روايت صدوششم: نگاهي به احسنالتواريخ (10)
به سوي تفليس
مرتضي ميرحسيني
نامهاش صريح و ساده بود. نه حاشيه رفت و نه با الفاظ و كلمات بازي كرد. نوشت گرجستان هميشه بخشي از قلمرو سنتي حكومت ايران بوده است و از اين پس نيز خواهد بود. نه جدايياش از قلمرو پادشاهي ممكن است و نه نافرماني كسي كه بر آن حكومت ميكند بخشودني. «و چون نظر به قواعد و قرار قديم گرجستان متعلق به ملوك ايران بوده، چنانچه از عهد شاهاسماعيل صفوي تا آغاز دولت همايون ما، بنابراين طريقه خردمندي و روش عقلپسندي اين است كه آن ولايت پناه متوجه پايه سرير و مهياي ادارك عز بساط بوسي گردد و باز به مرجع خود رجوع نمايد.» پيشبيني ميكرد كه حكومت محلي آنجا به آساني و بدون جنگ مطيع نميشود و كار در آنجا نيز به جنگ - احتمالا جنگي تمامعيار- ميكشد. پس، منتظر پاسخ آراكلي (حاكم گرجستان) - كه حدس ميزد چه باشد- نماند و تقريبا بيتوقف تا نزديكيهاي تفليس پيش رفت و در منطقهاي به نام كرتسانيسي با سپاه او روبرو شد. «حضرت ملك ملوك و خدايگان سلاطين چون يافتند كه آن والي علوج در عروج و طاير خصم از سر تير در جناح طيران خروج است، خدنگ پركش عزم عرج را به جانب صدي مقصود پرواز حركت و گشاد نهضت داده با چندين هزار سوار نامي منتخب و تفنگچيان پياده و دشمنطلب رايات گيتيگشا را متحرك و منحدر ساختند. والي لاابالي از استحضار وصول رايات فيروزي فرض بدان حوالي از طوايف گرجيه و ارمنيه سپاهي مجتمع و از شهر تفليس به خيال محال تقابل بيرون آمد.» نبرد تفليس - يا چنان كه نوشتهاند، نبرد كرتسانيسي- نبرد سختي شد. در شروع، نه ميشد گفت برتري با كدام طرف است و نه اينكه پيكار چقدر طول ميكشد. هر دو طرف با همه توان جنگيدند و كشتند و كشته دادند. «از تهاجم مزن و ميغ هوا و زمين چنان تيره و قيرگون گرديد كه هلال آسمانساي لوا ناپيدا و ماه و منجوق گردون گرد مستور غمام اختفا شد، به حدي كه ماه مسكوب عرق وشاقان و فاكهه مما يتخيرون رطب لب و سيب ازايش زنج و ترنج بيرنج غبغب غلامان غلمان عذار گرجيه كه ارض معركه نازل منزله جنت بود... و به سبب صعود غلغله رعد و ولوله صواعق از آواز سپهرگذار كوهكوب توپ لايسمعون الا همساً.» به روايت ساروي، كمي بعد- در بحبوحه كارزاري كه تشخيص برنده و بازندهاش ناممكن بود- به اراده الهي بادي به سوي سپاه گرجيها وزيد و شرايط را به سود سپاه قاجار زيرورو كرد. «جناب ظلاللهي چنانچه همواره در قضايا و مهالك روي نياز به حضرت پادشاهي بينياز ميآوردند، در آن حالت دست به مناجات ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و نصرنا علي القوم الكافرين برافراشتند و هنوز مصدوقه لا تدر علي الارض من الكافرين ديارا در آن ديار بر زبان مبارك داشتند كه ناگاه ريح عاصفي كه براي آن طايفه چون قوم عاد و ثمود صرصر و براي فرقه اسلاميه نسيم فتح و ظفر بود از مهب تفضلات رباني وزيده هواي رزمگاه مانند صمصام صمم خديو عالم صاف و ظهور شموس چهار آينه و مغفر و سپر موجب خشف آن قوم چون خشاف و هزم اهل خلاف گرديد.» چند دسته از سپاه گرجيها، خواهناخواه مجبور به عقبنشيني شدند و در مواجهه با حملات سپاه قاجار پا پس كشيدند. عقبنشيني نامنظم بود و به هرجومرج كشيد و بسياري هم، بياعتنا به دستورات فرماندهانشان پا به فرار گذاشتند. خود آراكلي به تفليس پناه برد، خانوادهاش را برداشت و به روسيه گريخت. دستهاي از سپاه قاجار به تعقيبش رفت. به او نرسيدند. تعقيبكنندگانش را جا گذاشت و از انتقام خان قاجار جان به در برد.