يادداشتي درباره نسبت كاريزما و هنر به مناسبت درگذشت احمد پژمان
وداع با هاله مقدس
ندا حبيبي
سفر ابدي «احمد پژمان» يكي از واپسين نمايندگان چهرههاي موثر و كاريزماتيك موسيقي در ايران، واكنشهاي قابل تأملي را در ميان اهالي هنر در پي داشت. پژمان، جدا از نقشآفريني فني و حرفهاي در هنر موسيقي، داراي نوعي احاطه و افاقه فراگير در ميان انديشه اهالي موسيقي بود. دورهاي كه او دانش آموخت و زيست و فعاليت كرد، به علتهاي گوناگون اجتماعي، دوراني درخشان در تاريخ موسيقي ايران است كه تبلور آفرينش در چنين بستر مهيايي، با بررسي آثار بر جاي مانده از وي قابل لمس است. باري بهانه اين جستار، برشمردن ويژگيهاي حرفهاي او نيست، بلكه عوامل شكلگيري «كاريزما»ي ويژه پژمان و سپس واكاوي اين علل و ويژگيها در نسلهاي بعد و ارتباط آن با مفاهيم جامعه شناختي حائزاهميت است، چراكه سردرگمي و بلاتكليفي جايگاه هنرمند و مخاطب در عصر حاضر، عيان و بس واضح است و ريشههاي اين گمگشتگي كمتر مورد مداقه قرار گرفته است. در صد سال اخير موسيقي ايران چهرههايي همچون محمدرضا شجريان، محمدرضا لطفي، پرويز ياحقي، حسين دهلوي، فرامرز پايور، احمد پژمان و غلامحسين بنان داراي مجموعهاي از ويژگيهاي كاريزماتيك بودهاند كه نام و شهرت آنها را در افواه عموم صرفا نه به پشتوانه حرفه موسيقايي، بلكه به دليل دامنهاي از تاثيرگذاريهاي اجتماعي، خاصه در اجتماع هنرمندان، مورد اقبال جمعي قرار داده است. هر يك از اين اسامي داراي يك يا چند الگوي كاريزماتيك در كردار حرفهاي و اجتماعي خود بودهاند كه سبب ايجاد جرگهاي از پيروان آن هنرمند در ميان عموم و نيز فعالان عرصه هنر شده است. علاوه بر زمينههاي اجتماعي و تاريخي، سياق زندگي، ويژگيهاي ذاتي و اكتسابي فردي و نيز جهانبيني معطوف به خلق اثر هنري، اين اسامي را در اذهان شاخص نموده است. با تأملي در نظريات گرامشي
- نظريهپرداز ايتاليايي- كه «عمل اجتماعي» را جزو مهمترين ويژگيهاي روشنفكر ارگانيك ميانگارد تاحدودي ميتوان به ماهيت اين كاريزما پي برد. با وارسي گفتوگوهاي بخش عمدهاي از موزيسينهاي نسل دهه چهل و پنجاه و شصت، به وفور اسامي فوقالذكر به گوش ميخورد. اينكه ويلن ياحقي تاثير بيبديلي در انگيزه و عشق به موسيقي در ميان هنرمندان داشته، اينكه نظم و ديسيپلين فرامرز پايور در ميان آهنگسازان و نوازندگان به يك جريان خرده فرهنگي منجر شده يا اينكه انسجام فكري دهلوي در لحن و بيان موسيقي بستر را براي آيندگان در تنظيم و ساخت قطعات اركسترال مهيا کرده است، در متن اكثر گفتوگوها به چشم ميخورد. تكرار اين اسامي تصادفي نيست، بلكه با تحليل و سنجش گفتههاي هنرمندان ميتوان به حلقه واصل اين گويهها پي برد: اين اسامي داراي كاريزما بودهاند. كاريزمايي كه همذات است با نوعي جادوپيشگي! رمز و سِحري كه هنرمند را خلاصه در فن و محصول نميسازد بلكه وراي محصول هنري او را بذات ساري و جاري در هنر ميسازد. به نوعي كه تعريف مفهوم آواز بدون نام شجريان و بنان، تار بدون نام لطفي و موسيقي كلاسيك بدون نام پژمان، الكن بماند. اين همزادي و يگانگي در گذار عمر هنري يك هنرمند متولد شده و براي هميشه باقي ميماند، فارغ از مانايي جسم و زيست مادياش. اين ويژگي كه تنه به تنه مفاهيم اساطيري ميزند، در دنياي مدرن صورتي بيشكل به خود گرفته است. سرعت پردازش اثر هنري چه در توليد و چه در دريافت مخاطب، به طرز سرسامآوري افزايش يافته است، جايي براي جادو باقي نيست! كاريزما دموكراتيزه شده و ديگر صرف نخبگان نيست. رسانهها و شبكههاي اجتماعي پرده از جزييترين امور روزمره برداشتهاند و هنرمند ناشناختگي و افسون خويش را از دست داده است. زنگ خطر هماكنون به صدا درآمده است! جامعه فعلي قدرت پرورش روشنفكر ارگانيك را از دست داده و با رويهاي متناقض به پرورش روشنفكر سنتي ميپردازد. اين بازتوليد روشنفكر سنتي در بستر جامعهاي كه كاريزما را به يك قابليت اجتماعي توزيع شده بين همگان مبدل كرده، منجر به تضعيف زمينههاي مولد در بحث كاريزماي هنري شده است. ما با جامعهاي عاري از هاله قدسي هنر مواجهيم كه مانع بالندگي و انگيزه نسل تازه در دوام مسير تاريخ هنر است. نوعي انسداد هنري كه از دل ساختارهاي اجتماعي برآمده و جز تغيير و بازسازي انديشمندانه اين ساختارها، نميتوان راهي براي خروج از اين بنبست متصور بود.