روايت صدم: نگاهي به احسنالتواريخ (4)
كرمان، پايان محاصره
مرتضي ميرحسيني
مدافعان سست شدند. رمق چنداني در دفاع از ديوارهاي شهر برايشان باقي نمانده بود. بعدها اين روايت دهان به دهان ميشد كه عدهاي از درون شهر، خسته از شرايط محاصره و در دشمني با لطفعليخان – كه اين شرايط را به آنان تحميل كرده بود – نگهبانان دروازه اصلي را كشتند و راه را براي ورود سپاه قاجار باز كردند. نيز گفتهاند كه آنان، پيشتر از خان قاجار قول گرفته بودند كه با اين خدمت بزرگ به او، جان و مال خود و نزديكانشان در امان ميماند و هنگام اشغال شهر، تعرضي نميبينند. اما روايت ساروي چنين نيست. مينويسد حتي در اوج قحطي و ضعف، همچنان هيچ دروازهاي باز نشد و دستي به نشانه تسليم بالا نرفت. هنوز تصميم به مقاومت داشتند و از حمايت لطفعليخان دست نميكشيدند. شايد اگر محاصره چند هفته ديگر طول ميكشيد، آنوقت خواهناخواه مجبور به تسليم ميشدند. اما طول نكشيد. صبر خان قاجار تمام شده بود. نشانههاي سستي دشمن – مثل كمشدن شمار مردان روي ديوارها – را كه ديد، ديگر ترديد نكرد. مطمئن به پيروزي، به اينكه با عملياتي بزرگ كار دشمن فرسودهاش را يكسره ميكند دستور به حمله داد. «بعد از آنكه ابواب نگشودن دروازهها بر راي مشكلگشاي شاهي افتتاح انكشاف يافت و معلوم شد كه در مقام مخاصمه ثابتقدم و لجوج و با بستگي پر و بال تحصن در بلندپروازي مدعي تشابه عقاب و عوجاند و يكدل و يكجهت به خودداري و دشمنپرستي اقدام و در اعتضاد زنديه و بدمستي اهتمام مستحسن و جهد مالاكلام دارند و براي مردن اينهمه در جان كندن و به جهت كشته شدن اينهمه در تپيدن و دست و پا زدناند، حكم قضا قدرت قدر قوت قاآني به جانسپاران قويدل قادرند از قهرماني از قول و قرا نوكر قدر صدور بخشيد كه به قهر به تسخير قلعه آن قوم قيام و در قلع و قمش جد و اهتمام نمايند.» مدافعان شهر، بسيار بيشتر از آنچه انتظار ميرفت مقاومت كردند و دليرانه جنگيدند. اميدي به رحم و گذشت خان قاجار نداشتند و تسليم براي حفظ جان را گزينهاي ناممكن ميديدند. يقين داشتند در آن مرحله از جنگ، ديگر چنين امكاني برايشان وجود ندارد. پس جنگيدند. چنان كه مردان نااميد ميجنگند. متفاوت با درگيريهاي قبلي، كه مهاجمان را عقب ميزدند و ديوار را حفظ ميكردند، اينبار ناكام شدند و با تحمل تلفاتي سنگين شكست خوردند. سپاه قاجار «چون سيل بهاري كوهكنان و مانند شير گرسنه شكاري به جستوجوي صيد جسته نعرهزنان و جستنكنان روي به قلعه نهادند و با اينكه تگرگ گلوله از سماي برج و باره و هواي كنگره و گوشواره ميباريد و احجاز كوه پارهآسا از سنگاندازهها بياندازه ميريخت، لشكريان كه از طول سفر دلتنگ و از خانهنشيني خصم با در و ديوار در جنگ بودند، در رفتن نه از گلوله آمدن درنگ كردند و نه پروا از عقاب تيزپرواز خدنگ. هنگام عصر روز جمعه مزبور (29 ربيعالاول 1209 هجري) جنود خيره و زورمندان چيره به بروج عروج كرده و شهر را تصرف نمودند. و اول جماعتي كه داخل قلعه گرديد ملازمان سوادكوهيه بودند.» خلاصهاش اينكه چند دسته از نيروهاي آقامحمدخان به هر زحمتي كه بود خط دفاعي را شكستند، بر بخشي از ديوارها مسلط شدند، دروازه اصلي را باز كردند و سپاه قاجار را به درون شهر بردند.