قابل دستهبندي است، متناقض و معمولا ناديده گرفته ميشود، چون در چارچوب تصوير خشك و محدود ما از جهان نميگنجد. تا حدي اين روش من است. پيگيري همان ناحيههاي مياني هستي كه شايد تنها در ادبيات قابل بيان باشند. اين مناطق مرزي هميشه برايم جذاب بودهاند و هميشه دنبال راهي براي بازنماييشان هستم.
لويد-جونز: «ضيافت اشباح» رماني است به شدت حسي و فضاساز، در دل چشماندازهاي كوهستاني سرسبز، پر از صداها، طعمها و بوهاي غريب و شديد، جايي كه شخصيتها اغلب نوشيدني توهمزا مينوشند. براي شما چه جذابيتي دارد كه اين بياعتمادي به حواس را برانگيزيد؟
توكارچوك: ما جهان را فقط به اندازهاي ميشناسيم كه حواسمان اجازه ميدهند. نميتوانيم تصور كنيم دنيا از نگاه يك ملخ، يك دسته ماهي يا حتي يك سگ چگونه است. ما در بنياديترين سطح، وابسته به حواس خود هستيم. يعني بخش وسيعي از هستي هرگز براي ما دسترسپذير نخواهد بود و براي هميشه بيرون از فهم ما باقي ميماند. به همين دليل من اين جمله زيبا از فرناندو پسوآ در كتاب «دلواپسي» به عنوان اپيگراف برگزيدم: «هر روز در اين جهان، رخدادهايي به وقوع ميپيوندند كه قوانين شناخته شده ما درباره هستي ياراي تببينِ آنها را ندارند. هر روز اين وقايع در لحظهاي پديد ميآيند و در لحظهاي ديگر از ياد ميروند و همان رازي كه آنها را آورده، با خود ميبردشان- رازي كه به نسيان بدل ميشود. اين است قانون آنچه بايد از ياد برد؛ زيرا نميتوان توضيحش داد. جهان مريي، زير نور خورشيد، بياعتنا به اين رازها به حيات خود ادامه ميدهد. اما مرد غريب، در سايهها در كمينِ ماست... چنين است قانوني كه بر چيزهاي غيرقابل توضيح حكم ميكند: بايد فراموش شوند. جهان مرئي در روشنايي روز به كار خود ادامه ميدهد و ديگريت از دل سايهها ما را مينگرد.»