• 1404 يکشنبه 25 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6191 -
  • 1404 يکشنبه 25 آبان

مردي كه هماي سعادت دور سرش چرخيد

حسن لطفي

غلامحسين لطفي پدربزرگم بود. به خاطر همين وقتي كسي از من سوال مي‌كرد با فلاني (آقا غلامحسين لطفي بازيگر) چه نسبتي داري و من مي‌گفتم پدربزرگم است، دروغ نمي‌گفتم. البته اين حرف مال سال‌هاي پيش است. مال بعد از فيلم صبح خاكستر كه اين بازيگر قزويني بازي كرده بود و همشهري‌هايش پزش را مي‌دادند. دروغ چرا، من هم كه هنوز قزوين زادگاه دومم نشده بود، چون خوره فيلم بودم. وقتي فيلم صبح خاكستر را در سينما آريا تماشا مي‌كردم هنگامي كه بعد از اسم بيك ايمانوردي، تقي مختار و آرام اسمش روي پرده افتاد، ذوق كردم. بيشتر هم به خاطر فاميليش بود. حداقل از محمود لطفي خوش برو‌تر و تو دل برو‌تر بود. البته به زيبايي امروز نبود (هر چند سرش مو داشت و هيكلش تركه‌اي‌تر بود) آن روز وقت تماشاي فيلم نمي‌دانستم اهل قزوين است و سابقه سال‌هاي بازي در تئاتر دارد و در دانشگاه هنرهاي زيبا تحصيل كرده است. از آن مهم‌تر نمي‌دانستم براي بازي در تئاتر رول نعش بازي كرده است. بله رول نعش! از زبان خودش شنيدم كه مي‌گفت نوجواني بوده كه مي‌خواسته از تئاترهاي مدرسه‌اي راهي به نمايش‌هاي حرفه‌اي‌تر سطح شهر پيدا كند. آن هم در روزگاري كه امثال فرخمنش (كه آن زمان هنوز اسمش قرباني بوده)، فرهاد طاهري، مولاورديخاني، رضا محمدي، احمد ميرفخرايي، امير غياثوند و.‌‌‌.. ديگران در تئاتر قزوين برو بيايي داشته‌اند. پيگير و سمج خودش را مي‌چسبانده به بزرگ‌ترها و حتي حاضر بوده كارهاي پيش پا افتاده و خريد انجام دهد تا اينكه فرهاد طاهري قصد مي‌كند نمايشي روي صحنه ببرد كه نياز به نعش داشته است و بايد در صحنه‌اي آن را روي دست مي‌گرفته و رو به تماشاگران مي‌ايستاده و ديالوگ مي‌گفته. جثه كوچك و پيگير بودن غلامحسين باعث مي‌شود تا يكي كه نامش يادم نيست به فرهاد طاهري پيشنهاد بدهد تا از او براي اين نقش استفاده كند. فرهاد و غلامحسين هر دو مي‌پذيرند. اجراي چنين صحنه‌اي هم براي هيچ كدامشان ساده نبوده. يكي بايد وزن سنگين نوجواني را دقايقي روي دست تحمل كند و آن يكي هم بايد دقايقي نفس را در سينه حبس مي‌كرده! نتيجه‌اش حداقل براي لطفي رضايت‌بخش بوده (هر چند روي صحنه چند باري احساس كرده نفسش بالا نمي‌آيد و از ترس لو رفتن، شب‌ها در خانه و هنگام خواب نفس نكشيدن را تمرين مي‌كرده!) بعد هم كه تلاش مضاعف مي‌كند. پس از ورود رضا محمدي به تئاتر قزوين حال و روزش بهتر مي‌شود. بيشتر و جدي‌تر كار تئاتر را دنبال مي‌كند و دانشگاه قبول مي‌شود. قبولي كه آغاز راه است و ‌بايد خرج زندگي در تهران را درآورد و براي نشستن هماي سعادت بر سرش تلاش بيشتري بكند. تلاش هم مي‌كند. با افرادي كه بعدها هنرمنداني نامي مي‌شوند (فريدون جيراني، بيژن امكانيان و...) همخانه مي‌شود و با همكلاسي‌هايش (قدرت‌الله دلاوري، اصغر همت، محمود جعفري، مهدي ميامي و...‌‌‌) تئاتر روي صحنه مي‌برد. خيلي زود هم وارد سينما مي‌شود (سال ۱۳۵۶ با بازي در فيلم صبح خاكستر ساخته تقي مختار). اما دلش پي نوع ديگري از سينماست .به خاطر همين هم سوژه بكري پيدا مي‌كند و سرخپوست‌ها را با مشقت مي‌سازد. اينجاست كه هماي سعادت به‌طور جدي‌تري دور سرش چرخ مي‌زند ولي بر شانه‌اش نمي‌نشيند. اين را به خاطر اين مي‌گويم كه سرخپوست‌ها از جهات مختلف فيلم مهمي در سينماي ايران است. شايد اگر دو سال زودتر ساخته مي‌شد، مي‌توانست همايي در زندگي هنري غلامحسين لطفي باشد و او را تبديل به فيلمسازي در تراز فريدون گله، خسرو هريتاش، ابراهيم گلستان و.‌.. كند. اما هماي چرخي مي‌زند و مي‌رود. ساخت فيلم به خاطر مستقل و متفاوت بودنش با كمبود بودجه روبه‌رو و زماني آماده مي‌شود كه شرايط سياسي روز (وقوع انقلاب و...) باعث مي‌شود درست ديده نشود. البته هماي سعادت بازهم از غلامحسين دور نمي‌شود.
(شايد هم اين غلامحسين است كه با توان و كوشش هماي را به سمت خودش مي‌خواند) بازي در فيلم‌هاي مختلف و از آن مهم‌تر ساخت سريال آينه دوباره، لطفي را به اوج نزديك مي‌كند. اين سريال كه مي‌تواند آغازگر سريال‌هاي متفاوت ولي جذاب نام گيرد در زمان خودش خوش مي‌درخشد اما ..‌.‌‌ بگذريم قصدم مرور كارنامه اين نويسنده، طنزپرداز، كارگردان و بازيگر سينما و تئاتر نيست، چراكه مجال بيشتري مي‌خواهد. مي‌خواهم بگويم اگر شانس بيشتري رفيق راه دوران هنري‌اش مي‌شد، جايگاهش در هنر و سينماي ايران خيلي رفيع‌تر بود. نه اينكه الان نباشد كه هست. اما جايگاه فعلي‌اش با تمام فراخي و ارتفاع بلندش در قد و قواره توان و استعداد و موقعيت‌هاي كه داشته، نيست. شايد به خاطر همين باور است كه گمان مي‌كنم غلامحسين لطفي از بدشانس‌ترين آدم‌هاي سينماي ايران است. توان بازيگري‌اش در فيلم‌هاي مختلف را نگاه كنيد، در كدام فيلم بازي متوسط يا بدي دارد؟ و حتي در نزد منتقدين سختگير هم ميانگين بازيگري‌اش نمره خوبي مي‌گيرد. جلوي دوربين راحت است و خيلي طبيعي بازي مي‌كند. با تمام اينها تا به حال فيلمي نبوده كه بازي كند و فيلم طوري باشد كه بازيش بيشتر به چشم بيايد. شايد شما معتقد به شانس در زندگي و سينما نباشيد. شايد در رديف آدم‌هايي باشيد كه مي‌گويند شانس را آدم‌ها با تلاش و...‌ براي خودشان فراهم مي‌كنند. بيراه هم نمي‌گوييد و نمي‌گويند. اما تاريخ در تمام زمينه‌ها، آدم‌ها و اتفاقاتي را دارد كه انگار چيزي وراي استعداد و توان نياز داشته‌اند. من نام اين چيز را شانس مي‌گذارم. به خاطر همين است كه تصور مي‌كنم اتفاقاتي كه سر صحنه سريال بايرام افتاد (سريال متوسطي كه توسط مسعود نوابي ساخته شد و در همين سريال، غلامحسين لطفي دچار حادثه شد و به استخر خالي سقوط كرد) هم بي‌ربط با بدشانسي او نيست. درست است كه اصرار بي‌دليل كارگردان بر تكرار يك صحنه و نبود شرايط امن، باعث زخمي شدن، شكستگي پا و جراحت عميق اين بازيگر توانا شد. اما از يك زاويه اين هم مي‌تواند به شانس او مربوط باشد. اگر كارگردان يا تهيه‌كننده آدم‌هاي كاربلد‌تر و مسووليت‌پذيرتري بودند اين اتفاق نمي‌افتاد يا اگر مي‌افتاد به شكل مطلوب‌تري جمع مي‌شد، همين كه به جاي آدم‌هايي كه به فكر عوامل فيلم هستند چنين افرادي سراغ اين بازيگر توانا رفته‌اند و همين كه استخر آب نداشته و همين كه بازيگري با اين توان بالا در فيلمي كه چشم داوران را بگيرد و جايزه‌بگير باشد، بازي نكرده (نه اينكه نخواسته باشد! مطمئنا مي‌خواسته اما فرصتش، فراهم نشده) همين كه ... يعني هماي سعادت روي سرش ننشسته و شانس در خانه‌اش را نزده. اما ... اما ... راستش درست كه فكر مي‌كنم غلامحسين لطفي خيلي هم بدشانس نبوده. فيلم‌ها و سريال‌هايي كه ساخته جايگاه بدي در سينما ندارد، خيلي‌ها به بازي‌هايش نمره قبولي داده‌اند (در حالي كه بازيگران صاحبنام زياد اين نمره را نگرفته و نمي‌گيرند) و... پس هر چند در عالم سينما هماي سعادت بر سرش فرود نيامده و ننشسته، اما از دور سرش هم دور نشده است. چرخيده و چرخيده و چرخيده. دليلش هم بي‌شك تلاش و توان خودش بوده است .

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون