نگاهي به فيلم فرمول يك، F1: The Movie؛ ساخته جوزف كوسينسكي 2025
هيجان يك مسابقه اتومبيلراني
ابونصر قديمي
رنه ولك، نويسنده و منتقد بزرگ امريكايي در كتاب تاريخ نقد جديد، در نقد نظريات برخي منتقدان ميگويد كه فلان منتقد اثر فلان شاعر را مديحهسرايانه نقد كرده. حال ميترسم اين واژه مديحهسرايانه، در نقد اين فيلم، شامل حال بنده هم شود. اگرچه در نقدهاي فيلم ديگرم گاهي به افراط در بدبيني و بدگويي متهم ميشوم اما در نقد اين فيلم چارهاي جز ستايش ندارم.
فيلم F1 (يا F1: The Movie) يك درام ورزشي محصول سال ۲۰۲۵ است كه توسط جوزف كوسينسكي كارگرداني شده است. بودجه دقيق ساخت در منابع رسمي اعلام نشده، اما گزارشها آن را حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ ميليون دلار برآورد كردهاند. از نظر فروش، اين فيلم تاكنون حدود ۶۲۷ ميليون دلار در سراسر جهان فروخته است. در سايت IMDb، اين فيلم نمره ۷.۷ /۱۰ دارد. مدت زمان آن تقريبا ۲ساعت و ۳۵ دقيقه و ردهبندي سني آن PG-13 است. خلاصه داستان بدون اسپويل كلي آن تنها تا جايي كه در ادامه به آن نياز پيدا خواهم كرد اين است كه سالها پيش، رانندهاي به نام سوني هيوز (با بازي بردپيت) در مسابقات فرمول يك به عنوان يكي از استعدادهاي بزرگ شناخته ميشد، اما يك سانحه شديد موجب شد او مجبور شود از ميادين كناره بگيرد. اكنون 30 سال پس از آن، دوست و همكار قديمياش پابرجاست و صاحب تيمي در حال افول به نام APXGP است. او از سوني ميخواهد بازگردد، نه فقط براي رانندگي بلكه براي راهنمايي و همراهي يك راننده جوان به نام جاشوا پيرس (با بازي دامسون ادريس) با هدف احياي تيم و اثبات دوباره تواناييهاي او. حال به بررسي نكاتي كه به ذهنم ميرسد ميپردازيم.
غير قابلپيشبيني
نخست آنكه در اين فيلم حفظ جذابيت و سرگرمكنندگي بسيار سخت است، زيرا طبق معمول همه فيلمها، انتظار داريم آخرش قهرمان خوشگل داستان برنده شود و همهچيز به خوبي و خوشي تمام شود، بهعبارتي ضعف عمده ايندست فيلمها، قابلپيشبيني بودن قصه است؛ اما در اين فيلم باتوجه به رفتارهاي ريسكي و هيجاني شخص برتپيت چه در تيپ چه شخصيت، باتوجه به بودجه كم شركت اتومبيلراني و خودروهاي محقرتر نسبت به رقيبان و درنهايت كلاس اخلاق و استاد شاگردي كه برتپيت با همتيمياش برگزار كرده، هيچچيز تا آخر براي بيننده قابلپيشبيني نيست، خودم كه فيلم را ميديدم هرچند اغلب به داشتن روحيات فلسفي و بياحساسي متهم ميشوم، تا آخر استرس داشتم كه نكند برتپيت فداكاري كند و خودخواسته از مقام اول صرفنظر كند تا همتيمياش قهرمان شود و كلاس اخلاقش را به سرانجام برساند. نامش را تعليق كه نميتوان گذاشت چون تعليق نكتهاي است كه بيننده ميداند كاراكتر يا كاراكترهايي در فيلم نميدانند، اما در اين فيلم عدم پيشبينيپذيري كولاك ميكرد طوريكه برتپيت كه از نفر اول سبقت گرفت يك دور كه مانده بود به خط پايان برسد، بيننده انگار داشت ضربات پنالتي فينال جامجهاني فوتبال را ميديد، هي ميگفت نكند برتپيت تصادف كند؟! نكند انصراف بدهد برگردد به همتيمياش كمك كند؟! نكند دچار نارسايي قلبي و مغزي شود كه در فيلم كدهايي را داده بود؟! اما وقتي از خط پايان ميگذرد بيننده انگار خودش از آن خط گذشته، از هيجان به بالا ميپرد. اينها را گفتم كه خواننده لمس كند فيلم تا چه ميزان جذاب است.
بهشدت منسجم و متمركز
نكته دوم، تمركز بسيار درست فيلم و گرفتار نشدن در دام خردهپيرنگها و موضوعات فرعي و حوصلهسربر است. همانطور كه رانندگان فيلم در فرمول يك بايد تمركز كامل داشته باشند و كوچكترين حواسپرتي به كيلومترها عقب افتادن از ديگران، تصادف و حتي مرگ منجر خواهد شد، در اين فيلم نيز اگر تيم فيلمسازي اندكي خطا ميكرد، فيلم بهسادگي هرچه تمامتر به كليشه و روزمرگي ميافتاد و فنا ميشد. درواقع فيلم و فيلمنامه به شدت منسجم و متمركز است و به در و ديوار نميخورد. تمركز ساخت اين فيلم همان مشابه تمركز رانندگان فرمول يك، حين مسابقات جهاني است. فيلم در مرزي بود كه اگر اپسيلني ميلغزيد به كارتون فوتباليستها بدل ميشد كه گزارشگري رقابت كاكرو و سوباسا را گزارش ميكرد، اما خيلي شانس آورده كه به يكباره به دره سقوط نكرده، زيرا تا آخر پيشپينيپذير نبود.
نكته ديگر رئال، در حال بودن زمان فيلم و روابط و كشمكشهاي بسيار واقعي آن است، طوريكه بيننده انگار خودش در فيلم است، مشكلات، موانع، درگيري و كشمكشها با همكاران و دوستانش را بهچشم ميبيند و خاطرات تلخ و شيرينش را به خاطرات ميآورد. در تاريخ فقط نتيجه ثبت ميشود كه فلاني بُرد فلاني باخت، اما خدا ميداند كه چه دهها و صدها عواملي پشتپرده بوده تا كسي پيروز شود و ديگري شكست بخورد. دراين فيلم حس كشمكش كه بين برتپيت و راننده همتيمياش ايجاد ميشود، بسيار جذاب و باورپذير است. كشمكش يك سياهپوست و يك بلوندِ سفيدپوست، يك جوان و يك ميانسال، يك تازهوارد و يك عضو قديمي كه نگران است هنوز چيزي نشده جايگاهش را از دست دهد و زحماتش بهباد برود! از طرفي برتپيت كه سن بالاتري دارد بايد با جواني كه جاي فرزندش است رقابت كند و طعنه، تهديد و تحقيرهايش را تحمل كند كه بيننده به هر دو حق ميدهد و اين است كه داستان جذاب ميشود. تن يانو كه از منتقدان و پيشگامان مكتب فرماليسمي روسی است، ميگويد در داستان بايد بين كاراكترهاي فرضشده نه دشمني باشد نه دوستي، بلكه نوعي كشش و جذبه ايجاد شود. از مزيتهاي بزرگ اين فيلم اين بود كه اصلا شعاري نبود و حتی كوچكترين حسادتها، رقابتطلبيها و پيروزيطلبيهاي ذاتي و فطري بشر، بهدرستي شبيهسازي و برنامهريزي شده است، مثلا اول فكر ميكرديم برتپيت چون سنش بيشتر و نقش اول است، تنها نقش پدرخوانده و مربي را قرار است كه بازي كند و هميشه خوب باشد اما ميبينيم در رقابت براي سبقت به همتيمياش راه نميدهد كه از او سبقت بگيرد و وقتي در رقابت ديگر همتيمياش بهزور ميخواهد از او سبقت بگيرد و منجر به چپ كردن اتومبيلش ميشود پس از مسابقه به او تنه ميزند و به باد ناسزا و تهديد ميگيردش. اما در اوايل فيلم بازي برتپيت و سناريويي كه برايش چيده شده است عالي است. همه ما او را طبق چهره و نقشهاي سابقش، داراي روحيات گانگستري و هيجاني ميشناسيم، اما وقتي به عنوان تازهكار وارد گروه ميشود و توهين و طعنههاي همتيمياش كه سن پسرش را دارد، خبرنگاران و ديگر عوامل تيم را ميشنود، باوقار و صميميت تنها لبخند ميزند و بهشوخي ميگيرد، درصورتيكه اكثر انسانها اگر جاي او بودند قهر ميكردند، دعوا ميكردند، صحنه را خالي ميكردند. برتپيت به ما ياد ميدهد هيچ جامي بالاي دست نميرود بدون عبور از همين لجنزار روابط روزمره با آدمهاي روزمره، بهقول نيچه درخت هرچقدر كه بخواهد بالا برود همانقدر بايد ريشههايش در ظلمات پايين بروند. فيلم به بيننده ميگويد هيچجاي دنيا همهچيز گلوبلبل نيست و بهقول خودش در فيلم، اميدواري نقشه نيست و تنها استراتژي جنگ است، اما جنگ او تنها در خود رقابت فرمول يك نيست بلكه پيش از آن، براي اثبات خود در تيم، برآمدن از پس نگاههاي منفي و سرانجام همدل و همراه كردن كل تيم است.
شخصيتپردازيهاي فيلم خيلي اندازه و حسابشده صورت گرفته است. بهعقيده من روي تكتك شخصيتها كار شده، حتا دوست جاشوا راننده همتيمي برتپيت كه مدير تبليغات اوست و مرتب ميگويد بايد با رسانهها اينگونه رفتار و تعامل كني و فلان ملاقاتها را با فلان شركتها و آدمها ترتيب بده كه براي آيندهات خوب باشد، اما برت پيت به اين قبيل كارها روي خوشي نشان نميدهد و از همتيمياش ميخواهد كه فقط رانندگي كند، زيرا رسانهها تنها سروصدا هستند، حال خودش كه چنين به رسانهها بياهميت است، هميشه انگار درصدر خبرهاست، بهرغم اينكه خودش به دست آوردن قلب مدير فني تيمش، كه خانمي مطلقه و بلوند است و رابطه با او را به تمام مطبوعات و اخبار ترجيح ميدهد. درواقع بهدرستي نشان ميدهد كه اگر دنبال اخبار نباشي اخبار دنبالت ميآيد. حتي شخصيت يكي از مديران و مسوولان تيم هم جالب است كه اول كه برتپيت در مسابقات ميبازد به خاوير باردم كه به عنوان رييس شركت، برت پيت را به تيم آورده ميگويد اگر خودت جاي او رانندگي كني بهتر نتيجه ميگيري، اما با درخشش تدريجي برتپيت، جلبتوجهات و بالا بردن رتبه و قيمتِ تيم، ميفهمد كه برتپيت ميتواند براي او منافع مالي داشته باشد، با جعل مدرك همان شركت را به آستانه ورشكستگي ميبرد، سپس آن را ميخرد و برت پيت را كه در اثر اشتباهاتش توسط خود خاوير باردم اخراج شده را باز بهخدمت ميگيرد، كه تقابل دو مدير را هم نشان ميدهد و وقتي برتپيت از او ميپرسد تو كيستي در پاسخ ميگويد، من هميشه برنده هستم، حقيقتش را هم گفته چون پشتپرده تمام اين نمايشها و نبردهاي گلادياتوري، سودش را سرمايهدار و سرمايهگذار خواهد برد، مثل مسابقات اسبدواني كه كاپ را به اسب برنده نميدهند، به سوارش ميدهند.
پرهيز از به حاشيه رفتن
از موضوعاتي كه در فيلم بسيار خوب رعايت شده و از عوامل موفقيت آن است، پرهيز از به حاشيه رفتن و پرداختن مستقيم به ذات و فطريات بشر است كه فارغ از تمام حرفهاي رياكارانه و محافظهكارانهاي كه ممكن است بزند، درنهايت عاشق پيروزي و برنده شدن است، اين ميل به پيروزي در غرايزش ريشه دارد و نميتواند انكارش كند، اگر انكار هم كند بهقول فرويد به روياهاي سركوبشدهاش تبديل ميشود و آينده بيشتر آزارش خواهد داد. حال چطور فيلم موفق شده تا اين حد خوب به فطريات و غرايز برسد، با ترسيم درست جزييات، جزئينگري و رئال بودن در موضوعات پيشپاافتاده مثل حسادت و بدخواهي و رقابت در محيط كاري و شغلي.
راجعبه شخصيت برتپيت در فيلم هم بسيار بيشتر و عميقتر ميتوان صحبت كرد. شخصي كه در جواني ميتوانسته قهرمان جهان باشد اما تصادف كرده مجروح شده و بعد از آن تنها دارايياش در جهان يك ون قراضه است كه در همان هم زندگي ميكند و گاه براي تامين مايحتاج زندگياش به مسافركشي مشغول ميشود و در مسابقات محلي اتومبيلراني شركت ميكند و برنده ميشود اما از دريافت كاپ آن مسابقات كوچك هم سربازميزند. نشان ميدهد كه همه چيزش را باخته، اما روياهاي بزرگ يا بهتر بگويم روياي بزرگش را فراموش نكرده، ديگر موفقيتهاي كوچك قانعش نميكند اما توان خارج شدن از دنياي ذهني خود را هم ندارد و به قول خودش وقتي در مسابقات فرمول يك است برد و باخت برايش اهميت ندارد فقط حس ميكند كه روي ابرهاست و علت شكستنش را اينطور عنوان ميكند كه چون من بهخاطر پول و شهرت و برنده شدن مسابقه نميدادم، بلكه ديوانهوار عاشق خود مسابقه بودم، بار اول شكست خوردم. پس از آنكه قهرمان مسابقات فرمول يك جهان هم ميشود و جايگاهش را در تيم و دنيا و رسانهها محكم ميكند، بلافاصله حتي از فكر ازدواج با مدير فني تيمش هم منصرف ميشود و همان شب سريع كلا از تيم خارج ميشود و به مكزيك ميرود تا راننده مسابقات اتومبيلراني در صحرا و شن شود، وقتي او را نميشناسند به او ميگويند پول زيادي نميتوانيم به تو بدهيم، نشان ميدهد كه چه جاي پرتي آمده كه نميدانند ديروز چه كسي قهرمان فرمول يك جهان شده، دوما پول واقعا برايش اهميت ندارد، فقط ذات مبارزه كردن و رسيدن به پيروزي از هيچ، فلسفه زندگياش است. شخصيت فيلم طوري نيست كه بيننده حس خسارتي به آن داشته باشد كه فلانجاي دنيا بچهخوشگلها چرا بايد اينقدر خوب زندگي كنند و ما در اين فلاكت باشيم، بهعبارتي برت پيت شخصيتي دارد و مقدماتي برايش در نظر گرفته شده كه با برد برتپيت بيننده ميپندارد خود پيروز شده و چون خود پيروزي و جاودانگي در دنيا و رقابتها برايش مهم نيست، از حس حسادت بيننده مصون ميماند. بهنظر من حسادت نوعي عدالتخواهي است، وقتي انسان ببيند كسي در جايگاهي ايستاده كه استعدادش را ندارد، در واقع حقش نبوده، انسان ميگويد خب چرا اين بيعدالتي بهسود من تمام نشده، اما وقتي كسي به كمال ميرسد رفتارهايش هم به كمال ميرسد و فكر چزاندن و برتريطلبي به ديگران نيست و به گفته سهروردي لذت از ايجاد كمال حاصل ميشود در نتيجه جاي مورد حسادت واقع شدن، محبوبيت ميآيد. در واقع در فيلم اول شدن در رقابت فرمول يك كمال و به سعادت رسيدن برتپيت بود، تنها يك رقابت براي ديده شدن و به ثروت و شهرت رسيدن او نبود. اگر فيلم همانجا هم تمام ميشد زيباتر و باشكوهتر بود، اما با ترسيم سكانس رفتن برت پيت به مكزيك اولا چاشني حسادتها را خنثي كردند دوما زيبايي را فداي رئال بودن كردند و كاري كردند كه پسر جوان همتيمياش هم اگرچه در رقابت پيروز نشد اما سهمي هم از برد براي او قائل شوند زيرا با رفتن برتپيت راننده اول و همهكاره فيلم خودش خواهد بود.
حال نكته ديگر كه به نظرم ميرسد اين است كه مشكل اغلب فيلمها اين است كه چون زمان كوتاهتري نسبت به رمان دارند در انتقال پيام و روابط مخفي بين كاراكترها لنگ ميمانند و فقط به جلوههاي ويژه و ترسيم با عجله سكانسهاي فيلمنامه قطور ميپردازند و از شخصيتپردازي ميمانند، اما اين فيلم اين ضعف را نداشت زيرا توانسته بود اولا در هر سكانس چند هدف را دنبال كند و طوري نباشد كه صرفا پشتسرهم قصه را نقل كند و نقش يك سكانس تنها واسطه بودن بين سكانسهاي پيش و پس خود باشد، بلكه ضمن روايت حسادتها نگرانيها و واهمهها هم ديده و لمس ميشد، دوما قصه در اول همهچيزش را لو نميدهد و بهتدريج با كاراكترها بيشتر آشنا ميشويم و اطلاعات ضروري از آنها را به دست ميآوريم. در واقع ديناميك و چندجانبه بودن سكانسها به فيلم ريتم و عمق داده و از كسلكنندگي و پيشبينيپذيري نجاتش داده.
دكوپاژ و ريتم فيلم متناسب با ذات مسابقهاي، مسابقاتي كه از نوع سريعترين مسابقه جهان است، بهدرستي بسيار تند است و مشخص است كه از تعداد بالاي دوربينها در ضبط اكثر پلانها استفاده شده كه دست تدوينگر باز باشد تا بتواند از انواع نماهاي اينسرت، مديوم و مديومكلوزها، بهترين جامپكاتها را بزند تا دكوپاژ تند، سريع و مقطع شود تا فيلم ريتم بگيرد تا بالاخره به هيجان برسد، هيجانِ يك مسابقه اتومبيلراني فرموليك. نورپردازي فيلم بسيار خواستني و خاطرهانگيز است. نورهاي فراوان گرم در شب به اقتضاي مسابقه فرمول يك، خودبهخود خاطرهانگيزي و خرقعادتي شگرف و خواستني دارد و هيجان زيادي توليد ميكند، زيرا طبق عادت تاريخي بشر، انتظار داريم شب تاريكتر از روز باشد، باقي فيلمهاي در چنين سطح هم نه آنكه هزينه روشن كردن نماها در شب را نداشته باشند، بلكه منطقي براي آن وجود ندارد كه چرا بايد شب را آنچنان روشن كنند، اما در اين فيلم باتوجه به اينكه در مسابقات اتومبيلراني فرموليك قرار دارند، بسيار هم منطقي و خاطرهانگيز است.
هرچند فيلمسازي در هاليوود با فيلمسازي با بودجههاي ناچيز و عوامل آماتور ايران متفاوت است كه تهيهكننده بايد فكر هزينه ناهار و شام عوامل هم باشد و شايد رعايت نور و تدوين و فيلمبرداري خوب در هاليوود با آن بودجههاي كلان، ديگر نياز به تحسين نداشته باشد و از بديهيات و پيشفرضها باشد.