• 1404 شنبه 24 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6190 -
  • 1404 شنبه 24 آبان

كاناپه

محمد خيرآبادي

از چه زماني، چرا و چگونه كاناپه به زندگي ما راه پيدا كرد؟ نمي‌دانم. اهميتي هم ندارد. مهم اين است كه به لطف كاناپه، من در اين روزگار بي‌جايي، در عصر فرزندسالاري و در زمانه‌اي كه «پدر» چندان حشمت و ابهتي ندارد، مي‌توانم يك گوشه از خانه براي خودم جايي داشته باشم. همان «جا» بخوانم و بنويسم، همان «جا» اينترنت‌گردي كنم و همان «جا» چاي بعد از غذايم را بخورم. از همان «موضع» درباره موضوعات مختلف اظهارنظر كنم و از همان «نقطه» به تماشاي سريالي بنشينم كه هر هفته همراه با همسرم و بچه‌ها مي‌بينم. كاناپه من، زاويه ديد خوبي نسبت به كتابخانه دارد و اين درست همان چيزي است كه مي‌خواهم؛ اينكه بتوانم از همان «جا» كه لم داده‌ام، مدتي طولاني خيره شوم به عنوان كتاب‌ها. يكي از دلايلي كه باعث مي‌شود اقدام براي تغيير چيدمان وسايل خانه، دلم را بلرزاند، همين است. هميشه نسبت به خانه‌هايي كه به لحاظ معماري يا دكوراسيون داخلي، كنج و گوشه مناسبي براي نشستن و دراز كشيدن ندارند، احساس بدي پيدا مي‌كنم.
از چه زماني، چرا و چگونه كاناپه به زندگي ما راه پيدا كرد؟ نمي‌دانم. اهميتي هم ندارد. مهم اين است كه بخشي از هويت هر كس به جايي ربط دارد كه «مي‌تواند به آنجا برگردد». توان «برگشتن» چيز كمي نيست. من هم هر كاري داشته باشم، مي‌روم انجام مي‌دهم و برمي‌گردم سر «جا»يم مي‌نشينم. محل استقرار هميشگي من، كاناپه دونفره‌اي است به رنگ بادمجاني كه وقتي روي آن دراز مي‌كشم، پاهايم از آن مي‌زند بيرون. در واقع پشت ساق‌هايم روي دسته تخت و نرم كاناپه قرار مي‌گيرد. سرم را روي دسته آن طرف كاناپه مي‌گذارم و زير سرم دو تا كوسن تقريبا همرنگ با كاناپه و اين به نظرم وضعيت ايده‌آلي است براي خلسه وقت‌گذراني، مطالعه و تماشاي تلويزيون. كاناپه سه نفره‌اي كه گاهي همسرم روي آن مي‌نشيند و كارهايش را انجام مي‌دهد يا بچه‌ها روي آن وسايل بازيشان را مي‌چينند و ورجه وورجه كنند، هيچ‌ وقت نتوانست جايگاه كاناپه خودم را پيدا كند.
از چه زماني، چرا و چگونه كاناپه به زندگي ما راه پيدا كرد؟ نمي‌دانم. اهميتي هم ندارد. مهم اين است كه وقتي ديگر در خانه‌هايمان، گوشه دنجي براي خلوت كردن وجود ندارد، من به كمك كاناپه‌ام كنجي پيدا مي‌كنم براي با «خود» بودن و گاهي در «خود» بودن. بعضي شب‌ها كه خواب به چشمم نمي‌آيد و ذهنم آشفته است، از رختخواب بيرون مي‌آيم، چند دقيقه‌اي در همان وضعيت مورد علاقه‌ام روي كاناپه قرار مي‌گيرم و با شطرنج آنلاين يا خواندن متني در تلگرام ذهنم را جمع و جور مي‌كنم. من فكر مي‌كنم اشيا هم، بعد از يك مدتي كه با آدم زندگي مي‌كنند مثل موجودي جاندار مي‌توانند ارتباط، علاقه و محبت ايجاد كنند. نمي‌شود به راحتي از آنها چشم پوشيد و نمي‌شود به سرعت چيز ديگري را جايگزينشان كرد. بعضي وقت‌ها چشمم به كاناپه‌هايي مي‌افتد كه كنار مخزن زباله سر كوچه‌ها گذاشته شده‌اند. دلم مي‌خواهد زبان كاناپه‌ها را بلد بودم و مي‌نشستم پاي صحبتشان و مي‌فهميدم چطور ممكن است كسي كاناپه‌اش را همين‌طور بيندازد كنار خيابان؟ چون به نظرم مهم نيست از چه زماني، چرا و چگونه كاناپه به زندگي ما راه پيدا كرد؟ مهم اين است كه هر كس قدر كنج خانه‌اش را بداند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون