• 1404 چهارشنبه 5 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6199 -
  • 1404 چهارشنبه 5 آذر

يادداشتي بر «چاقوهاي مزين» مجموعه شعر يلدا محجوب

پناهنده مي‌شوم به شعر، از اين‌ همه بي‌وزني!

مهدي مظفّري‌ساوجي

يلدا محجوب، در «چاقوهاي مزين» كه مجموعه‌اي از شعرهاي سپيد او را در برگرفته و انتشارات ايهام آن را در ارديبهشت ماه 1403 منتشر كرده، مخاطب را با فرم‌ها و فضاهايي متفاوت و خاص مواجه مي‌كند؛ فرم‌ها و فضاهايي كه ريشه در ساختار و سرشت جامعه و جهاني دارد كه شاعر در آن زندگي مي‌كند؛ جامعه و جهاني كه وحشت و هراس را در خود پرورده و همين احساس را در قالب كلمه و تصوير ذيل اشعار «چاقوهاي مزين» به مخاطب منتقل مي‌كند. شاعر از انديشه و عاطفه‌اي به ما مي‌گويد كه زندگي را از اساس دچار هراس كرده است. در چنين جامعه و جهانِ ريخته و از هم گسيخته‌‌اي اگر شاعر به شيرواني‌ها بدبين نباشد و از باران نترسد و لاجرم از حفاظ هر چهارگوش مسقفي به ستون فقرات خود پناه نبرد، جاي تعجب دارد. چنين جهاني آدم را ناگزير غريق وحشت خود مي‌كند و روان او را در طيفي از احساسات و خيالات گروتسك و طنزي سياه شناور: 
 «اي كه كلاه از سر برمي‌داري به احترام من!/ بگو كي كلاه از سرم برمي‌داري؟/ سرم را نشانه رفته‌اي؟/ يا به احشائم ارادت داري؟/ خبر نداري/ كه خالي‌ام از هر چيز/ كه ترك كرده‌اند مرا/ حتي جوارحي كه حياتم مي‌دادند» (چاقوهاي مزين، ص. 16)  اين مفاهيم غيرقابل باور و در عين حال باورپذير هر چه پيشتر مي‌رود بر دامنه ترس و شگفت‌نگاري آن افزوده مي‌شود و بيش از پيش رازهاي جهان تحريف ‌شده و نامتعارف امروز را برملا مي‌كند؛ با تمام پس‌لرزه‌هاي وحشتي كه در روان انسان امروز برجاي مي‌گذارد: 
«از صندلي كه بلند مي‌شوم/ احشائم روي صندلي جا مي‌ماند/ از جريان خونم شرمسارم/ به زخم‌هايم چه بگويم
 كه به زالوها محتاج‌اند/ حال آنكه خون وحشي‌ترم مي‌كند/ با اينكه با كوسه‌ها قرابتي ندارم/ لاك‌پشت‌هاي بي‌پشت هم/ حق دارند اگر ندانند/ خارپشتي كه بارش را/ بر ديوار سيماني مي‌سايد/ از خودش كجا بايد فرار كند» (همان، صص. 17-18)  از ويژگي‌هاي ديگر اين مجموعه استفاده شاعر از واژگان و اصطلاحات مدرن و معاصر، متناسب با ساخت و بافت شعر است. از باب تبارشناسي، فروغ فرخزاد نخستين شاعري است كه به صورت جدي و در حجمي وسيع، به استفاده از چنين واژگان و اصطلاحاتي روي آورده و در گفت‌وگوهايي هم كه از او به جا مانده به صراحت بر چنين استفاده‌ و امكاني تاكيد كرده است. در «متافيزيك شعر» هم نوشته‌ام كه زبان، مثل هر موجود زنده‌اي مدام در حال تحول و تطور است؛ طبيعي است كه اين عنصر در شعر نيز منبعث از روزگاري باشد كه شاعر در آن حشر و نشر داشته يا نشوو نما يافته است. از اين لحاظ اجزا و عناصر زبان شعر فروغ را واژه‌ها و اصطلاحات ملموس و محسوسي كه در دسترس عموم بوده و به نوعي مولفه‌هايش معطوف به زندگي او، شكل داده است. در واقع، واژگان و اصطلاحات مدرن در پيوند با زبان كلاسيك و ادبي ضمن رفع نيازهاي روزمره شاعر، به معجزه اكسيري كه داشته، زر برآمده. از اين نظر يلدا محجوب نيز در كتاب خود چنين رويكردي را در پيش گرفته و مخاطب در مواجهه با زبان شعر او در اين مجموعه، با چنين امكان معتنابهي مواجه است: 
«تمام مُسكن‌هاي جهان/ اگر كه جمع شوند/ سردرد پنجره باز پابرجاست/ كه باد موافق حتي/ به فكر تخريب است» (همان، ص. 80) گاهي نيز تصويري بسيار ناب، مخاطب را با شروعي سخت غيرمنتظره روبه‌رو مي‌كند، تصويري كه تنها مي‌تواند از ذهن و زبان شاعري كه تجربه‌هاي اوليه را پشت ‌سر گذاشته خود را ثابت كرده و در وهله بعد به مرزهاي سرايش ثانويه و تثبيت نزديك شده بتراود:  «ملحفه‌اي درون خود پهن مي‌كنم/ تا نعناهايي را كه مادرم مي‌چيند/ روي آن خشك كنم» (همان، ص. 100) 
اگرچه همين شعر، با اين آغاز درخشان در ادامه نمي‌تواند انتظاري را كه مخاطب در مواجهه با سطرهاي نخستين خود دارد، برآورده كند:  «سوزن صبح را از چشمم بيرون نياوريد/ نمي‌خواهم/ خواب‌هايم روي عينكم بپاشد/ خواب‌هايي پر از زرد» (همان، ص. 101) 
يلدا محجوب البته شاعر خوبي است و طبيعتا همچنان‌كه هر شاعري فراز و فرود دارد، هر شعري نيز گاه دچار قبض و بسط‌ مي‌شود و همه آنات و حالاتش در يك زمان و به يك نحو نمي‌گذرد. شايد مهم‌ترين ويژگي او در «چاقوهاي مزين»، همين قاب‌ گرفتن لحظات ناب و كشف تصاويري است كه مخاطب را به آينده اين شاعر آنقدر اميدوار مي‌كند كه با اشتياق چشم‌انتظار كتاب‌هاي ديگرش بماند: 
«تمام سنگ‌ها/ چه بزرگ و چه كوچك/ صدايي شبيه هم دارند/ آن زمان كه به پنجره اصابت مي‌كنند» (همان، ص. 64)  تصاوير ناب اين دفتر كم نيستند؛ اين يادداشت را با دو تصوير ناب ديگر از اين كتاب به پايان مي‌برم: 
«من تولدهاي بي‌شماري را مرده‌ام/ و دست‌هايم آنقدر ترك برداشته‌اند/ كه مي‌خواهم/ امسال روي كيك، انگشتانم را فوت كنم» (همان، صص. 30-31) 
«بايد كمي از خودم پيشي مي‌گرفتم شايد/ و بيشتر از انگشت‌هاي دو دستم/ اشاره مي‌كردم» (همان، ص. 60) 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون