ادامه از صفحه اول
سكوت دانشگاه و جامعه بلاتكليف
بسياري از انديشمندان ترجيح ميدهند در دالانهاي تخصصي خود باقي بمانند. اين «خودسانسوري» به يك مكانيسم دفاعي تبديل ميشود. در نتيجه، خروجي دانشگاه به جاي اينكه بحثبرانگيز و روشنگر باشد، «بيخطر» و آكادمينمايانه باقي ميماند. جامعه بلاتكليف، وضعيتي است كه در آن بنيانهاي شناختي لازم براي حركت جمعي متلاشي شدهاند. اين وضعيت خود را در چند حوزه كليدي نشان ميدهد: در فقدان يك صداي معتبر، مستقل و تحليلي، اعتماد عمومي به نهادهاي رسمي و همچنين دانش تخصصي مبتني بر شواهد از بين ميرود. جامعه به جاي رجوع به تحليلهاي ساختاريافته، به سمت شبكههاي غيررسمي، اطلاعات سطحي و روايتهاي احساسي گرايش پيدا ميكند. اين امر منجر به ظهور پديدهاي ميشود كه در آن، نظر هر فردي به اندازه نظر كارشناس وزن پيدا ميكند. بلاتكليفي اجتماعي، به معناي ناتواني در فرموله كردن اهداف بلندمدت و استراتژيك است. هر حركت يا واكنشي صرفا واكنشي به رويداد لحظهاي است، نه يك راهبرد محاسبه شده. اين امر باعث ميشود جامعه بهطور مداوم در چرخههايي از اعتراضات، بازگشت به وضعيت پيشين و سرخوردگي مجدد گرفتار شود. فاقد بودن بينشهاي تحليلي عميق، جامعه را به بازيگراني تبديل ميكند كه صرفا به دنبال «مسكنهاي فوري» هستند. وقتي هيچ صداي مياني و تحليلي وجود ندارد كه بتواند چارچوبي مشترك براي بحث فراهم آورد، گفتمان عمومي سريعا به سمت دو قطب افراطي كشيده ميشود. هر دو طرف، استدلالهاي خود را نه بر پايه تحليل واقعيت، بلكه بر اساس هويت و وفاداري گروهي بنا مينهند. در اين فضا، تحليل عيني و بيطرفانه (كه محصول اصلي دانشگاه است) به عنوان يك «خيانت» يا «جانبداري پنهان» تلقي شده و از بين ميرود. رابطه ميان سكوت دانشگاه و بلاتكليفي جامعه يك رابطه خطي نيست، بلكه يك حلقه بازخورد مثبت است كه هر دو عنصر را تقويت ميكند: زماني كه دانشگاه به دلايل ذكر شده سكوت ميكند، فضاي تحليلي و نقادانه جامعه خالي ميماند. اين خلأ موجب سردرگمي بيشتر، نبود راهكارهاي علمي و تكيه بر منابع غيرموثق در جامعه ميشود. بلاتكليفي به عنوان يك وضعيت سيال و پرفشار گسترش مييابد. سپس، جامعه بلاتكليف و ناآرام، تبديل به فضايي ميشود كه ريسك ورود به آن براي دانشگاهيان بيش از حد بالاست. واكنشهاي تند و غيرمنطقي به انديشههاي پيچيده، اساتيد را متقاعد ميسازد كه ورود به عرصه عمومي نه تنها مفيد نيست، بلكه ميتواند منجر به تنبيه يا طرد شدن شود. اين امر موجب افزايش مجدد انزوا و سكوت دانشگاه ميشود. از منظر جامعهشناسي دانش، اين چرخه به «بيربط شدن» دانشگاه ميانجامد. اگر نهاد دانشگاهي از پرداختن به مسائل حياتي روزمره و بنيادين جامعه سر باز زند، به تدريج از حافظه جمعي و اهميت راهبردي خود ساقط ميشود. دانشگاه تبديل به جزيرهاي ميشود كه منابع عظيمي را مصرف ميكند، بدون اينكه خروجي مرتبطي براي حل مسائل داشته باشد. پيوند ناگسستني ميان سلامت ساختار دانشگاه و كيفيت تصميمگيري جامعه، يك اصل اساسي در جامعهشناسي مدرن است. در شرايط كنوني، قرارداد اجتماعي ميان دانشگاه و جامعه آسيبديده است. دانشگاه به عنوان قلب تپنده تفكر انتقادي، از ايفاي نقش خود باز مانده و اين انفعال، به جامعه اجازه داده است تا در چرخههاي مكرر ترديد، خطا و سرخوردگي گرفتار آيد. رهايي از بلاتكليفي اجتماعي، مستلزم بازپسگيري نقش دانشگاه به مثابه «آينه انتقادي» و منبع رهبري فكري مستقل است. اين امر نيازمند دوگام اساسي است: اول بازسازي استقلال نهادي؛ دانشگاه بايد با استفاده از تمام توان علمي و اخلاقي خود، فضايي امن براي نقد سازنده و عميق، حتي اگر تلخ باشد، فراهم آورد و در برابر فشارهاي بيروني مقاومت كند. دانش بايد دوباره به عاملي براي پرسشگري تبديل شود، نه تاييد وضع موجود و گام دوم؛ تعهد به گفتوگوي عمومي؛ اساتيد بايد مجددا شجاعت لازم براي ورود به ميدان گفتمان عمومي را كسب كنند. اين به معناي پرهيز از زبان تخصصي محض نيست، بلكه به معناي ترجمه تحليلهاي پيچيده به زباني است كه براي جامعه قابل فهم باشد و بتواند به عنوان بستري براي اجماع تحليلي عمل كند. در نهايت تا زماني كه دانشگاه به جاي تحليل، سكوت را انتخاب كند، جامعه محكوم به تكرار اشتباهات خود در يك سردرگمي مداوم خواهد بود. شفافيت اجتماعي (رهايي از بلاتكليفي) نه از طريق اجبار، بلكه از طريق روشنگري عميق و مستمر فكري ميسر ميشود و اين امر بدون دانشگاهي فعال و جسور غيرممكن است.
پژوهشگر و تحليگر مسائل ايران
جايزه صلح جايزه جنگ
يك مقام قضايي مستقل به اتهامات اعلام شده رسيدگي كند، ارتش ايالات متحده ظاهرا براي حمله به كشور مستقل ونزوئلا آماده ميشود و درست در همين زمان جايزه صلح به كسي داده ميشود كه از اين تجاوز احتمالي در پوست خود نميگنجد و هديه خوش خدمتي خود را به رييسجمهور امريكا تقديم ميكند! لابد پيكر آقاي نوبل در گور در حال لرزش است كه جايزهاش تمهيد يك جنگ شود كه خدا ميداند چه تعداد انسان بيگناه كشته شوند! آري تا هژموني يكطرفه غربي با انواع امكانات و ابزارها در جهان حكم ميراند داستان غزه و غزهها استمرار دارد، داستان مظلوميت مردم ايران كه قريب ۲۰ سال است تحت شديدترين تحريمها هستند و دولتهاي غربي با انواع دسيسهها و سياستكاريها حتي با يك توافق اساسي حاضر نشدند ستم زشت تحريم را از سر مردم بيگناه بر دارند. لذا جهان تا رسيدن به يك صلح فراگير و پايدار فاصلهاي به اندازه سالهاي نوري دارد و اگر جايزه صلح روزي به جايزه جنگ معنا شود فقط كمي اغراق شده است و تعجب زيادي برنميانگيزاند.جايزهاي كه روزي شخصيتهاي بزرگي چون هانري دونان، نلسون ماندلا، مارتين لوتر كينگ، مادر ترزا به آن اعتبار دادند حالا اسير سياست شده است و بهكار صلح و برادري ملتها و كم كردن ارتشها كه وصيت آقاي نوبل بود نميآيد.جايزه صلح چه ميكند در جهاني كه بزرگترين ارتش دنيا نامش را از وزارت دفاع به وزارت جنگ تبديل ميكند و تازه فرماندهاش مدعي اين جايزه ميشود! چون آقاي ترامپ هم خوب ميداند و اعلام هم كرده است كه اين جايزه سياسي است .
علل اصلي افت تحصيلي در مدارس ايران
نظام آموزشي ايران به شدت امتحانمحور و كنكورمحور است. اين ساختار، فشار زيادي را به دانشآموزان وارد ميكند و يادگيري را از يك فرآيند پويا و لذتبخش به يك رقابت استرسزا تبديل كرده است. در چنين فضايي، هدف بسياري از دانشآموزان صرفا گرفتن نمره يا قبولي در كنكور است، نه درك واقعي مفاهيم درسي. در نهايت افت تحصيلي در مدارس ايران، نتيجه مجموعهاي از عوامل در همتنيده است؛ از ساختار نظام آموزشي گرفته تا شرايط رواني دانشآموز، وضعيت اقتصادي خانواده و كيفيت تدريس. مقابله با اين پديده نيازمند برنامهريزي كلان، آموزش خانوادهها، توانمندسازي معلمان و اصلاح محتواي درسي است. تا زماني كه آموزش به عنوان يك فرآيند انساني، نه صرفا نمرهمحور، در نظر گرفته نشود، افت تحصيلي ادامه خواهد داشت. آينده آموزش و پرورش ايران، در گرو توجه به اين چالشها و اقدام عملي براي رفع آنهاست.