• 1404 سه‌شنبه 11 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6204 -
  • 1404 سه‌شنبه 11 آذر

نگاهي به نمايشنامه «آهنگ‌هاي شكلاتي» اكبر رادي

مسيح بازمصلوب يك نسل بر صحنه تئاتر

نسيم خليلي

«آهنگ‌هاي شكلاتي» نمايشنامه ساده و خوش‌خوان و بديعي به قلم اكبر رادي است كه در پس‌زمينه‌اش صداي آرام ملودي مون‌آمور ريچارد آنتوني مي‌آيد، يك نفر با سازدهني‌اش دارد اين ملودي را مي‌نوازد تا رنج و حزن رها در روايت را موسيقيايي كرده باشد. موزيسين جوان، پسر سرگشته روايت است كه از خانه بيرون زده، با خانواده‌اش كه آزادي‌اش را از او گرفته‌اند، قهر كرده و رفته تا براي خودش زندگي كند، اما اين زندگي تازه، فرسايش و رنج و آوارگي آورده است برايش. اتاق كوچكي كه در آن خانه قمرخانمي توي خيابان ناصرخسرو اجاره كرده، پر از حشره‌هاي موذي و بوي گند توالت است. حالا او با كوله‌اش، بعد از وداع با معشوق، يك جايي در نزديكي ترياي يك پارك روي نيمكتي مي‌نشيند كه پيرمرد تنهايي روي آن نشسته تا خستگي در كند. نمايشنامه با آن آهنگ آرام و به حزن‌آكنده پس‌زمينه، روايتي از ديالوگ‌هاي همين دو شخصيت است درباره زندگي، آزادي، نيچه، موفقيت، فردگرايي، ادبيات، عشق و اميد و سازگاري و چيزهاي ديگر. پسر گاهي ساز مي‌زند، گاهي هم شعر مي‌خواند: «آنكه خزان را بال مي‌دهد و ماده شيران را مي‌دوشد، درود بر چنان جان زيباي بي‌عنان كه چون توفان بر تمامي امروز و هياهوي جهان خواهد تاخت...» پيرمرد در اين ميان شنونده خيلي خوبي است، شايد نماد اميدواري و آرامش و سازش باشد و پسر، تو گويي گذشته پرشور پيرمرد، نماد جواني و طغيان و آرزوهاي سركش؛ او به دنبال جهاني ديگر است، جهاني مخصوص به خودش و براي همين هم هست كه عرف و عادت را پس مي‌زند، بر ضدشان قيام مي‌كند. رادي ديالوگ‌ها را درست و بجا و آميخته به طنزي شيرين در روايتش گنجانده است تا تو شخصيت‌ها را رها در موزيك گرم و دل‌انگيز سازدهني و صداي دور آنتوني در پسِ پلك‌هايت ببيني. فضا در آنچه مي‌خواني شبيه تله‌تئاترهاي موفق دهه هفتاد است. خوب و درست و در اين ميان آهنگ‌، «آهنگ شكلاتي» مي‌شود اسم رمز هر چيزي در اين جهان كه براي پسر سرگشته، آرامش و اميد و بشارت به ارمغان مي‌آورد، هر چيزي كه ايده‌آل و شبيه به مدينه‌هاي فاضله است: «من از اونايي خوشم مي‌آد كه لطيف، طبيعي، بي‌تكلفن... درخت، صداي آب، سبزه‌هاي نيلوفري، درناهاي مهاجر، يه آهنگ شكلاتي...» پسري با كوله‌اي پر از كتاب و پاهايي كه از بس توي كفش مانده‌اند بو مي‌دهند، به دنبال يك پادآرمانشهر است توي تنهايي و آوارگي و طغيانش بر ضد خانواده، جامعه، عرف و عادت. اما انگار اين پسري كه مي‌خواهد به همه بگويد به جاي هري‌پاتر مسخ كافكا را بخوانيد، نه تنها در خانواده خودش كه در جهان هم تنهاست، پسر تنهايي كه چنان رنج مي‌برد كه خودش را با عيسی مقايسه مي‌كند و گاهي پيرمرد را يهوداي خائني مي‌بيند كه ممكن است خبر پيدا كردن جوان را توي پارك به گوش خانواده‌اش برساند: «اولا تو عيسي نيستي پسرجان كه من نقش يهودا رو در مقابلت بازي كنم. ثانيا براي اينكه اين نقش بهم بياد، بايد 13 نفر باشيم دور يه ميز كه نيستيم! و ثالثا صليب!... اون صليب‌شو تا قتلگاه خودش به دوش كشيد: صليب اين مسيح عصر ما كجاس؟ توي كوله؟ يا ته اون زنجير طلايي روي سينه‌شه؟ شهيدنمايي نكن جوان!»
اما مخاطب چه موقع خواندن نمايشنامه و چه آنگاه كه روايت را بر صحنه مي‌بيند (چندين اجرا از جمله به كارگرداني مسعود طيبي سال‌ها پيش بر اساس اين نمايشنامه به صحنه رفته است)، قهرمان غمگين و طغيانگر رادي را با كوله‌اي بر دوش، خسته از كار در تعميرگاه لوازم برقي، رميده از خانه و نوميد از سرپناهي كه غلغله ساس و پشه است، با وبلاگي كه توي آن حرف مي‌زده است، شايد بتواند نمادي از مسيح بازمصلوب نسلي سركش ببيند در مقطعي از تاريخ معاصر-  به ياد بياوريد كه رادي اين نمايشنامه را در سال 1382 نوشته است - نسلي نوميد، بي‌ايمان و بي‌اتكا، اما جسور و در جست‌وجوي آرمان‌ها، شكوه، آزادي. مسيح بازمصلوبي كه نمي‌خواهد مهندس ممتاز برق باشد با یونيفرم دلخواه نسل قبلي كه خانواده‌اش در كنار ماشين ماكسيما و پيانوي آلماني، به او هم كه به قول خودش، از نژاد گوسفند است و در نمايشگاه‌هاي خانوادگي دست به سينه كنارشان نشسته است، افتخار كنند و اين اهميت جامعه‌شناسانه و تاريخمند روايت رادي را بازنمايي مي‌كند، تاريخمند از اين منظر كه اشارتي دارد به بخشي از آن روح آرمان‌خواه نسلي از نسل‌هاي زيسته در اين جامعه و اين تاريخ و اين سرزمين؛ روايتي كه با پايان‌بندي درخشانش، مخاطب را ميخكوب و اندوهگين رها خواهد كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون