تب تند مرزي يا جنگ نمايشي!
بنابراين، حضور امريكا در افغانستان ميتواند بر چين، روسيه و ايران تأثير جدي بگذارد. اين دو مساله - يعني منافع اقتصادي و در دست گرفتن كالاهاي استراتژيك از يك سو، و مديريت سازمانهاي تروريستي و نزديكي به سه رقيب بسيار مهم خود در منطقه از سوي ديگر - باعث ميشود امريكا به حضور در افغانستان بسيار جدي فكر كند و اهميت افغانستان از اين جهت است.
8- در اين ميان نقش منابع كمياب و غني داخل افغانستان را در سياست كلان امريكا چگونه ارزيابي ميكنيد؟
همانگونه كه در بالا اشاره شد حضور امريكاييها در افغانستان دو دليل عمده دارد: نخست، دليل اقتصادي. آگاه هستيد كه در عصر حاضر، كالاي استراتژيك جهان ديگر سوختهاي فسيلي نيست، بلكه تكنولوژي است كه بر پايه عناصري همچون ليتيوم بنا شده و افغانستان سرشار از ذخاير ليتيوم است. امريكاييها ميتوانند اين ليتيوم را به صورت رايگان در اختيار خود قرار دهند. صرفنظر از اورانيوم كه در طي ۲۰ سال حكومت جمهوري، انگليسيها و امريكاييها از افغانستان استخراج كردند، ليتيوم نيز به يك كالاي استراتژيك تبديل شده كه در افغانستان به وفور يافت ميشود و امريكاييها به نظر ميرسد حساب ويژهاي روي آن باز كردهاند. در طول چهار سال حاكميت طالبان نيز، اين گروه به هيچ كشوري اجازه ورود به مذاكره در اين زمينه را نداده است. بنابراين، يكي از دلايل علاقهمندي امريكا به حضور بلندمدت در افغانستان، مسائل اقتصادي و در دست گرفتن كالاهاي استراتژيك مورد نياز بشر در آينده است.
9- در فضاي ژئوپليتيك جديد حاكم، تاچه اندازه خيزترامپ براي بازپسگيري پايگاه بگرام به عنوان بهانه براي حضور مستمر در منطقه ميتواند پروژههايي چون پروژه كمربند و جاده چين و همچنين كريدور اقتصادي چين و پاكستان را تحت تاثيرقرار دهد؟
علاوه بر آنچه پيشتر بيان شد، در صورت حضور مجدد ايالات متحده در افغانستان و پررنگتر شدن نقش آن در منطقه، بهطور طبيعي تمام منافع ايران، روسيه و چين در كل منطقه با خطرات جدي مواجه خواهد شد. اين منافع ميتواند شامل پروژههاي كمربند و جاده چين (Belt and Road Initiative)، كريدورهاي اقتصادي يا هرگونه ابتكارات ديگر باشد. بنابراين، حضور امريكا در افغانستان را يك خطر بسيار جدي براي كل منطقه ميدانيم. خود افغانستان كه عملا از دست رفته است، اما براي ايران، روسيه و چين، حضور امريكاييها حتما يك تهديد جدي به شمار ميرود.
10- به عنوان سوال آخر، آيا ميتوان گفت كه رويارويي پاكستان با افغانستان و گروه تحريك طالبان بخشي از استراتژي راهبردي ايالات متحده براي تضعيف گروههاي راديكال در منطقه است؛ بالاخص آنكه ترامپ اخيرا برصلح تاكيد دارد وتوسعه اقتصادي را در منطقه تحت نفوذش در اولويت قرار داده است؟
حال كه به تمامي جنبههاي مرتبط اشاره شد، اجازه دهيد مجددا به موضوع اصلي گفتوگو، يعني درگيريهاي ميان طالبان و پاكستان، بازگرديم. واقعيت اين است كه اينجانب تا اين لحظه، نشانهاي از اينكه جنگ ميان طالبان و پاكستان يك جنگ واقعي و جدي باشد، مشاهده نكردهام. به نظر ميرسد كه همانگونه كه پيشتر اشاره گرديد، پاكستان در اين مرحله به دنبال تضعيف اقتدار طالبان است و نه ورود به يك جنگ تمامعيار با اين گروه. طالبان فاقد توانايي لازم براي جنگ با پاكستان است؛ كشوري كه در درگيري با هند، برتري نظامي خود در روياروييهاي هوايي را نشان داد و به عنوان يك قدرت منطقهاي مطرح است. علاوه بر اين، پاكستان در لايههاي مختلف طالبان نفوذ عميق و گستردهاي دارد؛ در چنين شرايطي مقامات پاكستاني اهرمهاي فشار متعددي بر اين گروه دارند: اعضاي خانواده رهبران طالبان در پاكستان زندگي ميكنند، مختصات و مكانهاي حضور رهبران طالبان در اختيار پاكستانيها است، مشاوران پاكستاني در لايههاي مختلف طالبان حضور دارند و به آنها مشاوره ميدهند. همه اين موارد نشاندهنده آن است كه پاكستان قصد ضربه زدن جدي به طالبان ندارد و تاكنون نيز چنين اقدامي انجام نداده است. در يك جنگ طبيعي، دو طرف تلاش ميكنند تا به يكديگر ضربه وارد كنند، اما تاكنون شاهد نبودهايم كه پاكستانيها ضربه چشمگيري به طالبان وارد كنند يا طالبان ضربه چشمگيري به پاكستان وارد نمايد. بنابراين، آنچه اكنون شاهد هستيم، جنگ نمايشي است براي متشنج نشان دادن اوضاع منطقه. اين امر را در كنار سفرهاي آقاي عاصم منير به واشنگتن، تملقهاي نخستوزير پاكستان در شرمالشيخ از ترامپ، و نياز مبرم پاكستان به حمايتهاي مالي امريكا قرار دهيد؛ مجموعا ميتواند ما را به اين استنباط برساند كه پاكستانيها در حال مقدمهسازي يك پروژه جديد براي حضور امريكا در افغانستان هستند. بالاخره، منطقه بايد تنشي داشته باشد تا پاكستان بتواند براي رهايي از اين تنش، به امريكاييها متوسل شود و از آنها كمك بخواهد. اينجانب بر اين باورم كه آنچه اكنون در حال وقوع است، صرفا سناريويي است تا پاكستانيها مسير بازگشت امريكاييها به منطقه و افغانستان را هموار كنند و طالبان نيز به عنوان بخشي از اين پازل و پروژه، آگاهانه در حال همكاري با پاكستانيها هستند و در واقع، وانمود ميكنند كه مخالف آمدن امريكاييها است، اما ناچار به پذيرش آن شده است. يكي از ويژگيهاي سلفيهاي سياسي اين است كه زماني كه امر داير شود بين بقاي خود يا يك انتخاب بد، آن انتخاب بد را با توجيه ديني ميپذيرند و ميگويند كه بايد زنده باقي بمانيم و به حيات ادامه دهيم؛ كاري كه الجولاني انجام داد و با چنين توجيهي، همكاري با امريكا و اسراييل را قبول كرد. بنابراين، ملا هيبتالله به دنبال آن است كه با واگذاري مسووليت به علما، خود را از پذيرش بازگشت امريكاييها مبرا كند و عملا بين يك انتخاب بد (بازگشت ترامپ و امريكا به بگرام) و نابودي خودشان، اين انتخاب بد را اولويت دهد و بپذيرد. منتها براي اين امر نيز بايد مقدماتي فراهم شود تا بتوانند به افكار عمومي طرفداران خود و نيروهايي كه در بدنه با آنها همكاري ميكنند، پاسخي داشته باشند.