• 1404 پنج‌شنبه 20 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6211 -
  • 1404 چهارشنبه 19 آذر

گفت‌وگو با محمود رحماني، كارگردان مستند «مثلِ يك بهمن» پرتره‌اي از مسعود بختياري

۲۰ سال تلاش براي روايت از يك هنرمند غايب

زهره بساطي

محمود رحماني، نويسنده و مستندساز كه با ساخته‌هايي نظير« مادرم بلوط»،« مدار صفر درجه»،  «مُلف گند» و «نفت سفيد» شناخته مي‌شود، با مستند «مثلِ يك بهمن» در نوزدهمين جشنواره بين‌‌المللي سينماحقيقت حضور دارد، ‌او ۲۰ سال براي ساخت اين فيلم زمان صرف كرده است. رحماني در اين گفت‌وگو توضيح مي‌دهد كه چگونه تلاش براي بازآفريني پرتره‌اي از بهمن علاءالدين،خواننده پر آوازه موسیقی، بدون هيچ تصوير و حضور فيزيكي، اين فيلم را به يكي از دشوارترين و تجربه‌گراترين پروژه‌هاي كارنامه‌اش تبديل كرده است؛ روايتي كه از سكوت و انزواي او شكل گرفت و به فيلمي درباره يك پديده بدل شد، نه فقط يك چهره.

   ‌ايده اصلي ساخت مستند «مثل يك بهمن» چگونه شكل گرفت؟
 ايده‌ ساخت اين فيلم براي من به سال ۱۳۸۵ بازمي‌گردد؛ زماني كه بهمن علاءالدين، خواننده‌ پرآوازه‌ موسيقي بختياري كه بسياري او را با نام مستعار «مسعود بختياري» مي‌شناسند، از دنيا رفت، من به عنوان مستندسازي كه از همان خطه برخاسته‌ام، از سال‌ها قبل آرزو داشتم درباره‌ اين شخصيت ممتاز فرهنگي فيلمي بسازم. حتي در زمان حيات او نيز چنين ايده‌اي داشتم و بارها تلاش كردم به او نزديك شوم، اما حتي موفق به ديدار ايشان نشدم.
  ‌چرا در زمان حيات «بهمن علاءالدين» اين مستند را نساختيد؟ 
علت اينكه نتوانستم در زمان حيات بهمن علاء‌الدين اين فيلم را بسازم، اين بود كه او شخصيتي ضدِ دوربين داشت و از هر نوع شهرت‌طلبي گريزان بود؛ حتي در انتخاب نام «مسعود بختياري» كه بدان شهرت فراواني يافت نيز هيچ نقشي نداشت و وقتي در سال 1365 كاست مشهور «مال كنون» (كوچ) آماده پخش شد با ذكر نامش مخالفت كرد. اين نام را آهنگساز اثر، استاد فقيد «عطا جنگوك» خود نام مسعود بختياري را به عنوان خواننده در بروشور كاست «مال كنون» برايش انتخاب كرد و اين به دليل همان روحيه‌ گريز از ديده ‌شدن ايشان بود.
اين فاصله‌ گرفتن از دوربين و شهرت باعث شد من هم نتوانم رضايت او را براي حضور در برابر دوربين جلب كنم. حتي در سال‌هاي جواني‌ام، حدود ۲۶ يا ۲۷ ساله بودم كه براي اولين‌بار تلفني با ايشان صحبت كردم. با احترام و ادب گفت كه مايل نيست هيچ تصويري از او باقي بماند.
اين عدم پذيرش برايم ناراحت‌كننده بود و با خودم فكر مي‌كردم چگونه ممكن است هنرمندي با اين سطح از محبوبيت چنين رويكردي داشته باشد. اما مساله فقط خودِ بهمن علاءالدين نبود؛ قصه‌ها و افسانه‌هاي بسيار درباره‌ عشق، زندگي و منش او در جنوب و به ‌ويژه ميان لرها و بختياري‌ها دهان به دهان مي‌چرخيد. براي همين، شخصيت او هميشه براي مردم و من محل كنجكاوي بود.
  ‌اما سوالي كه به ذهن مي‌رسد، اين است درباره كسي كه در قيد حيات نيست بدون هيچ تصوير يا سند و مدركي، مستند ساختن كمي سخت نيست؟ خاصه كسي كه از دوربين و شهرت گريزان بود.
وقتي كه ايشان از دنيا رفت من به چشم خودم ماتم عمومي و عزايي كه سراسر جنوب و خاصه جامعه لر و بختياري را دربرگرفت، مشاهده كردم، طوري كه هر خانواده‌اي احساس مي‌كرد يكي از اعضاي خودش را از دست داده است در همان زمان بود كه بسياري از آشنايان از من مي‌پرسيدند كه چرا درباره يكي از مهم‌ترين شخصيت‌هاي فرهنگي اين قوم يعني «بهمن علاءالدين» فيلم نمي‌سازي؟ و من كه خود متاثر از اين عزاي جمعي بودم تصميمم را گرفتم، اما مشكل جدي وجود داشت؛ اينكه چطور مي‌توان درباره كسي كه در قيد حيات نيست يك فيلم مستند پرتره ساخت، آن هم بدون هيچ تصوير يا سند و مدركي؟ 
او نه تنها در طول حيات پر بركتش مقابل هيچ دوربيني قرار نگرفته بود، بلكه عكس‌هاي بسيار كمي هم از او وجود داشت. در آن سال‌ها حتي با جست‌وجو در اينترنت هم كمتر تصويري از او پيدا مي‌شد. او حتي يك مصاحبه رسمي ندارد؛ در حالي كه يكي از ستاره‌هاي موسيقي فولك ايران است. شناخت كمي كه جامعه و حتي خانواده از او داشتند، كار را دشوارتر مي‌كرد. بنابراين بايد اين فقدان را با ساختار غيركلاسيك جبران مي‌كردم.
با اين حال، تاثير عميقي كه ايشان بر فرهنگ ما گذاشته بود، باعث شد تصميم خودم را بگيرم و خود را با اين چالش مواجه كنم كه به هر شكل ممكن اين فيلم را بسازم. در اين مسير با خانواده‌ او نيز مشورت كردم؛ آنها هم معتقد بودند كه چنين كاري بايد انجام شود. يكي از بزرگ‌ترين پشتيبان‌هايم در شروع اين مسير استاد فقيد محمدرضا شجريان بود. همين حمايت‌ها باعث شد تصميمم را قطعي كنم.
  ‌از همان ابتدا درباره ساختار فيلم هم تصميم گرفته بوديد؟ 
برايم مسلم بود كه فيلم بايد در امتداد جهان سينمايي خودم باشد؛ يك فيلم تجربه‌گرا، پرتره‌اي از يك غايب؛ روايتِ انساني كه حضور فيزيكي ندارد، اما جهانش در ذهن مردم جاري است. همين چالش يعني ساختن پرتره‌اي از يك شخصيتِ غايب، دشوارترين نقطه مسير بود. اينكه چگونه مي‌توان بدون حضور شخصيت اصلي، به درونيات او نزديك شد و روح او را سينمايي كرد؟ به قول شاعر «آن نه عشق است كه بتوان بر غمخوارش برد... يا توان طبل‌زنان بر سر بازارش برد».
  ‌كمي درباره ريشه شكل‌گيري اثر برايمان توضيح مي‌دهيد؟ 
انگيزه‌ام در وهله اول جست‌وجوي پاسخ براي پرسش‌هاي دروني خودم بوده است. در تمام فيلم‌هايي هم كه تا به امروز ساخته‌ام، هميشه دنبال جستن درون خود بوده‌ام؛ يعني هر فيلم پاسخي به پرسش‌هاي دروني و شخصي من بوده و درباره اين فيلم هم همين‌طور حس مي‌كردم، پاسخ پرسش‌هايي كه سال‌ها با من مانده بود.
وقتي بعدها شخصيت‌هاي فرهنگي و دوستانم از من به عنوان يك جنوبي و بختياري خواستند كه درباره او فيلمي بسازم، حس كردم وظيفه‌اي بر گردن من است. همه ‌چيز دست ‌به دست هم داده بود كه من فيلمي درباره بهمن علاءالدين بسازم. اما در آغاز تصميم داشتم سمتِ وجوه كمتر شناخته‌ شده اين شخصيت بروم؛ بخش‌هايي كه حتي مي‌شد گفت گرايش‌هايي ضد اجتماعي داشت. با يك نوع گارد دروني فيلم را شروع كردم و مي‌خواستم بفهمم چرا اين هنرمند از جامعه گريزان و اهل انزوا بوده است.
  ‌گويا با مستندساز بين‌المللي هم درباره ساخت اين فيلم گفت‌وگو داشتيد؟ 
بله، در گفت‌وگويي كه با فرانك شِفر، مستندساز بين‌المللي و استاد صدا و تصوير داشتم، ايشان معتقد بود كه صداي بهمن علاءالدين صداي بي‌نظيري در جهان است. اما هر چه بيشتر پيش رفتم، دريافتم آنچه بهمن علاءالدين را مبدل به چنين پديده‌اي كرده، شخصيت ويژه و منحصربه‌فرد او است، شخصيتي بي‌نهايت بي‌توقع، گوشه‌گير و خالص. هنرمندي كه از جهان و شهرت فاصله گرفت تا خود را وقف فرهنگ و مردماني كند كه عاشقانه دوستشان مي‌داشت. 
اگرچه موسيقي او بومي بود و ترانه‌ها به زبان بختياري اجرا مي‌شد و همين مخاطبانش را محدود مي‌كرد، اما ناچار بوديم براي معرفي او از بزرگان موسيقي كمك بگيريم، اما واقعيت اين است كه جايگاه هنري او حتي از بسياري از چهره‌هاي مطرح موسيقي ملي و تاريخي ما هم بالاتر است. 
  ‌چرا زمان ساخت فيلم آنقدر طولاني شد؟ 
چون مي‌دانستم با شخصيتي مواجه هستم كه در چند قرن اخير، نمونه‌اش در هنر ايران كم‌نظير است؛ هر چه جلوتر مي‌رفتم، دشواري كار بيشتر مي‌شد و حسرت اينكه چرا در زمان حياتش فيلم را شروع نكردم، با من مي‌ماند از اين رو طول عمر متريال اين پروژه ۲۰ سال است . 
  ‌چالش‌هاي شما در اين مسير ۲۰ ساله چه بود؟
 چالش اصلي عدم حضور بهمن بود و ورود هر شخصيت ديگري مي‌توانست فيلم را از محور پرتره خارج كند. من فيلمسازي آلترناتيو هستم؛ برايم شكل بيان و روايت اهميت ويژه‌اي دارد و در اين راه بيست ساله كوچك‌ترين لغزشي به سمت چهره‌هاي بزرگي مثل «غلام‌شاه قنبري» يا «عطا جنگوك» مي‌توانست باعث شود فيلم ديگر درباره بهمن نباشد. از طرف ديگر بايد از موسيقي و فرهنگ غني و اصيل بختياري كه بهمن از آن فرهنگ كهن آمده بود هم غافل نمي‌شدم. 
اينها همه بايد در قالب اين مستند پرتره جا مي‌گرفت؛ پرتره‌اي كه بدون حضور چهره اصلي ممكن بود چندپاره و بي‌تمركز شود.به همين دليل در سناريو شخصيت‌هاي سايه‌اي خلق كردم تا بهمن را از دل روايت ديگران بيرون بكشم.  ساخت مستند پرتره در غياب شخصيت و بدون هيچ متريالي ممكن بود تجربه را با شكست سنگيني روبه‌رو كند . اما حالا كه نتيجه را مي‌بينم، حس مي‌كنم از اين تجربه سخت سربلند بيرون آمده‌ام و نه تنها بهمن كه شخصيت‌هاي كم نظيري چون خود عطا جنگوك، غلام‌شاه قنبري و استاد آعلي‌اكبر زكي‌پور يكي از توشمال‌هاي معروف ايل بختياري كه در سال 1363 ديده از جهان فرو بست از اين نمونه‌ها هستند. لازم به ذكر است كه بگويم بيشتر ملودي‌هاي «مال كنون» را جنگوك از آعلي‌اكبر زكي‌پور گرفته بود، او به اصطلاح بتهوون موسيقي بختياري است و تنها دو فريم عكس از او به جاي مانده كه در فيلم «مثل يك بهمن» حضور و بروز مي‌كند. 
  ‌جناب رحماني دسترسي به اسناد و آرشيوهاي خانوادگي بهمن علاءالدين براي شما چگونه بود؟ 
دسترسي به اسناد اصلي اصلا كار راحتي نبود. خانواده ايشان در ابتدا سخت همكاري مي‌كردند. ما گفت‌وگوهاي اوليه را انجام داده بوديم، اما آرشيو را در اختيار ما نمي‌گذاشتند. نه تصوير، نه نوار، نه هيچ سندي. طبيعي هم بود؛ آنقدر شخصيت بهمن براي خانواده حساس و محترم بود كه نمي‌خواستند هر چيزي بدون اطمينان كامل دست كسي بيفتد. همين باعث شد مسير ما خيلي كند پيش برود، چون من بدون مواد اوليه عملا نمي‌توانستم وارد مرحله روايت اصلي بشوم.
اما هر چه جلوتر رفتيم و اعتمادشان جلب شد، ماجرا كم‌كم تغيير كرد. بعد از چند سال، وقتي ديدند ما با وسواس، احترام و دقت جلو مي‌رويم، مجموعه‌اي از نوارها را در اختيارمان گذاشتند؛ نوارهايي كه هم تحقيقات بهمن روي موسيقي بود و هم كارهاي عطا جنگوك. اين مواد، گنج واقعي پروژه بود، چون ما هيچ تصويري از خود بهمن نداشتيم، ناگهان حجم زيادي صدا از او به دستمان رسيد؛ صدايي كه ارزش بي‌نهايتي به فيلم داد.
تمام اين قطعات كنار هم قرار گرفتند و تبديل به پازلي شد كه به ما اجازه مي‌داد تصويري از بهمن ارايه بدهيم؛ تصويري كه حضور فيزيكي ندارد، اما در سراسر فيلم جاري است. بهمن درست مثل عنوان فيلم «مثل يك بهمن» به‌ جاي اينكه يك چهره باشد، يك پديده است؛ پديده‌اي كه فرو مي‌غلتد، مي‌آيد و يك سرزمين كامل را تحت سيطره خودش مي‌گيرد. بهمن علاءالدين هم دقيقا مثل يك بهمن براي فرهنگ بختياري بود. 
  ‌الان كه مستند ساخته شده نظرتان درباره فيلم و شخصيت بهمن علاءالدين چيست؟ 
ساخت اين مستند براي من نوعي اداي دين بود؛ اداي دين به فرهنگي كهن. اما در عين حال، دلم مي‌خواست فيلم را به گونه‌اي بسازم كه مخاطب غيربختياري هم بتواند آن را فهم و لمس كند. قوم بختياري، با همه تاريخ پهلواني و جسارت و دليري و نقش سياسي و نظامي در دوره‌هاي مختلف تاريخي همواره مفهوم ميهن برايشان با مراتعشان فرق دارد، در نهايت قومي است كه عاشقاني سترگ دارد، آنچنانكه در فرهنگ آنان عاشقان قهرمانانِ آنانند. عشق و جنگاوري اگرچه به قاعده مرسوم شايد دور از هم و در تقابل با يكديگر باشند، اما تفسير عشق و دلاوران دل نازك، براي مردمان بختياري تلفيقي آشناست و زيست بختياري‌ها در جوار طبيعت، آن پيوند عميق با كوه و زمين و كوچ، باعث شده عشق در اين مردم به يك مفهوم بنيادين تبديل شود.
  ‌در اين سال‌ها اهميت بهمن علاءالدين را در چه ديديد؟
 بهمن يك عاشق بود. كسي كه هرگز ازدواج نكرد، كسي كه هيچ‌ كس نفهميد چه كسي را دوست داشته، اما تمام عمرش را وقف اين مفهوم كرد. او به مفهوم عشق وفادار ماند و در نهايت، چيزي جز عشق نيست كه آدم واقعا بتواند به آن دل ببندد. ما بيش از هر زمان ديگري به آدم‌هاي عاشق نياز داريم؛ چون آدم‌هاي عاشق جهان را مهربان‌تر، قابل ‌تحمل‌تر و دوست‌داشتني‌تر مي‌كنند.روح ماجرا براي من در جايي بود كه فهميدم بهمن براي خودش مي‌خواند. اين كشف، نقطه اصلي و عميق‌ترين تجربه من در طول اين دو دهه بود. فهم اين حقيقت كه او هيچ وقت براي خوشايند كسي نخوانده، هيچ ‌وقت نخواسته در انبوه آدم‌ها گم شود، هيچ ‌وقت دنبال تاييد يا تشويق بيروني نبوده و اين براي من از هر تصوير ديگري ماندگارتر شد.شايد همين مصداق وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت باشد؛ اينكه يك نفر در خلوت با خودش باشد، اما تمام زلالي‌هاي قومش را در درون خودش يافته باشد. آن يگانگي با ديگران در عين تنهايي، همين است كه در حافظه من به عنوان ماندگارترين تصوير اين بيست سال مانده است. 
در اين ميان نبايد نقش شخصيت ممتاز عطا جنگوك را فراموش كرد. اين دو نفر مثل دو قطب بودند؛ دو نيروي مكمل كه كنار هم يك اثر بي‌همتا خلق كردند. كاست «مال‌ كنون» نتيجه همين همنشيني است؛ اثري كه امروز گنجينه موسيقي ايران به آن مي‌بالد. بدون جنگوك، كاري مثل «مال كنون» ممكن نبود؛ همان‌طور كه بدون بهمن هم آن اثر شكل نمي‌گرفت. اين همكاري و اين همنفسي، يكي از مهم‌ترين بخش‌هايي بود كه ما از دل آن نوارها و اسناد فهميديم و وارد فيلم كرديم.
  ‌كمي درباره تجربه حضور در جشنواره‌ها و ارزيابي فضا و ساختار جشنواره‌هاي داخلي و خارجي برايمان صحبت كنيد؟
 جشنواره اساسا يك امر دوسويه است؛ يعني هم مي‌تواند آثار مثبت داشته باشد و هم جنبه‌هاي منفي. بخش مثبتش براي من هميشه اين بوده و هست كه نفس‌به‌نفس با تماشاگر، فيلم را روي پرده مي‌بينم. اين لحظه برايم هيجان‌انگيز است؛ درست مثل همان وقتي كه پشت دوربين، سرِ صحنه فيلمبرداري هستم. اما نكته مثبت مهم‌تر اين است كه من به عنوان فيلمسازي كه هميشه در وهله اول براي همكارانم فيلم مي‌سازم و جشنواره‌ها دقيقا اين كار را فراهم مي‌كنند. 
اما جنبه منفي جشنواره‌ها همان جايزه است. مگر جشنواره مسابقه اسب‌دواني است؟ مگر مي‌شود گفت فيلمي «بهتر» است و فيلمي «بدتر»؟ هر فيلم مستندي ارزش‌هاي خودش را دارد. بارها گفته‌ام حرف استاد تقوايي را بايد آويزه گوش كرد كه هيچ فيلم مستندي بد نيست، اما جايزه‌ها متكي بر سليقه داورهاست و اين دقيقا همان جايي است كه مي‌تواند خطرناك شود، چون ممكن است بنا به سياست‌هاي جشنواره يا كشور ميزبان، فيلمي فقط به‌ خاطر موضوعش، مثلا فيلمي درباره فلسطين يا درباره يك بحران انساني جايزه بگيرد و اين خطر را دارد كه يك فيلمساز جوان فكر كند بايد هميشه آن مدل فيلم بسازد تا ديده شود يا جايزه بگيرد. 
  ‌درباره جشنواره‌هاي خارجي چطور؟ 
در جشنواره‌هاي خارجي، متاسفانه بخش زيادي از فيلم‌هاي كشورهاي در حال توسعه مثل كشور ما فقط به اين دليل جايزه مي‌گيرند كه موضوعشان حقوق بشري است. يعني اروپايي‌ها اين فيلم‌ها را نشان مي‌دهند تا به مردم خودشان بگويند كه خوشحال باشيد كه در اين كشور زندگي مي‌كنيد؛ ببينيد ديگران در چه وضعيت دردناكي قرار دارند. اما من هيچ وقت فيلمي با اين نگاه نساختم. حتي وقتي فيلمم با موضوعات انساني بوده، مثل «مادرم بلوط» يا «مسافران» هميشه حرمت شخصيت‌ها را حفظ كرده‌ام. هيچ‌ وقت اجازه نداده‌ام شأن و احترام كسي به ‌خاطر روايت يا جشنواره و جايزه زير سوال برود. منظورم مشخصا اين است كه از رنج شخصيت‌ها و مردم سوءاستفاده نشود و اين همان خط قرمز اخلاقي در سينماي مستند است. 
يكي از مهم‌ترين اتفاق‌هايي كه برايم در جشنواره‌ها افتاد، جايزه‌اي بود كه در فستيوال مونيخ گرفتم. آنجا يكي از مشهورترين مستندسازهاي دنيا، وقتي رفت روي صحنه تا جايزه را بدهد، گفت كه فيلم‌هاي محمود رحماني فيلم‌هايي نيستند كه براي جايزه ساخته شوند؛ فيلم‌هايي هستند كه به جشنواره‌ها اعتبار مي‌دهند يا اينكه پيتر لوم در اختتاميه جشنواره فيلم نورنبرگ گفت آرزو مي‌كنم روزي همه دنيا فيلم «مُلف گند» را ببينند. اينها براي من بزرگ‌ترين و ارزشمندترين جايزه زندگي‌ام بوده‌اند كه در تمام سال‌هاي فعاليتم دريافت كرده‌ام.
براي من افتخار بزرگ اين است كه فيلمم در كشور خودم ديده شود. تمام فيلم‌هاي من براي مخاطب عام هم قابل تماشا و هم قابل فهم است. من عاشق سادگي‌ام. از سرزميني آمده‌ام كه تاريخش در بافت زندگي جاري بوده، از ايذه، شهري كه لايه‌هاي متعددي از تاريخ هزارگاني عيلام در آن نفس مي‌كشد. من رنج و شادي و زيست آدم‌ها را نه از ميان كتاب‌ها و فيلم‌ها، بلكه از زندگي با همان مردمان تجربه كرده‌ام. 
  ‌به نظر شما فضاي جشنواره‌ها در سال‌هاي اخير به چه سمتي است؟
فيلم مستند محصول فرهنگ‌ها، جغرافياها و نگاه‌هاي متفاوت است؛ يكي فيلم مي‌سازد درباره آب در شمال، ديگري درباره آب در جنوب؛ پشت هر كدام فرهنگي متفاوت قرار دارد. مگر مي‌شود بين اين دو مسابقه گذاشت و گفت كدام بهتر است. مگر اينكه فيلمي تقلبي باشد. اميدوارم روزي جشنواره‌هاي مستند به جايي برسند كه فيلم‌ها فقط نمايش داده شوند، تماشاگر آثار را ببيند و داوران صرفا جوايز فني بدهند؛ اين بهترين شكل يك فستيوال است.
در عين حال بايد پذيرفت كه جشنواره قواعدي دارد، سليقه‌اي وجود دارد و هيات داوري‌اي هست كه فيلمسازان براي آن احترام قائلند. اما اگر به حقيقت دروني كارمان رسيده باشيم، چه جايزه بگيريم چه نگيريم، وظيفه‌مان را بايد به بهترين شكل انجام دهيم و تنها گذر زمان است كه ارزش واقعي اثر را مشخص مي‌كند. بايد ۲۰ سال از فيلمي بگذرد تا بفهميم جايزه واقعي چيست؛ اينكه فيلم بعد از بيست سال هنوز قابليت ديده ‌شدن دارد يا نه، مهم‌ترين مشخصه يك فيلم خوب است. هنر زمان ندارد و اگر كار درست باشد تاريخ مصرفي وجود نخواهد داشت. هر چيز داغي سرد مي‌شود، اما هيچ چيز پخته‌اي ديگر خام نمي‌شود.
  ‌پيش‌بيني شما از جشنواره «سينماحقيقت» امسال چيست؟
 به نظر من، جشنواره امسال هم مثل دوره‌هاي گذشته، شور و نشاط خود را خواهد داشت. جشنواره هميشه محل رفت‌وآمد نسل‌هاي مختلف فيلمسازان است؛ جوان‌ها مي‌آيند فيلم‌هاي ما را ببينند و ما هم آثار آنها را دنبال مي‌كنيم. همين رفت‌وآمدها و نفس‌به‌نفس‌ بودن با تماشاگر، جشنواره را براي هر فيلمسازي هيجان‌انگيز مي‌كند. اميدوارم جشنواره سينماحقيقت هر چه بيشتر به معناي واقعي اسمش نزديك شود؛ يعني به سمت حقيقت برود، آن هم بي‌سياست و بي‌محابا، با هر قيمتي. اگر اين اتفاق بيفتد، مفهوم حقيقت در جشنواره واقعا معنا پيدا مي‌كند. 
فيلم بهمن چندلايه است. تماشاگر وقتي فيلم را مي‌بيند، لايه‌هاي مختلفي را در روايت و در شخصيت‌پردازي حس مي‌كند. اين مدل نگاه نتيجه همان سال‌هاست كه ياد گرفتيم چگونه در محدوديت‌ها، حرف را در عمق بزنيم. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون