فلسفه اسلامي و زندگي روزمره ايراني-31
پادكستوارگي
اميرعلي مالكي
«داداش، يه پادكست نسازيم؟»، «هر آدمي رو ميبيني آخه يه دوربين گذاشته جلوش با ميكروفن و داره وراجي ميكنه»، «خب باشه، ماهم يكي از اونا» و همهچيز شروع شد. بيشتر محتواهاي پيشنهادي من در يوتيوب، همواره «پادكست»ها بودهاند؛ پديده نه چندان نوظهوري كه شايد بتوان با ارفاق پيشينه آن را با تاريخ بشر يكي دانست. اما چرا؟ بنابر باورِ گادامر، در «حقيقت و روش»، وجودي كه بتواند فهميده شود، «زبان» است. اگر جمله ربطي را كنار بگذاريم، معناي جمله به شكل بهتري خودنمايي ميكند: «وجود زبان است.» اين جمله در دستگاه فكري هايدگر معنايي فلسفي به خود ميگيرد، هر چند با خوانشِ گادامر تاحدودي تفاوت دارد، با اين حال بد نيست اگر با آن نيز بازي كنيم. «وجود زبان است» براي هايدگر منطقي به نظر ميرسد، از اينسو كه انسان منحصرا به عنوان موجودي زبانمند ميتواند به «وجود» راه يابد، يعني ميتواند اين «معجزه همه معجزهها» را تجربه كند كه «موجود» هست، آن هم به معناي محضِ كلمه «كه در حالِ سربرآوردن است»: وجود «هست» و اين سر برآوردنِ وجود در كلمه جان گرفته و گنجانده ميشود. اين گزاره چندان با فلسفه گادامري بيگانه نيست، اما صورتبندي گادامر تمركز خود را در جاي ديگري خرج ميكند: وجود كه بتواند فهميده شود زبان است، بنابراين، نه هر «وجود»ي زبان است، بلكه آن وجودي كه بتواند فهميده شود. در اين موقعيت، راي گادامر «انتولوژيك» نيست، بلكه ديدگاهي درباره فهمِ ما پيش مينهد، يعني اين راي كه فهمِ بشري در معنايي ضروري و ممكنكننده منوط به زباني بودن است. در اينجا، گادامر با برداشتهاي «نامانگارانه» در زبان، كه ريشه آن را به افلاطون ميرساند، مخالفت ميكند، چراكه از ديدِ او كاركرد زبان با خوانشِ مذكور كه براساسِ آن صورتبندي زباني تازه بعد از يك فعلِ ذهني يا فكري صورت ميگيرد، متفاوت است. براي مثال، نخست تصورِ يك بشقاب قرمهسبزي (يا روياي آن يا اشتهاي آن) هست و بعد در گام دوم عبارت «يك بشقاب قرمهسبزي». در فلسفه گادامر چنين برداشتي ممكن نيست، چراكه كلمه و انديشه (يا جريانِ تحققِ معنادار) همزمان رخ ميدهند. به بيان بهتر، زماني كه به يك بشقاب قرمهسبزي چرب اشتها دارم، گويي در همان زمانِ مشخص عبارت «يك بشقاب قرمهسبزي» را در زبان خود مييابم. بنابر باور گادامر، بدونِ اين عبارت يا جهتگيري به سوي آن، تصورِ يك بشقاب قرمهسبزي غيرقابل تحقق است. از اينرو، ايده بنيادين گادامر اين است كه هيچ فهمي بدون جهتگيري به سوي يك تحققِ بعدي زبان وجود ندارد. در اينجا ميتوان از نوعي ذوبِ فهم و زبان سخن گفت: آدمي فقط تا جايي ميفهمد كه بتواند چيزي را به كلمات (يا به زباني بودن) در آورد.
به همين علت، امري به نام «پادكستوارگي» معنا مييابد، موقعيتي كه زبان باتوجه به واژگان و يكيشدگي خود در ارتباط با غير شروع به صحبت، شدن و همراهي ميكند؛ آنهم به شكلي سرسامآور و گاهي نفرتانگيز، با مساعدت چنين عبارتي: «آخه تو كي هستي كه براي ما تز ميدي!» اما نقطه اتصال اين امر با زبان گادامري چيست؟ پادكستها معمولا از يك شكل خاص تبعيت ميكنند: دوربين روشن ميشود (اگر البته نسخه تصويري داشته باشد)، ميكروفن صدا را ضبط ميكند و گفتوگويي به صورت انفرادي (با دوره فكر و انديشه خود) يا با ديگري جان ميگيرد. با اين وجود، اين روند هرگز به قطعيت تن نميدهد، زيرا احتمال دارد كه شخصي حينِ صحبت با ديگري يا خود به اين نتيجه برسد كه «نه، اينطوريايي كه ميگي هم نيست» يا «مطمئن نيستم... ميترسم اشتباه باشه. نكنه مسخرم كنن؟ نهبابا... البته بعيدم نيست.» با اين اوصاف، ما در اينجا با مسالهاي بنيادين به نام «مرزهاي زباني» روبهرو ميشويم. در اين وضعيت آدمي به ياد ميآورد كه هرگز نميتواند آن چيزي كه مايل است، بگويد را به طور كامل مطرح كند. انسان در اين موقعيت، يعني زماني كه با غير، حال چه به صورت رودررو يا در قالبِ يك رسانه (چون دوربين يا دستگاه ضبطصدا)، وارد گفتوگو ميشود علم مييابد كه گاهي كلمات «لازم» براي زباني و مطرح كردن مفهوم مدنظر خود را ندارد. پادكستوارگي نيز از اين قانون كلي زبان تبعيت ميكند، اما نكته قابل تامل درباره آن، اين است كه «ناتواني» خود را [با زيادهگويي و اكراه] ميپذيرد و از ارتباط با ديگري، چه از طريق «كامنت»ها يا صحبت مستقيم، دوري نميكند. به عبارت ديگر، پادكستوارگي با صحبت درباره هر آن چيزي كه ممكن است، از موضوعي چون «گيمينگ» گرفته تا «چيستي ليبراليسم»، با تن دادن به اين درماندگي كه اساس و پايه زبان را شكل ميدهد (زيرا زبان در هر زمان پيش ميرود و منتظر امورِ جديد باتوجه به چيزهايي كه دارد مينشيند)، وجودِ خويش را بهمثابه يك تمرين زباني براي بهتر فهميدن و درك شدن مطرح ميكند؛ روشي كه به آدمي اين اجازه را ميبخشد تا از قطعي بودگي و توهمِ «همهچيز» داني رهايي يابد. اين رويداد، با حرافيهاي پيوسته، گفتوگوهايي گهگاه طولاني و بعضا صحبتهايي نامنظم، پادكست را (به عنوان يك ابزار زباني) تبديل به ميداني از آمدوشد، رفتوآمد و زبانورزي ميكند كه در ارتباط با غير در هر رسانهاي انسان را به حقيقتِ زبان خود كه ناكافي و نيازمندِ كمك ديگران براي ارتقاست نزديك و نزديكتر ميكند.
چنين مبحثي بدون شك براي مسكويه رازي نيز، آنجايي كه اعلام ميدارد فضيلت تنها در پيوند با ديگران عملي ميشود و رشتهاي از روابط انساني است كه رستگاري را ممكن ميسازد، مطرح بود، چراكه براي اين فيلسوفِ مسلمان، نشنيدن يا خود را به نشنيدن زدن در ارتباط با حرف، ديدگاه و سخن ديگري راه و رسم خس و خاشاك بيابان است، نه آدمي كه خيرِ آن متصل بر نفسِ ديگري بوده و در گفتوگو با او است كه از ظرافتهاي زباني و انديشههاي متفاوت و متناسبي كه در هر زمان به شكل ويژهاي خود را مطرح ميكنند تا جامعهاي آزاده و پيشتاز را پديدار كنند، پرده بر ميدارد: «هر انساني، برحسب طبيعت و ضرورت، نيازمند ديگري است و بدينسان... ديگران ذات و انسانيت او را كامل ميكنند.» (تهذيب، ص. 30-29)