يادداشتي بر نمايش «شكستي، شكستم، شكست» به كارگرداني مهدي گلناري
استعمار خاطره در غياب جوكر
علي حسينپور
در اين نمايش، ايده فرمي، محوريت اجرا و عنصر اصلي آن است و كل اجرا با تمام مسائل و مشتقاتش در جهت تحقق همين فرم، يعني بداههپردازي عمل ميكند. كارگردان براي عمليكردن اين امر، آزادي كاملي به اجرا داده است تا همهچيز در خدمت بداهه باشد يا حتي فداي آن شود. اين آزادي، درعينحال كه ميتواند جذاب و در راستاي تشديد بداهه قرار گيرد، ميتواند مخاطرهآميز نيز باشد و اجرا را به ورطه خلأ - از نوع منفياش - پرتاب كند.
نمايش براي تقويت بداههپردازي، چند ايده و تمهيد قابلتوجه به كار ميبندد. نخست ميتوان به محل اجرا اشاره كرد. نمايش در سالني سهسويه و شيشهاي در وسط حياط تماشاخانه هما اجرا ميشود. اين انتخاب، به ساخت فضاي تعاملي - كه نقشي بسيار موثر در بداهه دارد و شايد حتي از ملزومات آن باشد - كمك ميكند. گروه اجرايي حتي پردههاي سالن را نميكشند تا فضاي بيروني از پشت شيشهها همچنان قابل مشاهده باشد. اين كار، باعث ميشود اتصال مخاطب و خود اجرا با فضاي بيروني و بهطور گستردهتر با جهان خارج از نمايش قطع نشود و اتفاقات بيرون كه از چشم تماشاگر پنهان نميماند، به طور غيرمستقيم با نمايش ارتباط پيدا كند و شايد حتي وارد آن شود. حضور بازيگر مهمان، ايده ديگري در راستاي همين رويكرد است. حضور بازيگري كه بدون تمرين خاص و در اولين شب اجراي خود روي صحنه ميآيد، ذاتا بداهگي اجرا را تشديد ميكند. درواقع، همهچيز «اتود نخست» باقي ميماند؛ چيزي از پيش ساخته يا قطعي نشده است. كاركرد بازيگر مهمان، از جهاتي، مشابه حضور و مشاركت مخاطب بر صحنه است. اما در نوع برخورد اجرا با بازيگر مهمان، نكتهاي وجود دارد كه بهنظر من به كل نمايش سرايت كرده و همان مساله ورود به منطقه مخاطرهآميز آزادي بيحد اجراست كه در ابتداي متن بدان اشاره كردم. گروه اجرايي، بازيگر مهمان را در مركز قرار ميدهد تا او هدايت كنشها و ساخت موقعيتها را بهعهده بگيرد. اين امر، هرچند در جهت افزايش بداهت و تازگي است اما در طول اجرا اختلال ايجاد ميكند. يكي از نتايج آن، عدم ساخت موقعيت است. اجراي بداهه، درعينحال كه در لحظه و تازه است، ناگزير بايد در همان لحظه نويسندگي و كارگرداني شود - البته در اندازه و دوزي كه خود اجرا و رويكردش تعيين ميكند - وگرنه چيزي ساخته نميشود كه حالا بخواهد بداهه باشد يا نباشد. در اين مدل اجراهاي تعاملي و بداهه، قاعدتا يك جوكر، هدايت روند را برعهده دارد؛ غيبت چنين شخصي در اين نمايش موجب ميشود سه عنصر مهم يعني زمان، مكان و علتومعلول بهدرستي شكل نگيرند و درنتيجه موقعيت نمايشي ساخته نشود.
عدمحضور عنصر جوكر، اختلال ديگري نيز در اجرا ايجاد كرده است و آن گسست صحنههاست؛ بهگونهاي كه هر موقعيت، طي چند ثانيه يا نهايتا دو، سه دقيقه ساخته ميشود و بدون ايجاد هيچ ارتباط يا پلي، اجرا ناگهان به موقعيت بعدي ميپرد. اين جامپكاتهاي آزاردهنده، همان طور كه پيشتر اشاره كردم، موجب بينظمي و آشفتگي اجرا ميشوند. در اجرا چند عنصر يا شايد بهتر باشد گفت چند مفهوم وجود دارد كه مرا به ياد مواد تئاتري تادئوش كانتور مياندازد؛ مساله خاطره و بازسازي يا بازنمايي و همچنين حضور اشياء. بااينحال، كارگردان بيشتر، آنها را بهمنزله تكيهگاهي براي فرم محوري نمايش - يعني بداههسازي - به كار ميگيرد؛ جايي براي چنگزدنِ اجرا تا بتواند خود را بسازد. درنتيجه، نمايش در اين مسائل چندان كاوش و ژرفكاوي نميكند و از پتانسيل بالقوه آنها براي افزودن عمق و بُعد به اجرا بهره نميگيرد.
نكته قابلتوجه در اين ميان آن است كه اجرا هيچ تعهدي نسبت به خاطرات مخاطبانش ندارد. براي گروه اجرايي، خودِ امر اجرا در اولويت است. ازاينرو، خاطرات تماشاگران را از آنِ خود و هرگونه كه ميخواهد بازسازيشان ميكند. از اين منظر ميتوان گفت رويكردي استعماري نسبت به مخاطب و خاطرات او دارد. افزونبراين، اجرا ظرفيت آن را داشت كه در بازسازي و بازنمايي و نيز در كار با اشيا، مسيري فراتر از بازنمايي صرفا رئاليستي بپيمايد و كاركرد روزمره اشيا را از آنها بگيرد تا چيزي بديع در ساحت هنري بيافريند؛ اما در عمل هرگز بهسمت چنين مسيري حركت نميكند.
قابل ذكر است كه اجرا، به ميزان اندكي، به مرزهاي سايكودرام نيز نزديك ميشود و گاه رويكردي شبهدرماني نسبت به خاطرات تلخ گذشته مييابد. البته روشن است كه سايكودرام، بهكلي بحثي متفاوت دارد و بيشتر مبتني بر فرآيند تمرين است و اشارهام به آن، صرفا بهسبب شباهتهاي ظاهري و نسبي اين نمايش با سايكودرام است؛ نه براي آنكه بتوان آن را در دسته سايكودرام قرار داد.
درنهايت، بايد افزود كه اجرا ميتوانست با بهرهگيري گستردهتر از مخاطبان در ساخت موقعيتها، رويكردي تعامليتر و بداههپردازانهتر بيابد؛ نه آنكه مشاركت تماشاگران را صرفا به خواندن دستنوشتههاي از پيش آمادهشده خودشان محدود كند.