گزارش ميداني «اعتماد» از تركهاي عميق دشت «مهيار» كه تا خانهها و خيابانهاي نصف جهان هم رسيده است
دشت زخمي از بستر خشكيده زندهرود
بنفشه سامگيس
سر گودال ايستاده بودم. ته گودال، معلوم نبود. قلوه سنگ داخل گودال پرت كردم كه صدايي بشنوم و فرضي از عمق گودال بسازم. هيچ صدايي نيامد. قطر گودال حدود يك متر بود و شلخته و كج و كوله، كف دشت دهان باز كرده بود با ديوارهاي پوك و آماده ريزش. از شمال و جنوب دهانه گودال، دهها ترك ميكشيد تا دوردست؛ از شمالش به جاده اصفهان ميرسيد و از جنوبش، در جاده منتهي به شهرضا و شيراز گم ميشد. شرق گودال، كمتر از 200 متر دورتر، روستاي ييلاقي «مهيار» بود و غربش، كمتر از 200 متر دورتر، ديواره كوه و ريل قطار و دكلهاي برق فشار قوي. اين، يكي از گودالهاي فرونشست دشت مهيار بود.
كارشناسي كه مرا برد تركخوردگيهاي دشت را نشانم بدهد، ميگفت از اين گودالهاي ريز و درشت فراوان است؛ گودالهايي كه بعضيشان در نگاه اول، عمق كمي دارند ولي زيرِ زمين را شكافتهاند و معلوم نيست انتهاي شكافتگيها به كجا و تا كجا ميرسد. ما وسط دشت ايستاده بوديم؛ 52 كيلومتر دورتر از «نقش جهان.» به اطراف كه نگاه كردم، تركهاي فرونشست در هر طرف معلوم بود و تا هر طرف ادامه داشت. انگار يك نفر با تيغ جراحي افتاده بود به جان دشت تا تتمه خون اين تن خسته خالي شود كه خوني هم نمانده بود. دشت، چنان خشكيده بود كه خرده خارهاي بيرون جسته از پيكرش؛ يادگار روزگار خرمي دشت، همه از تشنگي سوخته بودند...
دو ساعتي از طلوع آفتاب گذشته. روستاي مهيار هنوز در خواب صبحگاهي است كه در كوچههايش ميرانيم. ديوار كوچههاي روستا، پر است از ترك و تبليغات چاپي و دستنويس «ساخت ويلا و مشاركت در ساخت و وام 4درصد براي باغ ويلاسازي.» حروف ريز و درشت تبليغات، تركهاي ديوارها را استتار كرده. وسط روستا، يك دستگاه فروش آب نصب شده است؛ دستگاهي مجهز به كارتخوان كه آب شيرين و قابل شرب دارد. اهالي روستا، براي استفاده از اين دستگاه بايد حق اشتراك به سازمان آب بدهند. هر خانواده، سهميه مشخص دارد و نميتواند بيشتر از 3 هزار ليتر در هفته، از اين دستگاه آب بردارد. آب جاري در خانههاي روستا از دل چاه ميآيد. آبي مشكوك به آلودگيهاي ميكروبي، شور و سخت كه ريشه گياه را ميسوزاند.
مسعود؛ كارشناس كشاورزي و از ساكنان قديمي روستاي مهيار است كه حالا در تهران زندگي ميكند. مسعود، از سال 1389 تا سال 1396، سه نوبت از آب چاههاي اطراف روستا نمونه برداشت و به آزمايشگاههاي آب و خاك دانشگاه اصفهان برد. در نمونههاي آزمايش شده در سالهاي 1389 و 1394، سختي آب 14 هزار بود. در نمونه سوم؛ سال 1396، سختي آب به 14 هزار و 700 رسيده بود. سختي آب بالاي 14 هزار، يعني اين آب، نه براي شرب انسان مناسب است و نه براي سيراب شدن گياه. سختي آب بالاي 14 هزار يعني رشد هر گياه جديد، با اين آب غيرممكن است.
«تا 30 سال قبل، روستاي مهيار پر از باغ زردآلو و آلوسياه و انار و توت بود ولي با شور شدن آب، درختان ميوه هم خشك شدن. اين آب شور و سخت، حتي درخت سرو و كاج رو هم خشك ميكنه. حالا در روستاي مهيار فقط ميتوني چند نوع گياه بومي منطقه رو بكاري ولي باغداري ديگه ممكن نيست. حتي كشت گندم و جو توي روستا هم ديگه درآمدزا نيست، چون بارش، كم شده و محصول به عمل نمياد.»
مسعود ميگويد آب چاه، زماني به اين حد از شوري و سختي ميرسد كه عمق چاه از 100 متر و 150 متر هم بيشتر شده باشد كه حالا، اهالي دشت مهيار، براي جستن آب بايد به عمق 300 متري و 350 متري زمين بروند.»
مسعود ميگويد؛ فرونشست دشت مهيار و تركهاي ديوار روستا و حتي پايين رفتن عمق چاهها، همگي نتيجه خشك كردن زايندهرود است؛ بلايي كه از نيمههاي دهه 1370 و به اسم توسعه، بر سر اصفهان نازل شد و نكبت به جا گذاشت.
«روستا، 4 تا قنات داشت. بعد از خشك كردن زايندهرود، سه تا قنات خشك شد و الان فقط يكي از قناتها آب داره. يك كانال آب توي روستاست كه از يك طرف، تا ورزنه و از يك طرف تا شهرضا ميره. تا زماني كه زايندهرود پر از آب بود، اين كانال هم آب داشت. با آب اين كانال، زمين و باغات روستا آبياري ميشد. سفرههاي زيرزميني هم از همين كانال آبگيري ميشد.»
مسعود هر نوبت كه به روستاي پدري ميآيد، به دشتهاي شمالي و جنوبي اطراف روستا ميرود و عرض تركهاي دشت را بررسي ميكند. آخرين نوبت بازديدش، پارسال بود.
«عرض بعضي تركهاي دشت، به 2 متر و عمقش به 5 متر رسيده. بعضي جاها كه فرونشست بيشتره، عرض ترك خيلي كمه ولي عمقش خيلي زياده و كسي هم از ترس ريزش ديواره تركها، جرات پايين رفتن نداره. تركها هر سال بيشتر شده و اطراف روستا، پر از تركه. هر قدر سفرههاي زير زميني بيشتر خشك بشن، ريزش تركها بيشتر ميشه تا جايي كه ديواره ترك، ميريزه و گودال ايجاد ميشه. تا زماني كه سفرههاي زيرزميني آب داشتن، خاك زمين مثل ملات و سفت بود ولي حالا كه سفره زيرزميني، آبي نداره، خاك، خشك و پوك شده. هنوز كف روستا، گودال فرونشست نداريم ولي تركها از دو طرف دشت تا كف روستا اومده و گودالها هم، كم كم به كف روستا ميرسه.»
مسعود، روزگار سرسبزي دشت مهيار را خيلي خوب به ياد دارد؛ روزگاري كه روستا از تنوع درختان ميوه، چراغاني بود و حالا، ساختمانهاي زشت و سيماني جاي درختان ميوه را گرفته و جماعتي كه به شوق ييلاقنشيني، فريب دلالهاي ساخت و ساز را ميخورند و از شهرهاي دور و نزديك اصفهان، راهي روستاي مهيار ميشوند، نميدانند اين زمين خشكيده پر از ترك كه از 30 سال قبل به اين سو، به فرزندان خودش هم وفادار نمانده، با تازهواردها هم مهربان نخواهد بود.
«اطراف روستا پر از خرگوش و روباه و جوجه تيغي و كفتار و گرگ بود كه حالا ديگه هيچ اثري ازشون نيست. الان توي دشت مهيار فقط يك منطقه حفاظت شده باقي مونده با چند راس پازَن كه آب و غذاي پازنها رو، محيطبانها تامين ميكنن وگرنه اونا هم از گرسنگي و تشنگي ميميرن. پدربزرگم تا 25 سال قبل ساكن روستاي مهيار بود و گله گاو و گوسفند داشت و يكبار هم گرگ به گلهاش زد و چند تا گوسفند رو پاره پاره كرد. يك گاوداري خيلي بزرگ توي روستا بود و خيلي از اهالي روستا هم دامدار بودن چون اطراف روستا، پر از مراتع سبز بود. حالا ديگه مرتعي براي دام نمونده. پدربزرگم مثل خيلي از اهالي روستا، دامش رو فروخت و خونهاش رو رها كرد و به تهران اومد. اون گاوداري هم قراره به تالار عروسي تبديل بشه.»
كارشناسي كه من را به تماشاي دشت مهيار برد، ميگفت خشكي اين دشت كه مسير اتصال ماشين و قطار به جنوب كشور است با اين همه دكلهاي برق فشار قوي و گذر انتقال برق به ندوشن و ذوبآهن و فولاد مباركه، دليلي جز خشكي زايندهرود ندارد و ميگفت زايندهرود، بايد زنده باشد تا فرونشست را عقب براند ولي در اين 30 و اندي سال، به مجرايي موقت تبديلش كردهاند كه سالي 10 روز در بستر تاريخياش جاري ميشود و بعد، ديگر هيچ.
وقتي كف دشت راه ميرفتيم و از كنار تركهايي گذشتيم كه تا يك كيلومتر درازا و تا سه متر عرض داشتند، اين كارشناس از انواع تركهاي فرونشستي استان گفت؛ از تركهاي لانه زنبوري در شمال اردستان و كنار فرودگاه كاشان، از تركهاي شاخه درختي و دايرهوار در آب شيرين كاشان، از تركهايي كه كف آشيانههاي اف - 14 فرودگاه و به تن خانههاي شهرك وليعصر و شهرك كاوه و ديوار سي و سه پل و ايوان پل خواجو و اطراف بيمارستان شريعت و بيمارستان غرضي و بيمارستان امام حسين و 100 مدرسه در شهر اصفهان افتاده... هيچ كدام مهيبتر از تركهاي دشت مهيار نبود.
«عامل اصلي فرونشست، برداشت آب از سفره زيرزمينيه. با برداشت بيرويه از سفره زير زميني، فضاي بين ذرات خاك، تحكيم پيدا ميكنه و اين تحكيم، به صورت فرونشست در سطح اتفاق ميافته. تا 30 سال قبل، آبخوان دشت اصفهان، حدود 12 ميليارد متر مكعب آب داشت و زايندهرود اصليترين منبع تغذيه همين آبخوان بود ولي از دهه 1370 با سياست غلط انتقال آب به يزد و فعاليت صدها چاه غيرمجاز و افزايش مصرف آب در بالادست زايندهرود، 60درصد از اين 12 ميليارد متر مكعب رو مصرف كرديم و حالا فقط حدود 4 ميليارد متر مكعب آب در اين آبخوان باقي مونده و نتايج تحقيقات نشون ميده كه تا سال 1415، اين آبخوان به طور كامل خالي ميشه. شهري كه آب نداشته باشه، محكوم به نابوديه. در اين 30 سال، فقط مصرفگرايي رو تمرين و تكرار كرديم و هيچ فكر نكرديم كه اگه آب نباشه، اصفهان هيچ فرقي با بيابون لوت نداره. من در كودكي و با يك خانواده 10 نفري، در دهات زندگي ميكردم. يادم هست كه دو تا قمقمه 10 ليتري داشتيم و موظف بودم هر روز عصر برم پاي آب انبار محل و اين دو تا قمقمه رو براي شرب خانواده پر كنم. كل مصرف شرب روزانه يك خانواده 10 نفره، همين دو تا قمقمه بود. از چه زماني ياد گرفتيم كه به آب، بياحترامي كنيم ؟»
و چرا فرونشست اصفهان مهم است؟ اين سوالي بود كه از كارشناس پرسيدم. اين همه شهر، تهران و مشهد و ورامين و يزد و شيراز و... گرفتار فرونشست شدهاند و هر از گاهي، باز شدن دهان خيابانهايشان به يك خبر جنجالي تبديل ميشود ولي چرا اصفهان؟ خون پايتخت صفوي چقدر پررنگتر است؟
«اصفهان به دليل آثار تاريخياش، براي كل دنيا مهمه. از مجموع 609 دشت در كل ايران، حدود 400 دشت با فرونشست درگيره و اصفهان روي يكي از همين دشتها بنا شده. 800 واحد مسكوني و دو فرودگاه و پالايشگاه و نيروگاه و هزاران بناي تاريخي و 3 ميليون آدم روي اين دشت داريم. پس اصفهان، مهمه و حالا در همين شهر مهم، خونههايي با سقف و ديواراي ترك خورده داريم و مردمي توي اين خونهها كه هر شب از ترس ريزش آوار سر به بالش ميذارن. مردم از تعمير ترك سقف و ديوار خونه شون، خستهان. بارها به خونههايي رفتم كه مردم ديگه پولي براي تعمير ترك سقف و ديوار نداشتن و ترك رو با يونوليت پوشونده بودن يا روي ترك، چسب چسبونده بودن.»
ايامي از سال كه آب زندهرود از مردم اصفهان دريغ ميشود، زير طاقيهاي سي و سه پل، از هر سمت نگاه كني، بستر خشكيده رود معلوم است. در اين ايام، واقعيتي كه از زير طاقيهاي سي و سه پل در چشمهايت مينشيند، نه زايندهرود، يك رود مرده است. در اين ايام، با هر قدمي كه بر سينه خشك زندهرود ميگذاري، انگار مراحل پوسيدن جسدي مانده بر زمين را انتظار ميكشي. در اين ايام، مثل اين است كه عنكبوتي، كف زندهرود خانه كرده و مشغول است به تنيدن تار. رد تارهاي عنكبوت را ميشود در كف خيابانها و سقف و ديوار خانهها پيدا كرد. از حبيبآباد به سمت شمال شهر و در خيابانهاي شهرك كاوه و خانه اصفهان و بهارستان و ملك شهر، آسفالت ترك خورده و گود رفته و خانههاي رها شده از ترس ريزش، زياد است. آقاي بهنامي، مالك يكي از همين خانههاست؛ خانهاي در شهرك كاوه كه از 10 سال قبل، ترك برداشت ولي يك سال قبل، تركها شد شكاف و شكافها، پيوستگي ديوار و سقف و كف را دريد و خانواده 5 نفره آقاي بهنامي، از خير پز صاحبخانه بودن گذشتند و به يك خانه استيجاري كوچك در جنوب شهر رفتند تا حداقل، زنده بمانند.
خانه آقاي بهنامي در يك ساختمان دو طبقه تكواحدي است در كوچهاي آرام و بيهياهو كه ساكنان هر دو طبقه، از يك سال قبل به خانهاي امن پناه بردهاند. نماي ظاهري اين ساختمان 25 ساله، هيچ ترك و انقباضي ندارد اما لولههاي انشعاب گاز كه به مشعل اصلي وصلاند، كج شدهاند و از ديوار بيروني ساختمان، فاصله گرفتهاند. ديوار راهروي طبقه اول، ترك ندارد اما وقتي داخل خانه ميرويم، انگار به تماشاي فيلم ترسناك دعوت شدهايم. ديوارها از سقف جدا شده و ميلگردها، تنها نخ اتصال سقف و ديوارهاست. ترك و شكافي كه به ديوارهاي خانه افتاده، ساعتهاي بعد از يك زلزله 4 يا 5 ريشتري در يك بافت فرسوده را ياداوري ميكند. ديوارها، نزديك به اتصال سقف، سوراخهاي عميق دارد و آجر و ملات زيرسازي اتاقهاي مجاور را هم ميشود ديد. بلايي كه فرونشست به سر اين ساختمان آورده، مثل اين است كه جماعتي، پتك به دست با دلي پر از كينه به اين ساختمان حملهور شده باشند و بكوبند و بشکافند و بتركانند و ويران كنند تا شايد اينطوري ذرهاي از خشمشان را بتكانند.
خانم ميرابي كه چند كوچه دورتر از آقاي بهنامي زندگي ميكند، ميگويد در اين محله، فرونشست، خانه نو و كهنه نميشناسد و از خانه خودش مثال ميزند كه 4 سال قبل پايان كار گرفته و حالا تركهاي مويرگي در ديوار پاركينگ ساختمان، به شكافهايي با عرض 3 سانت تبديل شده. خانم ميرابي، در ميدان فرعي شهرك، ساختماني را نشانم ميدهد كه ديواري از داربست دارد و ميگويد اين ساختمان، در مرحله سفيد كاري بود كه زمين زير پايش گود شد و ديوارهايش ترك خورد و شركاي ساخت و ساز مجبور شدند ساختمان نوساز را مقاومسازي كنند. در اين محله، درهاي آهني و عريض اغلب خانهها، حداقل 15 سانت از سطح آسفالت و پياده رو بالاتر است. خانم ميرابي ميگويد هر چند ماه، پيادهروهاي اين محله بر اثر فرونشست متورم ميشود و هر چند ماه، اهالي مجبورند 5 سانت يا 10 سانت از نوار پاييني درهاي خانهشان را قيچي كنند وگرنه درها به آسفالت و آجركشي پيادهروي جلوي خانه گير ميكند و مردم در خانه خودشان حبس ميشوند.
سرهنگ بازنشستهاي كه همسايه خانم ميرابي است، ميگويد بارها در اين محل لولههاي آب به دليل فرونشست زمين تركيده و تمام ساكنان، يك منبع آب 3 هزار يا 6 هزار ليتري و پمپ برقي خريدهاند تا تشنه نمانند.
آقاي سرهنگ ميگويد بارها ماموران آتشنشاني به اين محله آمدهاند و به مردم هشدار تخليه دادهاند و گفتهاند كه علاوه بر خطر ريزش آوار، اتصالي سيمكشي برق به دليل ترك خوردن ديوارها و انفجار به دليل خمشدگي و شكستگي ناگهاني لولههاي گاز در اين پيادهروهاي متورم و در جوار ديوارهايي كه دائم در حال كج و راست شدن است هم، همه اهالي را تهديد ميكند ولي مردم ميگويند كجا برويم و چطور خانه و زندگيمان را جابهجا كنيم. لوله انشعاب گاز خانه آقاي سرهنگ هم، كج شده و پسرش، چند لايه پلاستيك به تن لوله انشعاب بسته كه شايد اينطوري، خطر نشت گاز كم شود.
آقاي مصطفايي، ديوارهاي ترك خورده كمد اتاقها و سقف تاب برداشته پاركينگش را نشانم ميدهد؛ سقفي كه با چند ستون كاذب، سرپا مانده ولي زور ستونهاي مصنوعي، به ترك ديوار پاركينگ نرسيده و از پوسته گچي ضخيم و پر از شكافي كه بر ديوار سيماني پاركينگ كشيده شده، ميشود فهميد كه اهالي خانه همه چيز را به حال خود رها كردهاند. حالا اگر كنار ترك ديوار پاركينگ آقاي مصطفايي، گردن خم كني، ميتواني آسمان كدر اصفهان را از لاي تركها ببيني.
خانم مهيني؛ يكي ديگر از اهالي شهرك كاوه، به ديوار اتاقهاي خانهاش مشت ميكوبد و ميگويد: «ميبيني؟ پوكِ پوك. انگار پشت ديوار هيچي نيست.»
خانم مهيني، شبها، صداي قرچ قرچ ترك خوردن ديوارهاي خانهاش را ميشنود و ميگويد در اين 10 سالي كه گذشت، تمام اهالي محل، حداقل يك نوبت بازسازي و تعمير براي به هم رساندن سقف و ديوارهاي ترك خورده انجام دادهاند ولي اين تعميرات، جز دور ريختن پولشان هيچ اثر بهتري نداشته. پسر، عروس و نوه خانم مهيني، در طبقه زيرزمين ساختمان زندگي ميكنند و خانم مهيني، هر شب با ترس ريزش آوار بر سر خانوادهاش، چند نوبت از خواب ميپرد و از پلههاي منتهي به طبقه زير زمين، نگاه مياندازد كه مطمئن شود بچههايش زنده و سالمند.
همسرش، چند بار تلاش كرد تركهاي ديوارها را پشت قشر ضخيم گچ پنهان كند ولي بيفايده بود و درنهايت، تصميم گرفت ترك ديوارهاي اتاق مهمان خانه را با كاغذديواري بپوشاند و به ديوار ترك خورده راهروي ساختمان، كاشي بچسباند تا خانوادهاش، تركها را كمتر ببينند و كمتر بترسند .
فرونشست منطقه، باعث ريزش قيمت زمين شده و خانم ميرابي، در اين محل هر روز صداي لودر ميشنود؛ لودري كه به ديوار خانههاي دو طبقه نه چندان كهنه چنگ مياندازد تا زمين را براي قد كشيدن ساختمانهاي 4 طبقه، صاف كند. مردم محل، از اين لودرها هم ميترسند و ميگويند در اين خيابانها و با اين خاك پوك زير پايشان، هر غرش لودر، يك قدم نزديكتر شدن به مرگ است.
اهالي شهرك، از ترس آوار و از غصه از دست رفتن زندگيشان در چاله فرونشست، حوصله هيچ خوش بودني ندارند.
خانم ميرابي ميگويد اوايل اسفند پارسال، وقتي خرده خاك و گچ از تركخوردگي ديوارها، كف خانهاش را سفيد و كثيف كرد، با خودش گفت اصلا خانه تكاني با چنين وضعي چه بيمعناست و براي اولينبار در زندگي مشتركش، با خانهاي پر از خاك به استقبال بهار رفت...
غروب اصفهان خيلي زيباست. وقتي به سقف كبود گسترده بر سر شهر نگاه ميكني، در تيره روشناي آسمان، خطوطي از صفحات تاريخ نشسته است. حسن غروب اين است كه زشتيها و تباهيها هم در اين آخرين زور روز از نظر پنهان ميشود مثل تركخوردگي كف صحن و تركخوردگي كاشيكاريها و تركخوردگي اِزارههاي شبستان «مسجد سيد» كه اگر نور چراغ قوه نبود، هيچ كدام به چشم نميآمد.
مسجد زيباي قاجاري، ديوار به ديوار بازار است و وقتي نواي اذان موذنزاده در گوش بازار مينشيند، مردم، سر فرو انداخته، با قدمهاي تند، به سمت شبستان ميروند كه نماز بخوانند. مردم، چشم به درز از هم گسسته ديوار شبستان نمياندازند، تركخوردگيهاي تزئينات سقف شبستان را هم نگاه نميكنند ولي ميدانند كه شهر، در اين هجوم فرونشست چه بيدفاع است.
مرد بنا كه در كنجي از شبستان نشسته، با سرانگشتانش بر ذرههاي آهن حل شده در سنگ تركخورده ازارهها دست ميكشد و ميگويد: «همه اصفهان گرفتار بلا شده. بلاي خشك شدن زايندهرود. عاليقاپو، مقاومتر بوده ولي مسجد جامع هم كه بري، اون هم تركخوردگي زياد داره.»
مرد بنا، يك بار ديگر جمله آخرش را تكرار ميكند: «آره، مسجد جامع هم تركخوردگي زياد داره.»
بعد رو از من برميگرداند و زير لب زمزمه ميكند: «هر چه با ديگران كني، جوابش رو ميگيري...»