• 1404 چهارشنبه 14 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6181 -
  • 1404 سه‌شنبه 13 آبان

يوسف اباذري از ارتباط متقابل جامعه‌شناسي و ايران معاصر مي‌گويد

جامعه‌شناسي در برابر نظم نوليبرال

قدرت، بي‌آنكه عمدا جامعه‌شناسي را حذف كند با گسترش همان نظام گاورنمنتاليتي، آن را به حاشيه برده است

الهام عبادتي

روز يكشنبه ۱۱‌آبان دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران ميزبان يوسف اباذري براي سخنراني در نشست «جامعه‌شناسي و ايران معاصر» بود. در اين نشست، سخنران به بررسي تاريخي و مفهومي جامعه‌شناسي، جايگاه آن در دانشگاه‌ها و آموزش عالي، رابطه آن با علوم ديگر مانند روان‌شناسي و حقوق، و همچنين نقش نظريه و پژوهش انتقادي در مواجهه با چالش‌هاي معاصر پرداخت. 

يوسف اباذري در سخنراني خود با احضار مفهوم «دوره» به عنوان نقطه آغازين تحليل جامعه‌شناسي تأكيد كرد كه نخستين مساله‌اي كه اين علم با آن روبه‌رو شد، مساله «دوره‌بندي تاريخي» و مطالعه دوره‌هاي متفاوت بود. وي گفت: «تأكيد من بر مفهوم دوره از آن‌روست كه امروزه از نظر ايدئولوژيك چنان وانمود مي‌شود كه گويي تاريخ وجود ندارد.» او يادآور شد كه يكي از مفاهيم مهمي كه جامعه‌شناسي با آن كار مي‌كند، مفهوم ايدئولوژي است؛ و اصل ايدئولوژي آن است كه چطور جامعه‌اي را كه بشر خود ساخته و حاصل خرد، هوش و كار انساني است، همچون امري طبيعي جلوه دهد. به گفته اباذري، اين نكته اهميت دارد چرا كه بسياري تصور مي‌كنند وضعيت فعلي، وضعيتي طبيعي و تغييرناپذير است؛ وضعيتي كه «بوده، هست و خواهد بود.» اباذري تأكيد كرد: «جامعه‌شناسي از اساس با چنين ديدگاهي مخالف است. جامعه‌شناسي بنا داشت از نگاه متافيزيكي يا ايستاي تاريخ عبور كند.» وي افزود كه در وضعيت كنوني، جامعه‌اي كه ما در آن زندگي مي‌كنيم و جواناني كه وارد دانشكده شده‌اند غالبا گمان مي‌برند اين جامعه از ابتدا همين‌گونه بوده و تا آينده نيز چنين خواهد ماند. در حالي كه نخستين چيزي كه بايد در جامعه‌شناسي آموخت، اين است كه جامعه يك موجوديت تاريخي است، نه موجوديتي طبيعي. بخش بعدي سخنان او به نقش «تغيير» اختصاص داشت. اباذري شرح داد كه يكي از وظايف جامعه‌شناسي، پرداختن به تغيير است؛ جامعه‌شناسي علمي است كه در پي «ايجاد تغيير، تحول و بهبود جامعه» است. او با ارجاع به كانت تا بنيان‌گذاران مدرن جامعه‌شناسي - همچون اميل دوركيم، ماكس وبر و كارل ماركس - گفت: «دوركيم از گذار جامعه سنتي با همبستگي مكانيكي به جامعه مدرن سخن مي‌گفت، وبر از گذار جامعه سنتي به جامعه عقلاني-مدرن، و ماركس از تحول جامعه پيشاسرمايه‌داري به سرمايه‌داري. همه آنان از تغيير سخن گفته‌اند و هركدام با زباني متفاوت، پاتولوژي جامعه جديد را توضيح داده‌اند؛ دوركيم با مفهوم آنومي، وبر با قفس آهنين، ماركس با از خودبيگانگي و استثمار.»

وي افزود كه وجه مشترك همه آنها دعوت به «تغيير و بهبود جامعه» بود؛ در مقابل، هيات حاكمه در هر جامعه‌اي معمولا ديدگاهي معكوس دارد: «هيات حاكمه مي‌كوشد وضعيت موجود را طبيعي جلوه دهد، از مردم بخواهد در چارچوب آن كار كنند و از تغيير اساسي پرهيز كند.» به اذعان اباذري، اين تفاوت بنيادين ميان هيات حاكمه و جامعه‌شناسي است: «جامعه‌شناسي علمي است ذاتا انتقادي. نمي‌تواند انتقادي نباشد يا از تلاش براي اصلاح جامعه دست بردارد.» وي خطاب به دانشجويان تازه‌وارد تأكيد كرد: «هدف مطالعه جامعه‌شناسي، صرفا شناخت جامعه فعلي نيست؛ بلكه ساختن جامعه‌اي بهتر، جامعه‌اي بدون كاستي‌هاي امروز است.» با وجود اين، او هشدار داد كه درون جامعه نيروهاي نيرومندي وجود دارند كه براي حفظ وضع موجود تلاش مي‌كنند: ساختارهاي نابرابري، طبقات اجتماعي، از خودبيگانگي و آنومي. برخي معتقدند تغيير بايد محدود به اصلاحات جزئي درون همين چارچوب باشد، در حالي كه جامعه‌شناسي تغيير در خودِ چارچوب را دنبال مي‌كند. او گفت: «تغيير واقعي، تغيير درون چارچوب نيست؛ بلكه تغيير چارچوبي است كه من و شما در آن زندگي مي‌كنيم.»

اباذري متذكر شد كه به‌همين دليل، جامعه‌شناسي علمي است حياتي، هرچند امروز در جامعه ما موقعيتي مطلوب ندارد و تا حدي به علمي مطرود تبديل شده است.

روان‌شناسي، حقوق و افول جامعه‌شناسي

اباذري در ادامه به تجربه نخستين روز تدريسش پرداخت و روايت كرد: «در نخستين روزي كه براي تدريس نزد دانشجويان جامعه‌شناسي رفتم، پرسشي مطرح كردم: تفاوت ميان روان‌شناسي و جامعه‌شناسي چيست؟» از دانشجويان پرسيده شد به چه علاقه‌مند بوده‌اند و چه كتاب‌هايي خوانده‌اند. اكثر پاسخ‌ها اين بود: «دوست داشتيم روان‌شناسي بخوانيم، كتاب‌هاي روان‌شناسي موفقيت يا ارتقاي فرديت مطالعه كرده‌ايم.» او تأكيد كرد اين نكته ظاهرا ساده، به‌خوبي وضعيت كنوني را توضيح مي‌دهد. زماني جامعه‌شناسي، به تعبير دوركيم، «ملكه علوم انساني» بود و بر عنصر تغيير اجتماعي تأكيد داشت؛ اما امروز روان‌شناسي جاي آن را گرفته است - نه آن نوع روان‌شناسي اجتماعي انتقادي مثل آثار فرويد، بلكه روان‌شناسي فردگرا و انگيزشي كه بر موفقيت شخصي، خودسازي و كنترل فردي زندگي تأكيد مي‌كند.

به گفته او، «در دانشگاه‌ها نيز كتاب‌هاي روان‌شناسي انگيزشي و فردگرايانه فراوان شده‌اند. جامعه‌شناسي از مد افتاده است و روان‌شناسي جاي آن را گرفته است؛ هركس مي‌گويد: «كاش روان‌شناسي مي‌خواندم.»

او به دوره‌هاي كوتاه‌مدت مشاوره اشاره كرد كه فراگير شده‌اند؛ افرادي كه شركت مي‌كنند و مدركي مي‌گيرند، مشاور يا مربي انگيزشي مي‌شوند، بدون آنكه روان‌پزشك يا روان‌كاو باشند. افراد زيادي براي گرفتن يا دادن مشاوره و اعترافات شخصي در اين جلسات شركت مي‌كنند. اباذري اين را تغيير مهمي دانست: «زماني مردم مساله‌هايشان را به‌صورت گروهي حل مي‌كردند، اما اكنون هر فرد تنهاست و با مشكلاتش به‌تنهايي دست و پنجه نرم مي‌كند. اين نتيجه دوره‌اي تاريخي است كه نوعي فردگرايي افراطي به ما تحميل شده است.» او خاطرنشان كرد كه در قرن نوزدهم، انسان‌ها در پي وحدت، همكاري و بهبود جامعه بودند؛ اكنون اما در پي بهبود روح و روان فردي خودند. اين يعني يك تحول عظيم فرهنگي و اجتماعي. در ادامه، اباذري علم ديگري را معرفي كرد كه در دوره اخير و در ايران بسيار پرطرفدار شده است: رشته حقوق. وي گفت: «رشته حقوق اكنون محبوب‌ترين رشته و يكي از پول‌سازترين رشته‌هاست. چرا؟ زيرا همه نياز به وكيل دارند، همه مي‌خواهند از خود و از مالكيتشان دفاع كنند.» او توضيح داد كه در وضعيت كنوني، مهم‌ترين وظيفه حقوق، دفاع از مالكيت خصوصي است. بسياري از دعاوي حقوقي امروز، اساسا نزاع بر سر مالكيت خصوصي افراد است. به اين ترتيب، دو علم از علوم انساني در دوره جديد بالا آمده‌اند: روان‌شناسي و حقوق، كه هر دو به‌گونه‌اي علوم بورژوايي و مختص جامعه سرمايه‌داري‌اند؛ علومي كه برخلاف جامعه‌شناسي، هدف‌شان نه ايجاد همبستگي اجتماعي بلكه حفظ نظم موجود و فردگرايي است. او اشاره كرد كه علوم انساني‌اي كه امروز در جامعه ما رواج يافته‌اند، از جمله روان‌شناسي و حقوق، برخلاف گذشته در جهت همبستگي اجتماعي يا كار جمعي حركت نمي‌كنند. از دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ميلادي، و در ايران از اواخر دهه ۶۰ و اوايل دهه ۷۰ شمسي، روندي آغاز شده است كه به‌ويژه در كشور ما به شديدترين و خشن‌ترين شكل خود بروز كرده و هنوز هم ادامه دارد.

گاورنمنتاليتي و نظم نوليبرال

اباذري سپس به بررسي مفهومي پرداخت كه خود آن را «نظم جديد» خواند: مفهوم گاورنمنتاليتي (Governmentality) يا «هدايت رفتار». روشن كرد كه امروز زندگي ما با نظمي خاص كنترل مي‌شود و گفت: «آن عبارتي كه خود آنان به كار مي‌برند، conduct of conduct؛ نظمي كه رفتار انسان‌ها را به شكل خاصي هدايت و تنظيم مي‌كند.» او با مثال آورد: «مثلا همين دانشكده مديريت كه در نزديكي ما گشوده شده، تجلي اين گاورنمنتاليتي است؛ جايي‌كه مفاهيم بنيادين جامعه‌شناسي كلاسيك مثل طبقه، منزلت و آنومي كنار گذاشته شده و به‌جاي آن مفهومي جعل شده است تا رفتار افراد را در چارچوبي ازپيش‌تعريف‌شده سامان دهد.»

به بيان وي، اين نظم جديد، به‌شدت محافظه‌كارانه است؛ چون هدفش آن است كه بدون اجبار مستقيم، افراد همان‌گونه زندگي كنند كه قدرت مي‌خواهد. او گفت: «در ظاهر از آزادي و فردگرايي سخن گفته مي‌شود، اما در واقع اينها در قالب گاورنمنتاليتي انجام مي‌گيرند؛ آزادي در چارچوبي پنهان كه ديده نمي‌شود. به ما مي‌گويند آزاديم، اما در محدوده‌اي كه آن را طبيعي جلوه داده‌اند، همانطور كه حركت زمين به دور خورشيد طبيعي پنداشته مي‌شود.»

او تأكيد كرد كه در اين چارچوب، جامعه مبتني بر سود، بازار و منفعت فردي معرفي مي‌شود، گويي امري طبيعي است؛ در حالي كه همگي ساخته بشر و حاصل مناسبات تاريخي خاص‌اند. اباذري نتيجه گرفت: «در چنين دوره‌اي زندگي مي‌كنيم؛ دوره‌اي سخت كه در آن مفاهيم اساسي جامعه‌شناسي به فراموشي سپرده شده‌اند يا كنار زده شده‌اند. جامعه‌شناسي امروز نيازمند خلق مفاهيم جديد است تا بتواند اين وضعيت را توضيح دهد و از آن عبور كند. اين وظيفه‌اي است كه بر دوش نسل جديد دانشجويان جامعه‌شناسي قرار دارد.»

فقر، مسكن و چندگانگي ساختار اجتماعي

ادامه‌ سخنان او معطوف به ساختارهاي اجتماعي و اقتصادي ايران بود. او گفت: «ما در جامعه‌اي زندگي مي‌كنيم كه طبق آمار رسمي، حدود ۲۵ ميليون نفر زير خط فقر مطلق و نزديك به ۴۰ ميليون نفر زير خط فقر نسبي‌اند. اين وضعيت طبيعي نيست؛ حاصل ساختارها و سياست‌هايي است كه آن را به وجود آورده‌اند. .»

وي نمونه‌اي از بحران مسكن ارايه داد: «دانشجويان ديگر نمي‌توانند در نزديكي دانشگاه خانه اجاره كنند و ناچارند به خارج از تهران بروند. در دوران رياست‌جمهوري آقاي هاشمي‌رفسنجاني گفته شد كه اگر اجاره‌خانه‌ها يك‌ساله شوند، چنان خانه‌هايي ساخته خواهد شد كه دو سال بعد همه صاحب‌خانه خواهند شد. اما نتيجه برعكس شد؛ حالا جواني كه خانه كرايه مي‌كند، از همان روزي كه قرارداد را امضا مي‌كند، تاريخ مرگ اقتصادي‌اش اعلام شده است.»

اباذري مقايسه‌اي با شرايط بين‌المللي داشت: «در نيويورك شعار مهمي وجود دارد؛ اجازه نده اجاره‌ها هرسال بي‌دليل افزايش يابند، چون مردم نياز به ثبات دارند. مردم كوچ‌نشين نيستند، آفريده نشده‌اند كه هر سال وسايلشان را جمع كنند و از شهري به شهر ديگر بروند. اما در تهران، اين بي‌ثباتي و كوچ دايمي به وضعي عادي و طبيعي تبديل شده است.» او افزود: «امروزه بيش از دويست‌وهشتاد هزار واحد مسكوني خالي در تهران وجود دارد؛ خانه‌هايي كه صاحبانشان آنقدر ثروتمندند كه نيازي به اجاره دادن ندارند. طبقه متوسط نيز ديگر تا پايان عمر توان خريد خانه ندارد. با اين‌حال، حاكمان اين وضعيت را «طبيعي» معرفي مي‌كنند، در حالي كه محصول يك مكتب فكري خاص و سياست اقتصادي مشخص است.» به گفته اباذري، جامعه‌شناسي هشدار مي‌دهد كه زماني‌كه يك فكر تحقق مادي مي‌يابد، منجمد مي‌شود و به وضعيتي ثابت و بن‌بست‌گونه تبديل مي‌گردد. او افزود: «امروز همين انجماد را در وضعيت مسكن، شغل و روان جامعه ايران مي‌بينيم. جامعه‌شناسي برخلاف صاحبان قدرت، اين را طبيعي نمي‌داند، بلكه ساخته‌شده مي‌داند و تأكيد دارد كه مي‌توان آن را تخريب و بازسازي كرد.» او همچنين بيان داشت كه دليل رانده شدن جامعه‌شناسي به حاشيه نيز همين است؛ قدرت، بي‌آنكه عمدا جامعه‌شناسي را حذف كند، با گسترش همان نظام گاورنمنتاليتي، آن را به حاشيه برده است. وي گفت: «اكنون فارغ‌التحصيلان جامعه‌شناسي اغلب در حوزه «توليد محتوا» براي شركت‌هاي تبليغاتي مشغولند؛ كاري كه هيچ نسبتي با ماهيت جامعه‌شناسي ندارد. وظيفه جامعه‌شناسي نقد جامعه براي بهبود آن است، نه تبليغ تجاري.» او خطاب به دانشجويان گفت: «مهم‌ترين وظيفه شما اين است كه اجازه ندهيد به شما گفته شود: جامعه همين است كه هست، طبيعي و تغييرناپذير. چنين پذيرشي يعني گرفتار شدن در ايدئولوژي؛ يعني پذيرفتن فقر، تبعيض، وضعيت زنان و كارگران زنداني و مشكلات اقتصادي و سياسي به عنوان «وضع موجود.»

نظريه، شكست و بازسازي امكان

اباذري بخش بعدي سخنانش را به نظريه‌پردازي در ايران اختصاص داد. او يادآور شد: «امروز درون ساختارهاي اجتماعي ما بمب‌هاي سياسي پنهانند و بسياري از نظريه‌پردازان دنبال راهي براي خروج از اين وضعيتند.» او به مفهوم نوليبراليسم جمعي (Collective Neoliberalism) اشاره كرد؛ انديشه‌اي كه از دل همان نظام فكري دهه ۸۰ ميلادي بيرون آمده است. همچنان كه اين نوليبراليسم اكنون به فاشيسم بدل شده است؛ همان راست افراطي كه در اروپا سر برآورده و از دل جامعه ريگاني و كلينتوني‌زاده شده است. به گفته وي، «اين راست افراطي با انگشت گذاشتن بر ناآرامي رواني مردم قدرت مي‌گيرد؛ در جهاني كه همه‌چيز موقت شده است - اجاره‌هاي كوتاه‌مدت، قراردادهاي كاري موقت، شغل‌هاي پاره‌وقت. انسان‌ها براي زيست موقت ساخته نشده‌اند. اين ناايمني رواني و اجتماعي بستري است كه فاشيسم بر آن سوار مي‌شود؛ با شعارهايي همچون «امريكاي بزرگ»، «آلمان پاك»، يا «ايران‌شهري». اين افراط‌ها در ظاهر با فردگرايي نوليبرالي مخالفند، اما در واقع محصول همان منطق‌اند.» او توضيح داد كه اين ناايمني رواني، تحصيلي و شغلي سبب شده افراد در درون خود فرو روند و احساس كنند جهان بسته است و آنان زنداني ذهن خود هستند. به همين علت است كه روان‌شناسي موفقيت چنين محبوب شده؛ چون به افراد وعده نجات فردي مي‌دهد. در حالي كه جامعه‌شناسي مي‌گويد هيچ انساني به‌تنهايي نمي‌تواند موفق شود. «ما نيازمند همبستگي اجتماعي، ديگري، عشق و اجتماع (community) هستيم. فردگرايي افراطي و تنهايي افراطي چيزي نيست جز خلع‌سلاح انسان در برابر قدرت.»

در ادامه، اباذري مثال زد از جامعه‌شناسي انتقادي و نوليبرالي: «براي نشان دادن تفاوت، مثالي از امريكا مي‌زنم. جامعه‌شناس معروف، ‌گري بكر (كه همسرش ايراني بود و با دانشگاه شريف همكاري داشت)، نظريه‌اي ارايه داد درباره مقابله با انحرافات اجتماعي؛ همان نظريه‌اي كه بعدها در سياست‌هاي دولت‌هاي محافظه‌كار و حتي دوره ترامپ به كار رفت. او گفت: افراد رفتار عقلاني دارند و بر اساس محاسبه هزينه و فايده تصميم مي‌گيرند.» اباذري توضيح داد: «يعني مثلا فردي كه به‌جاي كار قانوني، به فروش مواد مخدر روي مي‌آورد، محاسبه كرده است كه سودش بيشتر از هزينه‌هاست. بر همين اساس، بكر پيشنهاد كرد براي هر جرم، حداقل مجازات ممكن تعيين شود و شرايط مخففه مانند فقر يا گرسنگي در نظر گرفته نشود.» وي افزود كه نتيجه چنين سياستي، زنداني شدن ميليون‌ها انسان شد؛ افراد فقير و حاشيه‌نشين كه منطق اجتماعي وضعيتشان ناديده گرفته شده است. به گفته اباذري، جامعه‌شناسي اما با اين منطق مخالف است؛ زيرا رفتار انسان نه صرفا انتخاب عقلاني است، بلكه محصول ساختار و تاريخ اجتماعي است. وضعيت كنوني طبيعي نيست، بلكه ساخته شده است و بنابراين قابل تغيير است. او گفت: «در پايان بايد گفت جامعه‌شناسي، علمي است براي كشف امكانِ تغيير، نه توجيه وضع موجود. جامعه‌شناسي از ما مي‌خواهد آن چارچوب‌هايي را كه زندگي‌مان را شكل داده‌اند، بشناسيم و از آنها عبور كنيم؛ تا بتوانيم جامعه‌اي انساني‌تر، برابرتر و آزادتر بنا كنيم.»

دانشگاه، آموزش عالي و ماموريت انسان‌شناختي

در بخش پاياني، اباذري به وضعيت دانشگاه‌ها و آموزش عالي در ايران پرداخت. او نقل كرد كه يكي از پيشنهادهاي ‌گري‌بكر در مناظره با وزير اقتصاد امريكا، تعيين حداقل مجازات ممكن بود: «يعني اگر قانون مي‌گويد حداقل مجازات شش ماه زندان است، دادگاه بايد همان شش‌ماه را بدون توجه به شرايط تخفيف‌دهنده‌اي مانند فقر يا گرسنگي اعمال كند.» او سپس تشريح كرد كه بكر قانون «سه مرحله» را پيشنهاد كرد: اگر فردي سه بار مرتكب يك جرم شود، بايد بيست‌و‌پنج سال زنداني شود. پيامد اين سياست، جهش آمار زندانيان در امريكا بود؛ از چندصد هزار نفر به حدود دو‌ميليون‌و‌پانصد‌هزار نفر، كه بيش از يك‌ونيم ميليون نفرشان سياه‌پوست يا رنگين‌پوست بودند. در تاريخ امريكا هرگز نژادپرستي به اين‌حد آشكار نبوده است.

به گفته اباذري، «در ايران نيز همين الگوها بازتوليد شدند. برخي اقتصاددانان، از جمله در دانشگاه‌هاي صنعتي و شريف، تصريح كردند كه جامعه‌شناسي را كنار بگذاريد و به سراغ بكر برويد.» او اضافه كرد كه بكر حتي نظريه خود را به روابط عاشقانه و خانوادگي گسترش داد و گفت: «اگر كسي مي‌خواهد وارد رابطه عاطفي شود، بايد هزينه مالي آن را بپردازد.» شايد اين حرف در ظاهر شوخي به نظر برسد، اما عملا در جامعه ما تحقق يافته است؛ زن و شوهر، خواهر و برادر، پدر و مادر و دوستان، همه بر مبناي منطق هزينه ـ فايده با يكديگر رفتار مي‌كنند. روابط انساني از پيوند عاطفي به محاسبه عقلاني بدل شده است. نتيجه اين فرآيند را امروز در پديده‌هايي مثل «شوگر دِدي» و «شوگر مِيمي» مي‌بينيم؛ بازتاب اجتماعي همان منطق هزينه ـ فايده كه عملا در سراسر روابط انساني ريشه دوانده است. اباذري سپس به نقد نظريه بورديو پرداخت: «كتاب بكر با عنوان Punishment and Crime با انتقاد شديد بورديو مواجه شد. بورديو در كتاب Punishing the Poor استدلال كرد كه طرح بكر نه اصلاح جامعه بلكه مجازات فقراست.» او مفاهيم سرمايه اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و نمادين و نيز مفهوم (Habitus) را وارد نقد كرد. هبيتاس يعني شكل‌گيري ساختارهاي رسوب‌كرده زيست اجتماعي در وجود افراد؛ كسي كه در جنوب شهر، در محيطي پر از فقر و جرم و قاچاق رشد كرده، تصميمش براي ارتكاب جرم انتخابي آزاد و عقلاني نيست، بلكه نتيجه شرايط زندگي اوست. او توضيح داد: «در مقابل كساني كه سرمايه اجتماعي دارند، مي‌توانند پول قرض بگيرند يا حمايت بگيرند؛ اما فرد محروم، چاره‌اي جز دزدي، قاچاق يا كارهاي غيرقانوني ندارد. تصميم او نه از روي عقلانيت اقتصادي، بلكه واكنشي به شرايط اجتماعي است. اين است دليل بورديو كه مجازات چنين افرادي، در واقع مجازات ساختار اجتماعي‌اي است كه آنها را به اين مسير رانده است.» اباذري نتيجه گرفت: «در نظام نوليبرال، ميليون‌ها نفر در جهان به جرم فقر، يا به جرم تلاش براي بقا، زنداني يا اعدام مي‌شوند؛ در ايران هم همين منطق عمل مي‌كند. نظام اقتصادي ـ سياسي‌اي كه حق بقاي انسان فقير را از بين برده، سپس او را به‌سبب واكنش طبيعي‌اش مجازات مي‌كند. همين‌جا تضاد اصلي بين بورديو و بكر شكل مي‌گيرد؛ بورديو تز انتخاب عقلاني انسان را كه پايه فكري نوليبرال‌هاست، رد مي‌كند.» او ادامه داد: «در ادامه اين بحث، نوليبرال‌ها در كنار تغييرات اقتصادي، يك «تصفيه زباني عظيم» هم انجام داده‌اند. براي نمونه، واژه «فاحشه» را حذف كرده و به جاي آن «كارگر جنسي» به كار برده‌اند. آنها استدلال مي‌كنند همان‌گونه كه «كارگر صنعتي» يا «كارگر خدماتي» داريم، «كارگر جنسي» نيز نوعي كارگر است. اما اين جابه‌جايي واژه‌ها بخشي از همان گاورنمنتاليتي است؛ تلاشي براي طبيعي جلوه دادن وضعيتي غيرانساني.» اباذري مثال زد: «واژه «فاحشه»، با همه تلخي‌اش، واقعيت دردناك و تراژيك آن وضعيت را نمايان مي‌كند؛ در حالي كه واژه «كارگر جنسي» رنج، اجبار و اضطرار را مي‌پوشاند و آن عمل را چون انتخابي آزاد جلوه مي‌دهد. با تغيير زبان، ساختار اجتماعي فقر و اجبار از ديد جامعه پنهان مي‌شود.» او با ارجاع به مرحوم محمد مختاري گفت: «مختاري در مقاله‌اي ارزشمند درباره همين تصفيه زباني نوشت و پرسيد: «اين واژگان از كجا مي‌آيند و چه قدرت‌هايي پشت آنها هستند؟.» اباذري اين موضوع را به نقد سياست‌هاي اقتصادي داخلي پيوند زد؛ اينكه چگونه برخي اقتصاددانان، با الهام از بكر و ميلتون فريدمن، دولت رفاه را ويران كردند و بازار آزاد را به جاي آن نشاندند.

او توضيح داد كه پس از جنگ جهاني دوم، حتي جامعه‌شناسان محافظه‌كار مانند تالكوت پارسونز درباره بيكاري، فقر، جوانان، پيران، فحشا و انحرافات اجتماعي تحقيق مي‌كردند تا راه‌هاي سازگاري و مشاركت اجتماعي را بيابند. اما نوليبراليسم، همان پژوهش‌ها و نهادها را نابود كرد و ترامپ هنوز هم در حال تخريب باقي‌مانده همان موسسات است؛ موسساتي كه مامور مطالعه بي‌خانمان‌ها و بيكاران بودند. در ايران نيز نمونه‌اي مشابه وجود دارد؛ اباذري به نقل از رضا اميدي، استاد حوزه سياست‌گذاري اجتماعي، گفت كه به‌علت رويكرد رفاه‌گرايانه‌اش از دانشگاه كنار گذاشته شد و مجبور به مهاجرت گرديد. اميدي در آثار و پژوهش‌هايش درباره آموزش، بيكاري و فقر كار مي‌كرد و معتقد بود جامعه بايد از سالمندان، افراد بيكار، فرودستان، فواحش، روان‌پريشان و همه گروه‌هاي آسيب‌پذير مراقبت كند، نه فقط از يك درصد ثروتمند. اباذري افزود: «با وجود اين، طرفداران بازار آزاد، او را به «چپ‌گرايي» متهم كردند. در حالي كه اميدي صرفا كينزي بود، نه چپ راديكال؛ او باور داشت جامعه بايد به همه اعضايش -  حتي منحرفان و ديوانگان -  توجه كند.» در قسمت ديگري، بحران مسكن را بخش ديگري از همان سياست نوليبرالي دانست. به گفته او: «امروز بيش از ۲۵۰ هزار خانه در تهران خالي است، زيرا مالكانشان آنقدر ثروتمندند كه نيازي به اجاره دادن ندارند. اين وضعيت حاصل شيوه‌اي از حكمراني اقتصادي است كه به‌نام آزادي، ساختار نابرابري را تثبيت كرده است. مي‌گويند «مردم آزادند؛ يكي اجاره مي‌دهد و يكي نمي‌دهد»؛ اما همين آزادي صوري، به ناامني و بي‌خانماني ميليون‌ها نفر انجاميده است. » او اشاره كرد كه در نيويورك نيز جنبش‌هايي با شعار Freeze the Rent شكل گرفته‌اند، چون سربازان بازگشته از جنگ افغانستان و عراق در خيابان‌ها مي‌خوابند. ترامپ به‌جاي حل مشكل، آنان را «بدمنظر» خواند و دستور جمع‌آوري‌شان را داد. اباذري اين نكته را بيان كرد: ««دست سرمايه است، سينه سرمايه است، چشم  سرمايه است، پا سرمايه است – انسان، سرمايه‌دارِ خود شده است.» انسان امروز بايد با اين سرمايه‌ها وارد بازار شود تا موفق شود.» او توضيح داد كه اين فشار رقابت را همه ما در جامعه احساس مي‌كنيم. او افزود: «من هيچ مساله‌اي با ميل انسان به زيبايي يا بهبود ظاهري ندارم؛ اين خواسته‌اي ديرينه و طبيعي است. اما زماني كه «زيباتر شدن» از سطح ميل انساني به هدف زندگي تبديل شود، ما با يك پديده ايدئولوژيك روبه‌رو هستيم.»

در اين راستا، اباذري به وضعيت «كيم‌كارداشيانيسم» اشاره كرد؛ وضعيتي كه در آن فرد نه براي اصلاح نقص يا ارتقاي زيبايي، بلكه براي «خلق دوباره خود» تلاش مي‌كند: «كيم كارداشيان خود را از نو مي‌سازد: سينه، باسن، شكم، چهره -  همه‌چيز را از نو خلق مي‌كند. اين عمل، بازنمايي ايده كارآفريني شخصي است؛ گويي فرد بدن خود را «توليد» مي‌كند، نه براي معنا، بلكه براي موفقيت در بازار.»

او نتيجه گرفت: «به همين دليل مي‌گويم ذهن نوليبرال تنها يك شيوه انديشيدن نيست، بلكه واقعيتي زيسته است. من و شما درون همين منطق زندگي مي‌كنيم؛ حتي خودِ من نيز از آن مصون نيستم. هيچ‌كس در چنين جامعه‌اي نمي‌تواند مدعي شود كه از ذهن نوليبرال بركنار است، زيرا ساختارهاي حكمراني (گاورنمنتاليتي) به گونه‌اي سامان يافته‌اند كه اگر كسي طبق اين قواعد زندگي نكند، حذف مي‌شود.» اباذري افزود: «فهم اين نكته براي جامعه‌شناسي حياتي است: درك اينكه براي زنده ماندن در جامعه امروز، بايد طبق قواعد نوليبرالي عمل كرد.»

ماموريت دانشگاه و دانشجويان

در پايان، اباذري به نقش دانشگاه و ماموريت دانشجويان اشاره كرد. او به سخنان دكتر معين، رييس دانشگاه تهران، در شهريور ۱۴۰۴ استناد كرد كه گفته بود: «تأمين امكانات رفاهي به دغدغه اصلي دانشگاه‌ها بدل شده و همين امر اين نهادها را از ماموريت واقعي‌شان - آموزش، پژوهش، فناوري و كارآفريني -  دور كرده است.»

اباذري پرسيد: «اما آيا فناوري يا كارآفريني اساسا جزو ماموريت دانشگاهند؟» او توضيح داد كه فناوري را دانشگاه خلق نكرده است؛ تنها درباره آن پژوهش مي‌كند و كارآفريني نيز رسالت دانشگاه نيست. وظيفه دانشگاه تربيت اديب، جغرافي‌دان، فيزيك‌دان، شيمي‌دان، جامعه‌شناس، روان‌شناس و حقوق‌دان است - نه خلق كارآفرين. حتي واژه «توليد» در اين زمينه، خود يكي از واژگان نوليبرال است و بهتر است به‌جاي آن از «آفرينش» استفاده شود. دانشگاه بايد بيافريند: اديب، نقاش، هنرمند، موسيقيدان، انديشمند. اينها امور انساني‌اند، نه اقتصادي. پيش‌تر هيچ‌كس نمي‌گفت «جامعه‌شناس كارآفرين» يا «حقوقدان كارآفرين.» او افزود كه در منطق نوليبرالي، واژه Entrepreneur به فردي اطلاق مي‌شود كه بازار را با تخريب خلاق پيش مي‌برد. وقتي دانشگاهي اعلام مي‌كند كه كارآفرين تربيت مي‌كند، در واقع در خدمت بازار قرار گرفته است، نه جامعه مدني. دانشگاه بايد در خدمت ملت و شهروندان باشد، نه بازار. به گفته اباذري، اين جابه‌جايي مفهومي ماموريت دانشگاه را مخدوش كرده است. امروز دانشگاه‌ها در مسيري قرار گرفته‌اند كه توليد علم را با چالش جدي مواجه كرده‌اند. اگر اين روند ادامه يابد، دانشگاه‌ها به نهادي تبديل خواهند شد كه هدفشان رفع مشكلات مالي مردم است، نه خلق دانش و پرورش تفكر. او با استناد به آمار گفت: «در ايران، سهم دولت از بودجه آموزش عالي از ۸۰ درصد در سال ۱۳۶۹ به ۱۳ درصد در سال ۱۳۹۴ كاهش يافته است. به‌علاوه، بيش از ۶۰‌درصد دانشجويان در سال تحصيلي ۱۳۹۴‑۱۳۹۵ توسط مدرسان حق‌التدريس و آموزشگران غيرهيات‌علمي تدريس مي‌شوند. اين سياست ظاهرا به‌منظور افزايش كارايي طراحي شده، اما در واقع امنيت شغلي استادان را از ميان برده است.» او پرسيد: «تصور كنيد به يك پزشك متخصص تنها 10 يا 12‌ميليون تومان حقوق بدهند؛ وضعيتي تلخ و غيرقابل‌باور. رييس دانشگاه مي‌گويد: «پول بدهيد تا توسعه و پيشرفت علمي ايجاد كنم.» اما پرسش اين است: كدام توسعه؟ آيا همين استادان و همين ساختار آموزشي، با تزريق پول، ناگهان مولد دانش خواهند شد؟ آيا مشكل دانشگاه فقدان پول است يا فقدان انگيزه؟.» اباذري متذكر شد كه استاداني كه ده‌ها طرح تحقيقاتي دارند، اما سال‌هاست همان يك كتاب را از بر كرده‌اند و بدون تغيير تدريس مي‌كنند، مساله‌شان كمبود بودجه نيست، بلكه بي‌رمقي سيستم آموزش است. اين وضعيت بخشي از همان بازي زباني (Language Game) است. براي توضيح بازي زباني، او مثالي ساده زد: «سه نفر كنار درختي نشسته‌اند: يكي درباره ماهيت ادراكي برگ‌ها بحث فلسفي مي‌كند؛ ديگري، عاشق و معشوق، از زيبايي درخت سخن مي‌گويد؛ و سومي، باغبان، از كود و سلامت برگ‌ها حرف مي‌زند. هركدام در يك بازي زباني متفاوت قرار دارند، و نبايد زبان يكي را با ديگري سنجيد.» او گفت كه در جامعه ما نيز زبان بازار همين گونه است. در اين زبان، همه‌چيز به پرداخت پول تبديل مي‌شود: «پول بده»، «دانشجو پول بده»، «دولت پول بده» -  اما دولت نبايد دخالت كند، زيرا دخالت دولت «رانت» ايجاد مي‌كند. اين مفاهيم، همان‌گونه كه اباذري گفت، اغلب بدون درك معناي واقعي‌شان تكرار مي‌شوند. سخن از «اقتصاد دستوري» مي‌رانند، حال آنكه همه آنان با هزينه دولت تحصيل كرده‌اند و خود محصول رانت دولتي‌اند. وي افزود: «طبق آمارهايي كه خواندم، دولت ايران كمترين سطح دخالت مستقيم در اقتصاد را دارد، اما سخنرانان وابسته به مكتب شيكاگو -  مانند مسعود نيلي و غني‌نژاد - دولت را به سياست دستوري متهم مي‌كنند، در حالي كه همين رويكردِ آنان دولت را فلج و ناتوان كرده است. دولت را تا حد ضعف و ناتواني كشانده‌اند و سپس همان دولتِ تضعيف‌شده را متهم مي‌كنند كه چرا «دستوري» عمل مي‌كند.» اباذري از نمونه‌هاي بين‌المللي گفت: «مثلا دونالد ترامپ را مي‌توان ديد كه به نام «اقتصاد آزاد»، شركت‌هايي چون ايلان‌ماسك را تشويق كرد تا دولت فدرال را تضعيف كنند. اما اكنون صدهاهزار نفر در امريكا در حال اخراجند، زيرا بخش عمده كاركنان اين شركت‌ها بر پايه قراردادهاي دولتي مشغول بودند. آيا اين اقتصاد آزاد است؟ خير؛ اين همان اقتصاد وابسته به قدرت سياسي است، در لباسي متفاوت.» او يادآور شد: «براي مشروعيت‌بخشي به فقر و بيكاري، مفاهيم تازه‌اي نيز خلق كرده‌اند؛ از جمله «هوش مصنوعي» (AI) . مي‌گويند با آمدن AI، انسان ديگر لازم نيست كار كند و بازار خود به كمك ماشين همه‌چيز را سامان مي‌دهد. اما متخصصان تأكيد دارند كه AI هرگز جاي ذهن خلاق بشري را نمي‌گيرد. در جهان سوم، اين فناوري به صورت جادويي ديده مي‌شود - همان‌گونه كه در رمان صد سال تنهايي كودكان يخ را جادويي مي‌پندارند. در ايران نيز چنين شوكي وجود دارد؛ گويي AI معجزه است، در حالي كه هر پرسش از AI مصرف انرژي عظيم و آسيب زيست‌محيطي در پي دارد.» اباذري با ارجاع به نوآم چامسكي گفت: «AI هيچ نيست؛ فقط يك نظام طبقه‌بندي داده‌هاست، نه تفكر. هيچ‌چيز جاي ذهن خلاق انسان را نمي‌گيرد.» او افزود: «در اقتصاد نئوليبرال، واژگاني چون «تعادل»، «عرضه و تقاضا» و «ناترازي» ابزار توجيه ظلمند. مي‌گويند بايد بازار را به تعادل رساند، اما اين مفاهيم در جهان واقعي وجود ندارند. هيچ اقتصاد واقعي در تعادل كامل نيست، همانطور كه هيچ بدن كاملا سالمي وجود ندارد.» به گفته او، نئوليبرال‌ها واژه «ناترازي» را علم كرده‌اند تا به نام آن، خصوصي‌سازي، كوچك‌سازي دولت و تثبيت فقر را توجيه كنند. آنان خود را حامي «اقتصاد آزاد» مي‌نامند، اما در واقع به دولتي قدرتمند براي سركوب فقرا و حفظ ساختار گاورنمنتاليتي نياز دارند. همان‌گونه كه بورديو مي‌گويد، آنان مي‌خواهند «دست چپ دولت» - دستي كه به فقرا، بيكاران، دانشجويان و بيماران كمك مي‌كند - را قطع كنند، اما دست راست، يعني نيروي انتظامي و امنيتي دولت، را تقويت كنند. اباذري نتيجه گرفت: «در نتيجه، در جامعه امروز ما پزشك، اقتصاددان و استاد دانشگاه همگي در خدمت منطق طمع و رقابتند. پزشكان كه زماني «حكيم» بودند و شعر مي‌خواندند، اكنون با رفتارهاي تحقيرآميز از بيمار پول مطالبه مي‌كنند؛ گاهي زيرميزي، گاهي آشكارا. اين بي‌وقاري، حاصل همان منطق فريدمن است كه گفت «طمع، موتور پيشرفت بشر است». اقتصاد متكي بر طمع، ميليون‌ها انسان را زير خط فقر قرار داده و دولت تضعيف‌شده‌اش، فقط نظاره‌گر گسترش نابرابري است. نئوليبرال‌ها در گفتار از «آزادي» مي‌گويند، اما در عمل، همان كاري را مي‌كنند كه ترامپ در امريكا كرد: اعزام گارد ملي به خيابان‌ها براي كنترل فقرا. آنچه آنان «آزادي بازار» مي‌نامند، در حقيقت اقتدار پليسي دولت براي حفظ نظم نئوليبرالي است.» او افزود: «جامعه‌شناسي بايد اين ذهنيت را نقد كند و نشان دهد كه چگونه زبان بازار، آزادي را به بندگي تبديل كرده است - ادامه همان گاورنمنتاليتي كه دولتِ رفاه را به دولتِ طمع بدل كرده است.» يوسف اباذري سخنراني خود را با تأكيد بر نقش دانشجويان جامعه‌شناسي و دانشگاه‌ها در ساختن امكان انديشيدن به پايان برد. او گفت: «اگر دانشگاه‌ها نتوانند ماموريت خود را بازيابند، اگر دانشجويان جامعه‌شناسي نتوانند از چارچوب‌هاي طبيعي‌پندار عبور كنند، ما همچنان در همان وضعيت بن‌بست باقي خواهيم ماند.»

او از دانشجويان خواست اجازه ندهند جامعه‌شناسي به حاشيه رانده شود، و افزود: «جامعه‌شناسي هنوز همان وظيفه آغازين خود را دارد: افشاي آنچه طبيعي وانمود مي‌شود، و يادآوري اين حقيقت ساده كه هيچ وضعيت انساني تغييرناپذير نيست.»

در پايان تأكيد كرد: «ما هنوز امكان تحول داريم؛ هنوز مي‌توان جامعه‌اي برابرتر، آزادتر و انساني‌تر ساخت - اگر قبول كنيم وضعيت موجود ساخته شده است، نه طبيعي، و اگر اراده كنيم آن را بازسازي كنيم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون