روايت هشتادونهم: خاطرات سياسي امينالدوله (15)
نميداني، اما گناهكاري
مرتضي ميرحسيني
از نياز به تغيير گفت. آن هم نه تغييري كوچك در موردي خاص كه تغيير در تقريبا همه عادتهاي گذشته و رسومي كه پيشينيان معتبر ميشمردند. مساله فقط ناكارآمدي تشكيلات اداره كشور نبود. ميديد كه ستم در تار و پود حكومت تنيده شده است و انصاف و عدالت در محاكم گوشهوكنار كشور رعايت نميشود. «هيچ به عرض شما ميرسد كه عموم اهل اين مملكت از نداشتن عدليه چطور دچار تعدي هستند و به واسطه نبودن محاكم مرتب حقوق اين مردم پايمال ميشود. كدام سعادت براي عصر سلطنت شما بالاتر از اين است كه به تشكيل يك عدليه خود براي مملكت موفق شويد. آنچه وظيفه و پاس نوكري به پدر شما و خود شماست در اين ملاقات آخري گفتم. اگر به حال فرصت، فكر و تعمق كنيد، ميبينيد عرايضم در خير شما و ايران است و غرض شخصي نيست. يك مساله را هم ميخواهم گفته باشم، اگرچه برحسب ظاهر خوشايند شما نخواهد بود و عقايد مخالفين درباري را در خيال شما تاييد ميكند، چون مقصودي جز صلاح شما و ايران ندارم از طعن و سفسطه معاندين باكي نيست. بهطوري كه در ابتداي مذاكره تذكر دادم، تكرار ميكنم كه روزگار امروز ايران را با زمان اجداد و پدر شما نبايد مقايسه كرد. هر دورهاي، اقتضايي دارد.» اين را كه گفت، باز كمي ديگر مقدمهچيني كرد. مستقيم سراغ اصل مطلب نرفت. «امروز در تمام اروپا جز روسيه و عثماني كه امپراتور مطلقالعنان و فعالمايشا دارند، باقي همه مشروطه و قانوني هستند. انگليس و آلمان و غيره پادشاه دارند، اما اختيار با قانون است. البته در جرايد و كتب ملاحظه ميكنيد چقدر روسيه و عثماني طرف لعن و سخريه ساير ملل است، براي اينكه آنان را جاهل و وحشي ميدانند و سلطان اين دو مملكت را جابر و خونريز ميگويند.» سپس حرف اصلي را پيش كشيد. «اختيار جان و مال و مقدورات مخلوق نبايد اسير راي و ميل يك نفر باشد، بايد قانون حاكم بد و خوب شود. سلاطين مشرقزمين تصور ميكنند اگر مملكت آنها قانوني باشد، مشروطه شود، قدرت از دست آنها ميرود. اين (تصور) عجب اشتباه بزرگي است. برعكس پادشاه مقامش ثابت و محكم ميشود. حقوق مرتب كافي براي خود و دربارش خواهد داشت. مسووليت با وكلاي ملت و وزراي مسوول خواهد بود و پادشاه شخص محبوب و بيمسووليت و راحت ميشود. عدليه قانوني دعاوي مردم را حل ميكند، حكام نميتوانند جان و مال مردم را دستخوش هوي و هوس خودشان بكنند.» گفت اكنون همه شما را براي هر اتفاقي كه در كشور ميافتد - يا نميافتد- مقصر ميدانند و هر كمي و كاستي را از چشم شما ميبينند. «حالا تمام مظالم و اين معايب از شخص شما كه پادشاه هستيد ديده ميشود، در صورتي كه از هيچ جا خبر نداريد. ناله و نفرين خلق و پايمال شدن حقوق هر فردي در دنيا و آخرت به گردن شما خواهد بود. نميتوانيد دفاع كنيد براي اينكه مقدرات ايران را به دست گرفتهايد و مسووليت جزيي و كلي بد و خوب را از شما منتظرند. اما اگر قانون حاكم باشد، شما معاقب نخواهيد بود.» اصرار ميكرد كه زمانه تغيير كرده است. دنياي امروز با گذشته متفاوت است. مردم نيز ديگر آن مردم گذشته نيستند. «ايراني با اينكه معارف و مدرسه ندارد و فكرش بيدار نيست، اما به واسطه عبور و مرور فرنگيها، مسافرت تجار به خاك آنها بيدار شده. ايراني حاليه، ايراني زمان نادرشاه و فتحعليشاه و اواسط ناصرالدينشاه نيست. حرفهايي به گوشش خورده، زندگي ديگران را ديده، تدريجا زير بار ظلم و تعدي نميخواهد برود.»