كشتن مرغ مقلد بد يمن است!
مهرداد حجتي
جامعه تشنه هيجان را در نمايي جمع و جورتر از يك كشور ميتوان در شهر كوچك فيلم «كشتن مرغ مقلد» ديد. مردماني كه با ادعاي يك دختر سفيدپوست كه مدعي است مورد تجاوز يك جوان سياهپوست قرار گرفته به هيجان ميآيند و قصد كشتن آن جوان ميكنند، آن هم پيش از آنكه جوان اجازه دفاع از خود را پيدا كرده باشد. اما رفتار عقلاني و به دور از هيجان يك وكيل ساده به نام آتيكاس فينچ كه يك تنه روبهروي مردم به هيجان آمده ميايستد، جان جوان را نجات ميدهد تا بتواند مجال دفاع از او را در يك دادرسي عادلانه فراهم كند. فيلم «كشتن مرغ مقلد» يك اقتباس درخشان ادبي از كتابي برنده پوليتزر به همان نام بود. گريگوري پك براي بازي در اين فيلم اسكار گرفت و فيلمنامه هم اسكار بهترين فيلمنامه اقتباسي را دريافت كرد. كشتن مرغ مقلد يكي از پرارجاعترين فيلمهاي تاريخ سينماست.
فيلم ديگري كه قضاوت افكار عمومي و حتي مهمتر، قضاوت هيات منصفه را به چالش ميكشد، فيلم مهم «دوازده مرد خشمگين» است. فيلم قضاوتهاي دمدستي و سهلانگارانه يك جمع را به چالش ميكشد، قضاوتي كه ميتواند علاوه بر حيثيت، جان آدمها را به مخاطره بيندازد و آنها را راهي چوبه دار كند!
دو ماجراي اخير پيش آمده در كشور - ماجراي عروسي دختر يكي از مقامات و بازداشت پر سروصداي يك بازيگر مشهور - به وضوح نشان داد، بخش وسيعي از جامعه - به دليل دور ماندن از گفتوگوي سالم جمعي - از جهاتي به بلوغ نرسيده است. بخش عظيمي از جامعه خيلي زود به هيجان ميآيد، خيلي زود قضاوت ميكند و خيلي زود هم به تصميم ميرسد. آنها مجالي براي اثبات حقيقت باقي نميگذارند. اين دورماندگي از بلوغ، محصول سالها دستكاري روابط اجتماعي و ساختار فرهنگي يك جامعه است . جامعه هنگامي كه از مسير رشد طبيعي خود خارج شود، بالطبع مسيري غيرطبيعي در پيش ميگيرد . يك جامعه نرمال و بالغ از آزاديهاي اجتماعي مطلوب براي شكلدهي نهادهاي مدني برخوردار است. در چنين جوامعي، به جاي ديكته از بالا، مردم به واسطه همان تشكلهاي مدني، خود رفتار اجتماعي خود را شكل ميدهند.
دولت وارد عرصه خصوصي مردم نميشود و جامعه بنا به اقتضاي ظرفيتش، تغييرات بهنگام را انجام ميدهد. در جوامع توسعه يافته نقش نهادهاي «مردمنهاد»، به قدري پررنگ است كه دولت چندان محلي براي ورود به آن پيدا نميكند. البته كه آن جوامع نيز از گذرگاههاي صعبالعبوري در تاريخ گذر كردهاند تا به چنين بلوغي رسيدهاند. براي مثال در كشورهاي اروپايي، سالها زنان حق راي نداشتهاند. آنها با مبارزهاي طولاني توانستهاند بالاخره به اين امكان برسند. سالها پيشتر از آن در همان جوامع، بردهداري به شكلي كاملا قانوني متداول بوده است. انسان، بله انسان، خريد و فروش ميشده و از آنها همچون حيوانات نسل تازه پديد ميآوردند تا به قول خودشان شمار «گلّه بردگان» را افزايش دهند، چون بردهها - يعني همان انسانهاي سياهپوست - مانند چهارپايان، فقط تن و بدنشان ارزش داشت. مردها براي زور بازو در مزرعه و زنها براي مصرف در كارهاي خانه و بعضا رختخواب ارباب!
اروپا، سالهاي سخت و دشواري را در «قرون وسطا» طي كرد. در آن سال، كليسا بسيار بيشتر از آنچه امروز از حكومتهاي ديني سراغ داريم، در امر حكمراني دخالت ميكرد. كليسا حاكم مطلق اروپا بود. كليسا به تاج و تخت مشروعيت ميداد، آنها را وادار به اطاعت از فرامين كليسا ميكرد. آنها را بر امور خصوصي مردم مسلط ميكرد. حتي پادشاهان را وادار به جنگ ميكرد. يكي از خونينترين جنگهاي تاريخ، جنگهاي صليبي است. جنگي كه يك سوي آن كليسا ايستاده بود. در بلاد شرق هم اوضاع بر همين منوال بود. خلفا امور مسلمين را به عنوان پيشواي مسلمانان در دست ميگرفتند و بر همه امور آنها مسلط ميشدند. اگر در اروپا كليسا قدري با فاصله از كاخ پادشاهان بر امور مردم مسلط بود، در كشورهاي اسلامي، دين مستقيما در نهاد حكومت بر تخت نشسته بود و مستقيم به نام دين بر مردم حكم ميراند. اتفاقي كه در چند دوره از حكمراني خلفا و بعدها به شكلي كاملا گستردهتر در دوران امپراتوري عثماني رخ داد.
اما آنچه جوامع پيشرفته و توسعه يافته امروز را به اينجا رسانده نه فقط مبارزات مدني مردم كه بيشتر توسعه فضاي علمي و دانشگاهي و گسترش و بسط فضاي اطلاعرساني آن كشورها بوده است. آنها به موازات توسعه دانشگاهها، مطبوعات را هم توسعه دادهاند. گردش آزاد اطلاعات به جوامع كمك كرده است تا خيلي زودتر به بلوغ برسند. در چنين جوامعي ابتدا نهادهاي مدني شكل ميگيرند. ميان اقشار مختلف مردم، گفتوگوي جمعي اتفاق ميافتد و انديشمندان گفتار توليد ميكنند و در رسانهها «نقد» به امري ضروري تبديل ميشود.
اينگونه است كه برعكس قرون وسطا، مردم بر اعمال حاكمان نظارت ميكنند و از آنها پرسشگري ميكنند. در يك نظام دموكراتيك، مردم حاكم واقعي سرنوشت خودند. همانطور كه حاكم واقعي همان سرزمينند.
تا چند دهه پيش، در ايالات متحده، سياهپوستان، صرفا به خاطر رنگ پوستشان شكنجه و كشته ميشدند. بهرغم اينكه سالها پيشتر از اين نظام بردهداري در آن كشور لغو شده بود. اما با اين حال، آن شيوه از رفتار، به اشكالي ديگر در طول زمان توسط جانشينان و وارثان همان بردهداران بازتوليد شده بود و همچنان ابزار شكنجه و دار و درفش را براي آزار سياهپوستان فراهم آورده بود. «جنبش مدني خشونت پرهيز سياهان» به رهبري مارتين لوتركينگ، همين چند دهه قبل رخ داد. آن هم هنگامي كه يك زن سياهپوست در اتوبوس شهري از دستور خودخواهانه يك سفيدپوست جاهطلب سرباز زد و از جايش برنخاست.
اين چنين بود كه آن زن - رزا پاركس - نماد آن جنبش شد، آن جنبش به سرعت بزرگ شد و در نهايت منجر به يك پيروزي و دستاورد بزرگ شد. مارتين لوتركينگ پيروز شد.
درست در همان سالهاست كه در ايران هم تحولاتي در حال رخ دادن است. - سالهاي ۶۰ ميلادي و ۴۰ شمسي - همان سالهاي شكلگيري حلقههاي روشنفكري در ايران و رفتهرفته آماده شدن براي ورود به دوران طلايي هنر و ادبيات. در همان دهه ۴۰ است كه ادبيات نوين ايران شكل تازهاي به خود ميگيرد. سينما با موج نو متحول ميشود و هنر وارد دوران تازه ميشود. همان دوراني كه به آن دوران طلايي هنر و ادبيات گفته ميشود. اما آنچه آن دوران كم داشت، گردش آزاد اطلاعات بود. برعكس امريكا، در ايران، جز در چند مقطع، هيچگاه مطبوعات آزاد، از سوي حكومت برتابيده نشده بود.
در آن دوران هم، به دليل فقدان مطبوعات آزاد، گردش اطلاعات به سهولت ممكن نبود. بازار شايعه داغ بود و همين بزرگترين آفت جامعه مدني بود. حكومت پس از كودتا نظارت بر مطبوعات را بيشتر كرده بود و هرگونه فعاليت «سياسي – مدني» را زير كنترل گرفته بود. در چنين شرايطي بسياري از تجمعهاي روشنفكري زيرزميني شده بود و دو سازمان چريكي مسلح هم از دل همان جلسات زيرزميني بيرون آمده بود. سازمان چريكهاي فدايي خلق و سازمان مجاهدين خلق. فعاليت زيرزميني ميتوانست هم اقتدار و مشروعيت حكومت را تهديد كند و هم به نهادهاي مدني كه خواهان فعاليتهاي مدني با نيت اصلاحات بودند، آسيب بزند. اما بيتوجهي رژيم به اصلاحات براي تغيير در رفتار و ساختار، در نهايت كشور را به انقلاب رساند. اگر در ايران هم همچون جوامع دموكراتيك، حكومت در برابر روند تغييرات ناگزير جامعه نميايستاد و خيلي زودتر از سال ۵۷ اجازه اصلاحات در برخي امور ميداد، قطعا انقلاب ۵۷ رخ نميداد. سركوب آزاديهاي سياسي جامعه - خصوصا اقشار تحصيلكرده و دانشگاهي آن - و انسداد سياسي شكل گرفته پس از كودتاي ۳۲، به قدري جامعه را از روند طبيعي تغييرات دور كرده بود كه جامعه هيچگاه به يك بلوغ سياسي نرسيده بود. به همين خاطر، بخش عظيمي از تودهها كه سالها از امر سياسي دور مانده بودند، در يك فوران هيجاني جمعي، به كنشگراني هيجانزدهاي تبديل شده بودند كه هيچ اختياري از خود نداشتند. هيجان موتور محركه آن توده بود و هر چه بر آتش آن هيجان دميده ميشد، قدرت متحولكننده بيشتري توليد ميشد. تحولي كه لزوما همه سازنده نبود. اساسا اجتماعاتي كه با هيجان در يك مكان گرد ميآيند، ميتوانند نيروي مخرب قدرتمندي توليد كنند.
سينماها، كازينوها، كابارهها، بانكها و كاخها را بسوزانند و يك رژيم سراپا مسلح را به زانو درآورند. چنانكه كردند. فرق اين دو جنبش در رويكرد متفاوتشان با يكديگر بود. در ايالات متحده، نهادهاي مدني به پشتوانه انديشمندان سالها پيش از آن شكل گرفته بود. دانشگاهها انديشمنداني معتبر پرورش داده بودند. گفتارهاي بسياري با عنوان كتاب و مقاله توليد شده بود. جنبش هم بهرغم سركوب از سوي پليس و گارد ملي، به شكلي كاملا خشونت پرهيز پيش رفته بود. اما در اينجا، به دليل تعطيل كردن قانون اساسي مشروطه و مطلقه ساختن سلطنت، نزديك به نيم قرن، حكومت با انسداد سياسي پيش رفت. جامعه هيچگاه در مسير عادي رشد نكرد، به همين خاطر هم هنگام تغيير، بسيار هيجانزده و شتابزده عمل كرد و حالا در دوراني ديگر نسلي ديگر از همان جامعه وقايعي ديگر را تجربه ميكند. كشور سالهاست كه از مسير طبيعي رشد دور شده است. به همين خاطر هم رفتار جامعه دچار اختلالاتي شده است.سختگيري و كنترلگري دولت در بسياري امور، طي چند دهه نظير مدرسه، دانشگاه و حتي خيابان، جامعه را از يك روند طبيعي باز نگه داشت و آن را دچار اختلالاتي كرد. اتفاقي كه امروز براي خود دولت هم ديگر قابل هضم نيست. مشكل را بايد از زاويهاي ديگر ديد.