• 1404 سه‌شنبه 2 دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6222 -
  • 1404 سه‌شنبه 2 دي

زندگي كن روي دور به ظاهر تند

محمد خيرآبادي

از آن آدم‌هايي است كه مكث‌هايش را جاي ديگري خرج كرده. جلوي ويترين‌ها نمي‌ايستد، اما اگر مسير نگاهش را دنبال كني، مي‌بيني سال‌هاست در حال ديدن است. ديدني آرام، بي‌صدا، مثل خطي كه با مداد كم‌رنگ روي كاغذ مي‌كشي و بعد فراموش مي‌كني، اما همان خط بعدا مسير قيچي را تعيين مي‌كند. سال‌هاست كه به چيزها نگاه مي‌كند؛ نه خيره، نه مشتاق، بلكه با حوصله‌اي كه شبيه بي‌حوصلگي به نظر مي‌آيد. توي خيابان راه مي‌رود و ويترين‌ها را نمي‌بيند، شب‌ها، وقتي چراغ‌ها خاموش مي‌شوند، چيزها در ذهنش دوباره ظاهر مي‌شوند: خط دوخت يك شلوار، زاويه پنجره‌اي در ساختماني قديمي، فاصله مبل تا ديوار. انگار جهان، بي‌آنكه بداند، در حال تمرين‌دادنِ نگاه اوست.
وقتي وارد مغازه مي‌شود، انگار از پيش با اشيا قرار گذاشته. دستش روي پارچه مي‌لغزد، نه براي لذت، براي تشخيص. چيزي در بافت، در وزن، در افتادنِ شلوار روي مچ پا، به او علامت مي‌دهد. آينه فقط شاهد است، نه داور. فروشنده حرف مي‌زند، اما او گوش نمي‌دهد؛ گفت‌وگو پيش‌تر، جايي در ذهنش تمام شده. معمولا فروشنده‌ها زود متوجه‌اش مي‌شوند. نه سوال مي‌پرسد، نه مردد است. چند ثانيه به چيزي نگاه مي‌كند، دست مي‌كشد، مي‌پوشد، و تمام. انگار اين انتخاب تازه اتفاق نيفتاده؛ فقط از حالت معلق بيرون آمده. آينه اتاق پرو برايش جايي براي قانع‌شدن نيست، فقط محل ثبت يك تصميم قديمي است. 
همين منطق نانوشته، سال‌ها بعد او را به يك خانه رساند. خانه‌اي كه هنوز اسمش را نمي‌دانست، اما جاي سكوتش را حس مي‌كرد. چند قرار بازديد، چند سوال كوتاه، ايستادن كنار پنجره، نگاه به نور بعدازظهر. نه از آينده پرسيد، نه از قيمت‌هاي سال بعد. چيزي در بدنش آرام شد. به ديوارها گوش داد، به فاصله‌ پنجره تا خيابان، به نوري كه عصرها روي كف مي‌افتاد و پرونده برايش بسته شد. انگار بعضي فضاها، قبل از اينكه ديده شوند، شناخته مي‌شوند. هميشه شنيده بود كه خطرناك است اين‌ همه قطعيت. او اما مي‌دانست خطر اصلي، زندگي كردن با چيزهايي‌ است كه از همان اول دوستشان نداشتي و فقط بهشان فرصت دادي.
او زياد نمي‌گردد، چون گشتن را از لحظه‌ خريد جدا نمي‌داند. بعضي آدم‌ها همه‌ عمرشان را در راهروهاي نامريي قدم مي‌زنند، بين چيزهايي كه نمي‌خواهند. وقتي به نقطه‌ انتخاب مي‌رسند، ديگر نيازي به سرگرداني ندارند. دوستانش فكر مي‌كنند او عجول است. نمي‌دانند عجله، وقتي اتفاق مي‌افتد كه آدم از خودش جا مانده باشد. او فقط با خودش همزمان است. انتخاب‌هايش شتاب ندارند؛ سايه دارند. سايه‌ فكرهايي كه گفته نشده‌اند، رد شده‌اند، و آرام‌آرام به يقين بدل شده‌اند. او چيزها را سريع مي‌خرد، چون زندگي‌اش را كند زندگي كرده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون