نگاهي به نمايش «عروس انار» به كارگرداني حسين جمالي
قصههاي مادربزرگ در ناكجاآباد بيزمان
نمايش با روايتِ افسانهاي بومي، دگماتيسم سنتي را به عنوان معضلي اجتماعي و معاصر طرح ميكند اما...
امير ارسلان ضيا
سالها است كه جامعه ايران ميان وادي سنت و مدرنيته در حال رفت و آمد است، گويي انسان ايراني با وجود اينكه تمناي مدرن شدن را در سر ميپروراند، توانايي گذر از ريشههاي سنتي خود را ندارد، ريشههايي سختتر از خاك كه ردش چون سايهاي عظيم فرد را در خود ميبلعد. اين موضوع در فرهنگ و هنر، به ويژه در تئاتر اين مرز و بوم هميشه عيان است. حسين جمالي در نمايش جديدش «عروسانار»باتكيه و بهرهگيري از روايتهاي فولكلور ايراني و روايتي كه يادآور قصههاي سنت شفاهي و سينه به سينه است، تلاش ميكند تقلايي در جهت گذر از جهان سنتي و مردسالارانه را ترسيم كند.
قصه نمايش در ناكجاآبادي بيزمان و مكان ميگذرد. اين نمايش حول محور يك افسانه بومي ميگردد كه از طرفي توانسته خود را به معضلي اجتماعي و معاصر پيوند بزند. در صحنه ساده اين نمايش تنها درختي وجود دارد كه شاخ و برگش چيزي نيست جز فلزي برنده و تيز به شكل داس. اين درخت زنده توسط «فربد فرهنگ» بازي ميشود. اين درخت كه ساليان است كه در اين خاك ريشه دوانده براي بارآوري انار طبق باور مردمان قديمي و سنتي اين شهر، طلب عقد دختري جوان را ميكند. جز اين بر روي صحنه هر از گاهي نيمكتي ظاهر ميشود كه تداعيگر مطبخ و گاهي هم تداعيگر محيطهاي داخلي خانهها است. در طراحي لباسها تمهيد جالبي شده و آن هم اين است كه زوال در تار و پود و نقش و نگار آنها معلوم است، به نوعي كه حس كهن بودن زمان روايت را منتقل ميكنند.
«عروس انار» سعي ميكند نقدي باشد تند و كوبنده عليه مردماني درگير تقديرگرايي و دگم و سنتي كه قرباني كردن دختري باكره را زمينهسازي براي پيشرفت و رونق ميدانند، اين سنت قرباني كردن در برابر طبيعت از طرفي يادآور قصههاي پريان و از طرفي يادآور كهنالگوي درون اساطير بينالنهرين است. تمهيد نويسنده اثر ايجاد پل ربطي ميان آيين، فولكلور و قتل ناموسي دختران بر روي صحنه است، اما متاسفانه مشكل نمايش هم در اين است كه خود را درگير تمثيلهايي ميكند كه همه رو و عيان هستند. عروس انار جديد بايد زندگي خود را تلف خدمترساني به درختي نابارور كند. «لويي سيفي» در اين نمايش نقش پندار، كاركتر اصلي و همينطور عاشقپيشه سنتي داستانهاي پريان را بازي ميكند كه عاشق عروس انار بعدي روستا است و تلاش ميكند او را از چنگ اجراي قوانين سنتي توسط ناظمالدوله با بازي «سالار دريامج» نجات دهد. مشكل نمايش در همين ويژگي آن است، در اين اثر ديالكتيكي وجود ندارد، قصه از پيش از اينكه شروع شود طرف مثبت و منفي را تعيين كرده است و اساسا ناممكن است درامي شكل گيرد در حالي كه كاركتر اصلي هيچگاه دچار ترديد يا بازانديشي نميشود، كل سير اثر از آغاز تا انتها تلاش غلبه قهرمان و شكست دشمن و رسيدن به پرنسس درون قصر است، البته جاي شكر دارد كه نمايشنامه با وجود لحظه تمامي المانهاي روايياش خودش را تا حد تعادلي هم جدي ميگيرد و هم مثل نمايشهاي ايراني بازيگوشانه است به نوعي كه لحظات مهم كاراكترهايش را با جوكهاي نابهنگام سطحي و لوده نميكند.
يكي از ويژگيهاي مثبت اين نمايش ديالوگنويسي آن بود كه در عمده صحنهها يكدستي موسيقيوارش را حفظ ميكند و كمتر خللي در زبان مسجع و موزون آن ميبينيم. در تئاتر اين روزها ما قطعههاي موزيكال بسياري ميبينيم (و حتي نمايشهاي موزيكال) كه از نظر موسيقايي و شعر كاملا الكن هستند و تنها كاركردي كه دارند اين است كه اثر را از يكدستي در آورده و كام مخاطب را تلخ كنند، به نوعي كه مخاطب از آنها به عنوان بدترين بخش هر اجرا ياد ميكند. از طرفي هم بسياري از اين آثار اصلا اين را در نظر نميگيرند كه تمامي بازيگران آمادگي بدني و بياني اين قطعات موزيكال را ندارند. در نمايش «عروس انار» خوشبختانه چه صحنههاي آواز با حضور همسرايان و چه صحنههاي ديالوگ كمتر جايي از يكدستي ميافتند و زبان نمايش در طول اجرا حفظ ميشود و همينطور بازيگران نمايش از نظر بيان و آواز آمادگي آن را دارند و از اين نظر ميتوان گفت كه نمايش واجد ارزش موسيقايي و عاري از تناقض در لحن خود است. البته كه با وجود تمام اين نكات نميتوان گفت كه نمايش از ضعف خالي است، با وجود هماهنگي زباني اثر ما شاهد اين هستيم كه در بازآفريني و بهكارگيري مولفههاي نمايش ايراني ريتم روايت گاهگاه ميافتد و به دور تكراري ملالتبار ميافتد.
بايد اين را خاطرنشان كرد بازيگران نمايش افرادي حرفهاي هستند كه تمام سعي خود را كردهاند كه به كاراكترها جان ببخشند اما اين حقيقت را نميتوان كتمان كرد كه كاراكترهاي نمايش به دليل تكيه بر المانهاي فولكلور در نهايت تيپهايي روستايي هستند با كاركردهايي محدود كه حتي نميتوان آنها را تيپهايي اجتماعي دانست.
اين مشكل وقتي بيشتر نمايان ميشود كه مخاطب متوجه ميشود حذف بعضي كاراكترها حتي ذرهاي هم تغيير در اثر ايجاد نميكند، مثل كاركتر برادر ناربانو (عروس انار قبلي) كه جز سركوفت زدن و نهي كردن حقوق كاراكترها هيچ كاركرد دراماتيكي ندارد و اين ديالوگهاي كممايه و تكراري را ميتوان به بقيه كاراكترها هم سپرد. يا مثلا در جايي از نمايش ما شاهد صحنهاي هستيم كه در آن پندار با تبر به درخت حمله ميكند و در اين حين درخت مونولوگي درباره اين ميگويد كه ريشههايش بسيار محكمتر از اين هستند كه با يك تبر بتوان آنها را قطع كرد، سوال اينجاست وقتي صحنهاي اينطور ديداري است (بماند كه چقدر از نظر تمثيلي دمدستي است) چرا بايد توصيفاتي كه چندين بار از دهان تمام كاركترهاي مختلف بيرون آمده را اينبار خود درخت بگويد؟ هرچه تكرار در اثر بيشتر باشد قاعدتا تاثيرگذاري آن هم كمتر و كمتر ميشود، درباره خيلي از صحنههاي اين نمايش ميتوان اين حرف را زد، براي مثال از صحنه اول نمايش ما تصويري از داسهاي آويخته از درخت را ميبينيم، اما كارگردان به اين بسند نميكند و بايد ديالوگ بريده شدن سر دختران توسط پدران را بشنويم. اين نمايش چه در فرم روايي و چه در ژستها وامدار آثار درخشان زيادي است، از جمله عروسي خون لوركا تا رومئو و ژوليت و... كه صد حيف كه نويسنده نتوانست جلوي خودش را بگيرد و با اشاره مستقيم به آنها در ميان ديالوگها لذت كشف و ايجاد خط ربط توسط خود مخاطب را از او ميگيرد. نمايش عروس انار شايد در كارنامه حسين جمالي اثري مثبت باشد، اما درخشان خير. نمايشنامه عاري از خيلي از ضعفهايي است كه آثار اين روزها از آن رنج ميبرند، لودگي و موزيكال ناكارآمد يا بازيگراني كه آماده نيستند و جلوههاي كارناوالي از رنگ و رو رفته، اما با تمام اينها نميتواند به اثري بيادماندني تبديل شود چون جاي خالي ظرافت و نوآوري در آن احساس ميشود. تئاتر معاصر ما نيازمند اثري است كه نه تنها فقط سرگرمكننده باشد بلكه از سويي بتواند كمي از ظرفيتهاي مديوم خود استفاده كند، اگر نمايشي تلاش در بيان يك مساله حياتي را دارد پس حداقل نياز دارد كه كمي روي آن متمركز بشود و دمدستي با مضمون خود رفتار نكند، تا شايد اينگونه بتواند در خاطر بماند و حرفي كه ميخواهد بزند را به گوش مخاطب برساند، البته نمايش عروس انار با تمام ضعفهايش از خيلي آثار فعلي روي صحنه، شنيدنيتر و ديدنيتر است.