• 1404 شنبه 19 مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6160 -
  • 1404 شنبه 19 مهر

به مناسبت دومين سالگرد قتل بنيانگذار موج نوي سينماي ايران - بخش اول

سينماگر به مثابه كنشگر

مهردادحجتي

زمستان ۱۳۹۱ بود كه با داريوش مهرجويي در خانه‌اش - در اقدسيه - ديدار كردم. خودش قرار يك گفت‌وگو را با من گذاشته بود. آنجا آخرين خانه‌اش در تهران بود. چون قرار بود از آنجا براي هميشه به خارج از پايتخت مهاجرت كند.البته كه همسرجوانش- وحيده محمدي‌فر- در اين تصميم‌گيري‌ها بي‌تأثير نبود. از هنگامي كه با او ازدواج كرده بود، بسياري از تغييرات در زندگي‌اش رخ داده بود. تقريبا ۳۰ سال از مهرجويي جوان‌تر بود. مهرجويي متولد ۱۳۱۸ بود و همسرش در ۱۳۴۷ به دنيا آمده بود. يكسال پيش از تولد فيلم گاو.
پس از ازدواج جديد، علاوه بر تغييراتي در سبك زندگي، تغييراتي هم در انديشه‌اش رخ داده بود. گويا بيش از آنكه همسرش از او تأثير بگيرد اين مهرجويي بود كه از همسرش تأثير مي‌گرفت. كارنامه سينمايي‌اش هم به همين خاطر كلي تغيير كرده بود. او به مضاميني گرايش پيدا كرده بود كه تا پيش از آن هرگز سراغ آنها نرفته بود. مثل اين اواخر كه آثارش بيشتر جنبه تجاري و سرگرمي پيدا كرده بود. «نارنجي پوش» تا «لامينور». فيلم‌هايي كه فاصله‌اي بعيد و عجيب با آثار گذشته‌اش پيدا كرده بود. با آثاري همچون هامون، سارا و حتي قديمي‌تر همچون گاو و پستچي و دايره مينا. 
داريوش مهرجويي، فيلمساز مهمي بود. بسيار مهم‌تر از آنچه كه بتوان او را با ديگر همكارانش مقايسه كرد. بيشتر از آن رو كه پيشگام بود. او در عصري ظهور كرده بود كه سينماي ايران گرفتار در چنبره‌اي از ابتذال بود. غرقابه‌اي فروبرنده از مضامين پيش پا افتاده و مبتذل كه گيشه‌ها را تسخير كرده بود و روياهاي پوچ و پوشالي به مردم مي‌فروخت. او يك «پيشگام مصمم» بود. به همين خاطر هم پس از «گاو»، راه را گم نكرده بود و همان مسير را با پشتكار ادامه داده بود. «پستچي»، «آقاي هالو» و «دايره مينا» . در همان اولين گام به مانع هم برخورده بود، «گاو»توقيف شده بود. آنهم پس از اولين نمايش در «جشن هنر شيراز»! خودش در همان گفت‌وگو با من گفته بود: 
 «به بهانه «سياه‌نمايي» سبب شد فيلم را به مدت يك سال و نيم در توقيف نگاه دارند. مثلا يكي از بهانه‌ها اين بود كه مگر ممكن است يك روستا فقط يك گاو داشته باشد؟ و بهانه‌هاي مشابه آن.البته روزنامه‌ها و مجلات درباره فيلم زياد مي‌نوشتند و همين سبب شده بود فيلم پيش از نمايش عمومي شهرت كسب كند. در اين زمان بود كه دست به نگارش نامه‌اي خطاب به وزير فرهنگ و هنر - پهلبد- زدم. در آن پيشنهاد دادم كه فيلم را براي صاحبنظران، روشنفكران و نويسندگان به نمايش بگذارند و در صورت پسند آنها اجازه نمايش عمومي آن را بدهند. پذيرفت، به من گفتند خودت فهرست ميهمانان را تهيه كن. من هم فهرست بلندبالايي از نويسندگان و روشنفكران تهيه كردم و براي وزارت فرهنگ و هنر فرستادم. جلال آل‌احمد، احمد شاملو، سيمين دانشور، منوچهر انور، فروغ فرخزاد، رضا براهني و همين‌طور الي آخر. يك شب در سالن سينمايي خود وزارتخانه در بهارستان، همه جمع شدند و فيلم گاو براي آنها به نمايش درآمد. اتفاق خوبي بود. لااقل اينچنين «گاو» بعد از مدت‌ها از قوطي بيرون مي‌آمد و هوايي مي‌خورد! خيلي‌ها پسنديدند و البته تعدادي هم نپسنديدند. مثل جلال آل‌احمد كه به فيلم ايرادهايي گرفت. براي آنها توضيح دادم كه ديگر كاري نمي‌شود كرد. فيلم مدت‌هاست قطع نگاتيو شده و تغيير در آن غيرممكن است. با همه اين احوال با اينكه جو در مجموع به نفع فيلم بود، باز هم آقايان اجازه ندادند اكران شود و براي مدت ديگري باز هم در توقيف ماند. «گاو» به درون قوطي بازگشت، در آن بسته شد و به انبار تاريك وزارتخانه برگردانده شد»!
مهرجويي اما يك شبه مهرجويي نشد. يك دفعه هم سر از روستايي دور افتاده در قزوين براي ساخت فيلم «گاو»  درنياورده بود. او ماجراهاي بسياري پشت سر گذاشته بود تا بالاخره دست سرنوشت او را به آن نقطه رسانده بود. مهرجويي در آن بهمن ۱۳۹۱ در مصاحبه‌اش با من گفته بود: 
«سال آخر دانشگاه، تهيه‌كننده‌اي از هاليوود نزد من آمد و تقاضا كرد برايش، بر اساس داستان «شيرين و فرهاد» فيلمنامه‌اي بنويسم.گمان مي‌كنم از كمپاني يونيورسال پيكچرز  آمده بود. كارتش را نشان داد. خودش را معرفي كرد و بعد تقاضا كرد برايش فيلمنامه بنويسم. من شيفته اين داستان بودم. چهار ماه وقت گذاشتم تا فيلمنامه را نوشتم. خيلي خوشش آمد. قرار شد كه به صورت يك محصول مشترك، با همكاري آن كمپاني و ايران ساخته شود. يك نسخه از اين فيلمنامه به ايران فرستاده شد. آن زمان «مهردادپهلبد»وزير فرهنگ و هنر بود. فيلمنامه را خواند و با ساخت آن در ايران مخالفت كرد.به تعبير او بين خسروشاه و شاه وقت «پهلوي» مشابهت‌هايي مي‌يافت كه برايش خوشايند نبود.
هرچند كه من سعي كرده بودم ظرافت‌هاي همان داستان اساطيري را رعايت كنم و با نگاهي به شرايط معاصر نكاتي را هم به آن اضافه كنم. شايد به همين‌خاطر بود كه او نپسنديد و مانع ساخت آن در ايران شد. هرچه بود شاه از نظر آقايان نبايد با كسي مقايسه مي‌شد. حتي با خسروپرويز! بعد از اين ماجرا، يكي از دوستانم «مصطفي عالميان» پيشنهاد كرد كه با يك شركت فيلمسازي در ايران تماس بگيريم و به آنها پيشنهاد اشتراك بدهيم. او با مالك «كاروان فيلم» آشنا بود. آنها فيلمنامه را خواندند و موافقت كردند و اين همزمان شد با نوشتن پايان‌نامه‌ام كه داشتم روي آن كار مي‌كردم. خبر خوبي بود. اينكه اقامت من در امريكا با يك پيشنهاد فيلمسازي كه قرار بود محصول مشترك بين دو كشور باشد داشت پايان مي‌يافت. اما اولويت با پايان‌نامه‌ام بود. موضوع آن «مفتش بزرگ و روشنفكران رذل داستايوفسكي» بود. اين پايان‌نامه بعدها دگرگون شد و با تغييراتي كه در آن دادم منتشر شد.حالا شرايط مهيا بود براي بازگشت به ايران. باروبنديل را بستم و آماده بازگشت شدم. به همراه مصطفي عالميان با اتومبيل از اين سوي امريكا به آن سوي امريكا سفر كردم. سفر فوق‌العاده جالبي بود. از نيويورك هم بلافاصله به سوي ايران پرواز كرديم. واقعا هم قصد داشتم اين پروژه را در ايران جلوي دوربين ببرم. پس از بازگشت، به همراه مصطفي عالميان راهي لاله‌زار شديم تا در «كاروان فيلم» موضوع ساخت فيلم را نهايي كنيم. طبق آدرسي كه داشتيم سر از يك پاساژ كثيف درآورديم با پله‌هاي به مراتب كثيف‌تر كه قرار بود ما را به دفتر «كاروان فيلم» برساند. دفتر كاروان فيلم  بيشتر به يك دخمه شباهت داشت تا يك شركت فيلمسازي معتبر! تهيه‌كننده امريكايي قصد داشت با بازيگران مطرحي همچون آلن ‌دلون و نظاير آن، با يك پروداكشن بزرگ فيلم را توليد كند. حالا ما آمده بوديم شريك ايراني فيلم را براي نهايي شدن قرارداد ملاقات كنيم. حيرت‌زده شديم. فكرش را بكنيد آلن ‌دلون بخواهد از پله‌هاي همچون پاساژي بالا برود و در چنين دفتري قرارداد امضا كند! خود به خود موضوع منتفي بود. ديگر ادامه‌اش به صلاح نبود. ما هم كار را تمام‌شده تلقي كرديم و پي آن را نگرفتيم. در آن روزها فيلمنامه‌هاي متعددي نظير «گاو»  در دست داشتم كه به هر تهيه‌كننده‌اي ارايه مي‌كردم رد مي‌كرد. آن زمان، دوران «گنج قارون» بود. فيلم‌هايي كه در آن خواندن و رقصيدن رواج داشت. در چنين شرايطي تلاش براي ساخت يك فيلم متفاوت خيلي عجيب به نظر مي‌رسيد اما با اين حال من در تلاش بودم كه روزي «رضا فاضلي» به من پيشنهاد ساخت يك فيلم از فيلمنامه‌اي كه در دست داشت، داد. قرار بود من آن را كارگرداني كنم. شايد هم اين فرصتي بود كه بتوانم با نخستين اثرم، خودم را در سينماي ايران تثبيت كنم. چون هنوز كسي اثري از من روي پرده سينما نديده بود و اين اولين فرصت بود. مي‌شد با اين اثر توانايي‌هايم را بروز دهم.فيلمنامه «الماس ۳۳» سه تهيه‌كننده داشت. قرار شد روي فيلمنامه كار كنيم، پذيرفتم و تصميم گرفتم طنز «ابسورد» به آن اضافه كنم. طنزي كه مي‌توانست لحن فيلم را دلنشين كند. ماجراي فيلم، داستان يك راننده تاكسي بود كه در ايستگاه فرودگاه با يك دختر خارجي روبرو مي‌شود. بلافاصله درام شكل مي‌گيرد. تعقيب‌ و گريز دو گروه در فيلم «كشمكش» بر سر يك ميكروفيلم و صحنه‌هايي پر از حادثه كه فيلم را پركشش و جذاب مي‌كرد. براي نقش آن دختر خارجي، من از دوست دختري كه در امريكا داشتم دعوت كردم كه به ايران بيايد تا آن نقش را بازي كند و خانم «نانسي كواك» به ايران آمد. با همه حرف‌هايي كه پيش از توليد به من گفته شد اين تصور را داشتم كه فيلم به شكل حرفه‌اي توليد خواهد شد و من هيچ مشكلي ضمن كار نخواهم داشت اما در زمان فيلمبرداري رفته‌رفته كمبودها بروز كرد و من بي‌آنكه حتي يك دستيار داشته باشم كار را با همه كمبودهايش به پايان رساندم. مصطفي عالميان نمي‌دانم چرا اصرار داشت فيلم براي پرده عريض فيلمبرداري شود.- سينما اسكوپ و رنگي-. آن موقع در ايران فيلم رنگي ساخته نمي‌شد. او اصرار داشت فيلم رنگي باشد. او پروژه را خيلي شاخ و برگ داد.البته پيش از اينكه پروژه «الماس ۳۳» را شروع كنم از من خواستند تا يك فيلم پنج‌‌دقيقه‌اي ۳۵ ميليمتري برايشان بسازم تا آنها توانايي‌هاي مرا ببينند. گفتم من پيش از اين هرگز فيلم نساخته بودم و نمونه‌اي در دست نداشتم تا آنها آن را ببينند. به اتفاق مصطفي عالميان يك فيلم پنج‌دقيقه‌اي پر از تعقيب‌ و گريز و هيجان در قطع ۳۵ و به طريقه سياه و سفيد ساختم كه برق از چشم‌هايشان پريد. خيلي خوششان آمد. معلوم شد اين‌كاره هستم. حتي يك قطعه دراماتيك هم در فيلم آورده بودم كه مي‌توانست وجه ديگر توانايي‌ام را به آنها نشان دهد.در آن روزهايي كه الماس۳۳ را فيلمبرداري مي‌كرديم مدام شب‌ها كابوس مي‌ديدم كه مبادا صحنه‌اي را كه فيلمبرداري كرده‌ايم خراب از آب درآيد.
نكند به جاي كلوز‌آپ، صحنه را وايدانگل گرفته باشم. يا به جاي وايدانگل به اشتباه فيلمبردار لنز ديگري گذاشته باشد و كار خراب شده باشد. با اين كابوس‌هاي شب و روزها را سر كردم تا بالاخره نتيجه كار را ديدم. بسيار بيشتر از آنچه تصورش را مي‌كردم كار راضي‌كننده از آب درآمده بود!
۲۶‌ساله بودم. براي خود من هم تجربه عجيبي بود. اينكه بخواهم در نخستين گام، همه اين تجربه‌ها را با هم كسب كنم. هم فيلم اكشن و پرحادثه بسازم، هم پرده‌عريض كار كنم و هم فيلمي پرخرج. اما حاصل كار نشان داد كه از پس همه آنها برآمده‌ام. لااقل از نظر تهيه‌كننده‌ها كه خيلي راضي‌كننده بود. وقتي فيلم الماس۳۳  اكران شد با استقبال روبرو شد. به اصطلاح «گرفت»، ولي نه به آن شدتي كه لازم بود. به‌خصوص از نظر اهل فن كه خبرهاي سينما را دنبال مي‌كردند. گرچه به نظر «مهدي ميثاقيه» اجزايش خوب بود اما تركيبش خوب نشده بود. راست مي‌گفت چون فيلم بيخودي كش آمده بود و زمانش طولاني شده بود. در آن روزها من با بسياري از نويسندگان و شاعران رفت‌وآمد داشتم. اين آشنايي به اين خاطر بود كه در امريكا من برخي از آثار آنها را ترجمه و [نشريه‌ام]منتشر كرده بودم و از اين طريق با آنها در ارتباط بودم. گاه با فروغ فرخزاد  اين طرف و آن‌طرف مي‌رفتيم و با برخي از آنها از نزديك گفت‌وگو مي‌كردم. احمد شاملو، غلامحسين ساعدي و ديگران. آن موقع كه من در امريكا بودم مادرم كتاب‌هاي ساعدي را خريده بود و براي من فرستاده بود و من از همان‌جا با آثار ساعدي آشنا بودم و هميشه دلم مي‌خواست يكي از همان داستان‌ها را جلوي دوربين ببرم.تا اينكه يك روز ساعدي خودش به من پيشنهاد داد كه بيا يكي از همين داستان‌ها را بساز. فضاي كار به گونه‌اي بود كه مي‌شد يك مستند ساخت و در ابتدا همچنين به نظر مي‌رسيد كه كار به سمت مستند برود. ساعدي كتاب «عزاداران بيل» را به من داد و گفت اين را بخوان و نظرت را راجع به ساخت يك فيلم از آن به من بگو. «عزاداران بيل» تازه منتشر شده بود، كتاب را خواندم. ديدم ظرفيتي بيشتر از يك فيلم مستند را دارد. كاملا مي‌شد از تلفيق رخدادها و ماجراهاي داستان‌هاي مختلف كتاب، يك داستان خوب و محكم پديد آورد كه از طرح اوليه به مراتب بهتر بود.گمان مي‌كنم به اتفاق ساعدي ۱۰ روزي وقت صرف نوشتن فيلمنامه كرديم. - شب‌ها در مطبش در خيابان دلگشا روي فيلمنامه كار مي‌كرديم يادش گرامي-. بعد از تايپ آن را به وزارت فرهنگ و هنر فرستاديم براي گرفتن پروانه ساخت چند روز بعد پاسخ دادند. نظر آنها اين بود كه روستاي مورد اشاره در اين فيلمنامه كدام روستاي ايران است؟ آيا روستايي را در نظر داريد؟ گفتيم به زودي اطلاع مي‌دهيم. ساعدي گفت من يك روستا در حوالي تبريز سراغ دارم كه بسيار مناسب فيلم است. مردم آن، در سوراخ‌هايي درون كوه زندگي مي‌كنند. به تبريز رفتيم دوست ساعدي، «صمد بهرنگي» از ما استقبال كرد. او به عنوان راهنما، ما را به همان روستا برد. عجيب بود واقعا مردم در سوراخ‌هاي كنده شده در ديواره كوه زندگي مي‌كردند. ساعدي تند و تند چند عكس گرفت. من هم مجاب شدم كه اين روستا مناسب است. توافق كرديم و به تهران بازگشتيم. عكس‌ها را به فرهنگ و هنر داديم. نپذيرفتند. گفتند برويد روستايي ديگر پيدا كنيد. راه افتاديم از اين سو به آن سو تا بالاخره در يكي از سفرهايي كه من به همراه مدير توليد فيلم رفته بودم همين روستاي فيلم را در اطراف قزوين پيدا كردم كه البته آن موقع اين شكلي نبود. عكس گرفتم و به فرهنگ و هنر دادم. باز هم ايراد گرفتند. آنها معتقد بودند خيلي ويرانه است. آخر آن روزها مدام شاه صحبت از عبور از دروازه تمدن بزرگ مي‌كرد و اينكه ايران در آستانه اين دروازه است به همين خاطر اجازه نمي‌دادند مكاني ناآباد به مردم نشان داده شود. گفتند برويد قدري در و ديوار آنجا را رنگ كنيد. شكلش را سامان دهيد بعد بياييد ببينيم چه كار بايد بكنيم. ما هم رفتيم. چند ديوار آنجا را رنگ كرديم يك حوض بزرگ وسط ميدان آنجا ساختيم و براي كاربرد خود فيلم، اتاق مش‌اسلام را هم ساختيم يعني آنچه كه حالا در فيلم مي‌بينيد، تغييراتي است كه ما در اين روستا داده‌ايم. به اين ترتيب موافقت شد تا فيلم گاو  ساخته شود.»
مهرجويي درباره نمايش فيلم در جشن هنر شيراز و اتفاق‌هايي هم كه پس از افتاده بود در همان مصاحبه‌اش با من گفته بود: 
«ماجرا از اين قرار بود كه «رضا قطبي» مديرعامل راديو و تلويزيون ملي فيلم را براي نمايش در «جشن ‌هنر» انتخاب كرد. او از من دعوت كرد كه در آنجا حضور پيدا كنم. همان سالي بود كه «گروتوفسكي» و پيتر بروك  هر دو به ايران آمده بودند و در جشن هنر  كار به روي صحنه مي‌بردند. قرار شد «گاو» هم در آنجا نمايش داده شود. فيلم نمايش داده شد.
منتقدان و صاحبنظراني هم كه از اروپا آمده بودند فيلم را تحسين كردند اما پس از آن، باز هم فيلم به پستو بازگردانده شد و سرنوشت سياه و غمبار خود را ادامه داد.تا اينكه يكي از دوستان فرانسوي‌ام‌كه براي مدتي به ايران آمده بود به من پيشنهاد داد كه اجازه دهم فيلم را با خودش به اروپا ببرد و به يكي، دو جشنواره جهاني ارايه دهد. پذيرفتم. فيلم را در چمدانش جاسازي كرديم. با كلي اضطراب و التهاب به اتفاق عزت‌الله انتظامي بازيگر نقش اول فيلم به فرودگاه مهرآباد رفتيم تا دوست فرانسوي شجاعم را راهي كنيم. آن لحظات و دقايقي كه چمدان بارگيري مي‌شد هيجان به اوج رسيده بود. بالاخره چمدان بدون بازرسي راهي شد. «گاو» سوار بر هواپيما از مرزها عبور كرد و سر از جشنواره‌هاي بين‌المللي درآورد! اولين جشنواره‌اي كه در آن «گاو» به نمايش درآمد جشنواره ونيز  بود. از بخت ‌بد من و فيلم، آن سال جوايز جشنواره را به دليل بالا گرفتن مخالفت‌هاي كمونيست‌ها به سركردگي پيرپائولو پازوليني برداشته بودند و در رقابت با همين جشنواره جشنواره ديگري هم راه انداخته بودند كه فيلم‌هاي حاضر در آن متفاوت از فيلم‌هاي جشنواره ونيز بود. فيلم گاو، مورد توجه قرار گرفت و جايزه ويژه منتقدان را به دست آورد. اين نخستين جايزه معتبر بين‌المللي در تاريخ سينماي ايران است. بعد از ونيز فيلم گردش جهاني خودش را شروع كرد و از جشنواره‌هاي متعدد سر در آورد. به دنبال اين اتفاق‌ها، نشريات خارجي راجع به فيلم نوشتند. فيلم آوازه جهاني پيدا كرد تا جايي كه وزير خارجه پس از بازگشت به كشور به نزد شاه رفته بود و گفته بود تبليغي كه اين فيلم توانسته در ظرف همين مدت كوتاه براي كشور بكند، دستگاه ديپلماسي عريض و طويل ما نتوانسته در طول اين چند سال بكند. صلاح نيست فيلم به اين موفقي در داخل كشور اكران نشود. فيلم در داخل اكران شد البته در يك سالن سينما! سينما كاپري ـ بهمن فعلي ـ و بعد هم به شهرستان‌ها رفت. در همين يك سالن سينما يعني سينما كاپري كلي استقبال شد. به خصوص دانشجوها و علاقه‌مندان به هنر. عمده بيننده‌هاي فيلم از قشر تحصيلكرده بودند.»
كارنامه پيش از انقلاب مهرجويي، با دومين فيلمش، گاو شروع به پربار شدن كرده بود و با فيلم دايره مينا به پايان رسيده بود. يك آغاز و پاياني توفاني با غلامحسين ساعدي. گاو بر اساس عزاداران بيل ساخته شده بود و دايره مينا بر اساس داستان «آشغالدوني». در حقيقت «موج نو» با غلامحسين ساعدي آغاز و سپس تداوم پيدا كرده بود. تا اينكه آن تداوم توسط انقلاب، قطع شده بود. تا آن زمان مهرجويي هنوز جوان و پر انرژي بود و تازه به مرز ۴۰ سالگي رسيده بود. او در آن سال‌ها گرايش چپ داشت. مثل اغلب هنرمندان و روشنفكران نوگرا كه در آن سال‌ها در پي تغييراتي در جامعه بودند. مهرجويي دايره مينا  را در سال ۱۳۵۳ ساخت. فيلم اما تا فروردين ۱۳۵۷ در توقيف ماند. تا اينكه در ۲۳ فروردين ۵۷ -تقريبا همزمان با شكل‌گيري اعتراضات به شاه- اكران شد. دو چهره مهم سينما پرويز صياد و بهمن فرمان‌آرا تهيه‌كنندگان فيلم بودند كه با سرمايه مشترك «تل فيلم» و «وزارت فرهنگ و هنر» آن را توليد كرده بودند. اين فيلم بدون هيچ پرده‌پوشي از فقر و اعتياد و فساد حرف زده بود. به ويژه از مافياي خون! در روزگاري كه از «تمدن بزرگ» حرف زده مي‌شد، فقدان يك موسسه براي تأمين خون سالم و پالايش شده براي بيمارستان‌ها، امري عجيب بود. تا زمان ساخت فيلم -در ۱۳۵۳- هنوز مركز انتقال خون ايران تأسيس نشده بود. زماني فيلم اجازه اكران گرفت كه آن مركز داير شد! به روايتي، شاه از «دايره مينا» خوشش نيامده بود و آن را يكسر اهانت‌آميز و سياه توصيف كرده بود. اين را مهرجويي در ديدارش با مهردادپهلبد - وزير فرهنگ و هنر- دريافته بود. اين توقيف‌هاي مكرر، او را همچون بسياري از روشنفكران نوانديش از آن رژيم و آن وضعيت ناراضي كرده بود و بالاخره او را در شمار انقلابيوني درآورده بود كه از سرنگوني شاه حمايت مي‌كرد و براي پيروزي انقلاب لحظه شماري مي‌كرد. او تا بهمن ۱۳۵۷، شاخص‌ترين و مهم‌ترين فيلمساز ايران بود كه شهرتش از مرزها فراتر رفته بود و نامش به فهرست فيلمسازان مهم راه يافته بود 
پايان بخش اول 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون