گذري بر جهان هنري واحد خاكدان
روايتِ محكوميتِ ابدي روي بوم نقاشي
رضا جلالي
رفتن هر نقاش از جهان هستي به ديگر سوي انقطاعي است در مسير چرخه بازگويي و زايش مجدد جهان روياها بر پهنه پارچه بوم و آغاز يك سكوت ديگر كه با مرگ رقم ميخورد. مانند خاموش شدن يكي ديگر از اعضاي يك گروه همسرا يا مانند قطعههاي هماهنگ يك دستگاه بزرگ به مرور باز ميايستند و كارايي خود را از دست ميدهند. واحد خاكدان يكي ديگر از اين گروه همسرايان بود كه چند روز پيش كه ديگر بدنش تاب ياري جنگيدن با سرطان را از دست داد ، سلاح زندگي را بر زمين گذاشت و رخت سپيد رفتن به تن كرد.
واحد خاكدان در ابتداي مسير زيست هنري خود جهانهايمتفاوتي را تجربه ميكند. در سيزدهسالگي او برنده جايزه اول نقاشي در اردوي هنر رامسر ميشود و همين امر زندگي آينده او را براي هميشه تغيير ميدهد. چند سال بعد او موسيقي را هم تجربه كرده و به همراه داريوش سعيدي و ديگران اين علاقه را حتي در سالهاي بعد نيز پيگيري ميكند و در حدودسالهاي هشتادو شش شمسي به بعد نوازندگي زيرزميني در تهران را نيز ميآزمايد. (رجوع شود به مصاحبه داريوش سعيدي با مجله صوتي كادانس). پس از آن روزهاي سال 1353 كه اولين نمايشگاه خود در گالري سيحون را برگزار ميكند به دليل تحصيل در رشته معماري و طراحي داخلي و همچنين تحت نام پدر تجربههايي در زمينه طراحي صحنه و لباس و عروسك نيز تا چند سال به مجموعه فعاليتها و تجربهگريهاي هنري او افزوده ميشود. (رجوع شود به صفحه زندگينامه هنرمند در دامنه آرته باكس) . همچنين در طول حدود دو دهه بيش از چهل كتاب اثر را تصويرسازي ميكند. دورهاي از زندگي او كه با مهاجرت به آلمان هم متوقف نميشود.
بيشك در دوره اخير آثار نقاشي خاكدان آنچه بيش از هر چيز به نظر ميرسد و خودنمايي ميكند حضور و سلطه انكارناپذير اشيا بر قاب بوم است. نكتهاي كه بر خلاف تصور اوليه تنها عنصر بيانگر در نقاشيهاي او نيستند و تنها مانند نخ ارتباطي ميان جهانهاي مختلف نقاشي خاكدان حركت كردهاند. در اين فرصت تمركز بر دو دوره از آثار خاكدان بر اساس عناصر موجود در نقاشيهايش است. يكي از خصيصههاي بارز نقاشي او محدود كردن اجزاي نقاشي به قاب نقاشي است حتي اگر ادامهاي از آنها به بيرون كادر ميرود اما ناگزير اتفاق شكلي در ميانه كادر رخ مينماياند. به عنوان نمونه در مجموعهاي از آثارش كه به بدن انسان اشاره ميكند گاه بخشي از اين بدن كه هميشه در رنجي است و آسايش برايش متصور نيست به بيرون قاب كشيده ميشود. جايگيري بدن در نقاشيهاي او شيوه و نگاه عجيبي است. فشاري نفسگير بر احوال انسان حاضر در قاب سلطه دارد. اما روايت اين بدنها ويژگيهايي مختص بهخاكدان را به رخ ميكشد. براي درك بهتر حضور و شكل رنج بدنها در اين دوره بايد به مهاجرتهاي پيدرپي كه زندگي او را دستخوش تغيير كرده، اشاره كرد. مهاجرت نخست همراه خانواده از جمهوري آذربايجان به ايران و ديگري مهاجرت او به آلمان و سپس آمدن و رفتنهاي پيدرپي به ايران نمود انكار ناپذيري بر روايتپردازي نقاشيهاي خاكدان گذاشتند.
ويژگي بارز دوره حضور انسان در نقاشيهاي او زمينهاي در حال اضمحلال است كه بدني در جلوي آن قرار گرفته. سطح انتهايي آثار كه نمايانگر اضمحلال است در اين دوره و با هيچ چيز ديگري نميشود آن را مقايسه كرد؛ زمينهاي است براي نمايش بدني در جلوي تصوير دوبعدي نقاشي كه تحت سيطره جهان رنگهاي جعبه نقاشي خاكدان قرار دارند. رنگهايي كه بهشدت خنثي هستند حتي در جايي كه رنگ خون به خود ميگيرند نيز اثري از اغواگري رنگها به ديد نميآيد و همهچيز خنثي به نظر ميرسد. اما وراي اين خنثي بودن جعبه رنگها بدني كه به غايت تلاش شده واقعگرايانه باشد در فشاري بيش از توان انسان درون نقاشيها زيست ميكند. در يكي از آثار اين دوره، انساني در ميانه كادر نشسته كه صورت خود را با دست راست پوشانده است. كنش ظاهري كه ميشود آن را به دو عنصر دروني ربط داد، نخست عدم ارتباط با بخش هويتي بدني كه اغلب براي ما انسانها از چهره آغاز ميشود. روندي كه در ديگر آثار خاكدان كه بدن انسان را به نمايش گذاشته نيز رخ مينمايد. هويت انسانها در اين آثار به هيچوجه اهميتي ندارد و محل دغدغه نقاش نيست، با دقت به اين مجموعه متوجه ميشويم كه هيچ چهرهاي به درستي رخ نمينمايد يا از كنار به نقش شدهاند يا از زاويهاي كه نميتوان پي به هويت بدن برد و اينجا نقطهاي است كه رشته همذاتپنداري مخاطب با انسان درون اثر گسسته ميشود. نكته مهم در اين دوره وضعيتي است كه بدن به آن دچار شده است. انسانها در حال كنش با اجزاي ديگر نقاشي هستند و اينجاست كه بخش پسزمينهاي اثر نقش موثر خود در روايت نقاش را بيان ميكند. نكته ديگر قابل توجه در اين دوره به تصوير كشيدن منبع نوري است كه در سمت راست نقاشيهاي او رخ مينمايد. در بسياري از نقاشيهاي اين دوره و دوره متاخر كه به اشيا ميپردازد ما با اثر اين نور بر نقاشي مواجه ميشويم، اما گاه نقاش ترجيح ميدهد اين منبع و اشاره مستقيم به نور را خارج از بوم نقاشي خود نگه دارد. اما در دوره نقاشيهاي بدن متوجه حضور پنجرهاي در سمت راست ميشويم كه نور را به شكلي يكنواخت در اثر پخش ميكند.
بدن رنجور و نحيف اين آثار را ميتوان به دليل اندازه تا حدي اشاره به قالب بدني خود نقاش نيز پنداشت. گاه اين بدن بسياررنجور و پوستي است بر استخوان و بدون كفش گاه رنجوري در ميانه قاب كه هيچگاه تصوير رهايي و آسايش برايش نميشود متصور شد. بدن در نقاشيهاي خاكدان كه فضايي واقعگرايانه دارند نشاني از آن بدنهاي پيچ در پيچ رومي و يوناني يا ظرافتهاي شكننده نقاشي ايراني است. ميراث اين بدن در ذهن مخاطب چيزي جز رنج بيپايان و اضمحلال نيست. ديوارهاي پسزمينه در حال پوسيدن است و اشيا گاه در حالتي بيثبات و گاه به ظاهر با نگاهي به گذشته (مانند عروسك خرس يا عكسهاي سياه و سفيد) و گاه اثري از روزمرگي بياثر بر بهبود وضعيت بدن حاضر در ميانه قاب (مانند روزنامههاي چروك خورده، زيرانداز يا صندلي) همه و همه سعي در تبديل اين بدن به جسد دارند. حتي نور در اين آثار نشاني از رهايي يا قابي از اميد نيست و با خشونت تمام صحنهپرداز نيستي طولانيمدت و پايان ناپذيري است كه پيش از اين بدنهاي رنجور و اشياي قديمي بر قدمت زمان گذرانده شده آن تاكيد كردهاند. روايت زنداني محكوم به حبس ابد كه هيچ اميد رهايي براي آن نميشود متصور شد.
در بخش ديگر با آثاري از واحد خاكدان روبهرو ميشويم كه تنها به سيطره اشيا در زندگي ميپردازد. ديوار پسزمينه همچنان در حال اضمحلال است، اما روايت تلخي ميان قاب مانند ديگر آثار نقاش نيست و تا حدي به يمن رنگ و نور تلطيف شده هرچند آن را ميشود ادامهاي بر نگاه نقاش در مجموعههاي پيشين او با حضور انسان در نظر گرفت. از يك گام عقبتر در نقاشيها كه نگاه ميكني ناگهان حس عجيبي در درون مخاطب را يادآوري ميكند. روزها و لحظههاي زيادي براي نسلهايي كه در ميانه جنگ و نبودنها بزرگ ميشد (هر چند اين نسل دو دهه بعد از واحد خاكدان نوجواني خود را ميگذراند) و هنوز در خانههاي قديمي متعلق به دهههاي سي و چهل زندگي ميكرد به پرسه زدن در ميان اشيا به جا مانده از گذشته اختصاص داشت. ديدن عكسهاي سياه و سفيد قديمي، لمس قلم فرانسوي و چراغ الكلي و ديگر اشيا به جا مانده از دورهاي پيشين كه حسي از ابهت يا آسايش آن زمان را بر خلاف فضاي همزمان كه درگير تلاطمهاي مختلف انقلاب و جنگ بود ميتوانست به اين نسل منتقل كند. هر چند اين حس براي نقاش از ديدگاه متفاوتي مطرح ميشود. او از زيسته گذشته خود نقاشي ميكشد و براي نسلهاي بعد اين بيان نقاشانه يادآوري گذشتهاي شيرين بود كه از لابهلاي گپ بزرگترها و همنسلان واحد خاكدان شنيده بود. اين بخش از نقاشيهاي او هميشه بياني جذاب و رابطهاي استثنايي را با گذشته براي چند نسل به تصوير ميكشيد هر چند در ديد نسل جديد اشياي روايت شده در نقاشيها همزماني حضور حياتي و زندگي خود را از دست داده و تنها نمادي هستند از گذشتهاي كه فقط بر آن نسل گذشته است. لايههاي نقاشي واحد خاكدان در آثارش تنيده در مفاهيم زيست شده نقاش است و هر كدام بياني از يك لحظه گذشته بر او است. او در نقاشيهايش پيامآور آينده و اميد نيست و تنها روايتگر آن چيزي است كه جهان او را فرا گرفته و گذشته است. نمادهايي چون لباسهاي استفاده شده و بر جاي مانده، عروسك خرسي، اسب تاب خورنده يا ديگر اشيا همه بخشهايي از رفتنهاي بيبازگشت هستند. در يكي از آثار او با قابي از دو در مواجه ميشويم با قابعكسي بر زمين افتاده و وسايلي رها شده كه همچون اشيايفوق روايتگر زيست گذشته هستند. در هيچ كدام از اين آثار اشارهاي براي ماندن وجود ندارد. شكل بياني و كهنگي فراگير و اضمحلال كه نقاش آن را بر همهچيز پراكنده، نشان از هزاران رفتن بيبازگشت است، نشان از گذشتهاي كه نقاش ما را به تماشاي آن دعوت ميكند. پنداري از پس پنجرهاي شفاف به جهان گرد و غبار گرفته گذشته نقاش و انسانهايي مينگريم كه گويي به جاي مردن راهي ديگر برگزيدهاند و ذره ذره پوسيده و در غبار اشيا پنهان شدهاند. در اين نقطه خط ارتباطي آغاز ميشود ميان اشياي به جاي مانده در قابها و انسانهاي رنجور دوره پيشين كه روايت دردي كهن از زيست و جان كندن و نبودن است.